سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/10/29
2:26 عصر

دهمین انتخابی که در پیش است...

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: اندیشه، سیاست، جامعه

دهمین انتخابی که در پیش است...

یکم) در دشت، هر چه فریاد کنی، بازخوردی نخواهی شنید. هر اندازه هم که فریادت بلند و رسا باشد، باز هم بازخوردی نخواهد داشت. برای داشتن بازخورد صدا، باید کوههایی را یافت رفیع و تنگاتنگ و آنگاه است که صدای آرامت هم بازتاب خواهد داشت.
در جامعه هم برای آنکه صدا بازتاب داشته باشد، باید دشتها را رها کرد و در میان انبوه خلق که از هر کوهی سترگ ترند لب به سخن گشود و بازخوردش را به تماشا نشست.
این واقعیتی است که سیاست ورزان و نیز اهالی قلم باید بدان آگاه باشند. به تجربه دیده ایم بسیاری را که سخن نیکو داشته اند و گفته اند و نوشته اند اما هیچ بازتابی نداشته است و کسانی هم سخنی با عیار پایین تر عرضه کرده اند و پاسخی گسترده گرفته اند.
باریک که بشویم، در می یابیم که آنها نیکو نواخته اند اما در دشت و اینها فقط نواخته اند اما در میان کوهها!
غرض اینکه در گردونه تلاش برای مشارکت حداکثری در انتخابات نیز باید حداکثر تلاشمان این باشد که سخن مناسب را در زمینه و زمان مناسب مطرح کنیم تا به نتیجه برسیم. باید انبوه خلق را دریابیم و همراه و در میان آنها باشیم. باید سخنی را که نیک می پنداریم در کوهستان سترگ و سر به آسمان ساییده مردم این خاک عرضه کنیم.
دوم) آدمیزاده هنگامی که در چاردیواری خویش جای می گیرد، دیوار را پایان جهان می پندارد، غافل از آنکه پشت آن دیوار هزار هزار فرسنگ راه مانده است و این زمین کروی هم که اصلاً پایانی ندارد!
در جامعه نیز برخی گروهها و پاره ای احزاب و سیاست ورزان، دیوار جناح و دسته خود را پایان همه چیز تصور می کنند و برتافتن این مسأله که آن سوی حزب و گروه آنها هم کسانی هستند که باید عرضه شوند، برایشان دشوار است. بسیار دشوار!
و این بینش نیز از موانع دستیابی به مشارکت حداکثری است. باور کنیم که برای رسیدن به آتیه ای ارزشمند تر از دیروز و امروز، همه نیروها و توانها باید در کنار هم قرار بگیرند نه رو در روی هم.
سوم) در برنامه های تلویزیونی که دقت کنیم، می بینیم برنامه ها و نقشهایی گل می کنند که مردم در رفتار و کردار آنها، خود را می بینند و حتی برنامه ها را به نام کسی می خوانند که با او احساس نزدیک تری دارند. روزگاری مجموعه "سالهای دور از خانه" را به نام "اوشین" می شناختند و نمونه تازه ترش "جواهری در قصر" که "یانگوم" می خواندندش. در مجموعه های داخلی هم "روزی روزگاری" را به "مرادبیگ" می شناختند و "نقطه چین" را به "بامشاد" و حتی با "برره" هم که نسخه اغراق شده پاره ای رفتارهای ما بود همین احساس نزدیکی را داشتیم!
این یک واقعیت است که مردم با کسی احساس همذات پنداری می کنند که به آنها نزدیک باشد نه قدیسی فرادست و قهرمانی خارق العاده. مردم با "از ما بهتران" احساس همراهی و هم رأیی نداشته اند و نخواهند داشت. در انتخابات نیز مردم کسی را برمی گزینند که با آنها و نیازها و آرزوهایشان مشابهت بیشتری داشته باشد. پس کسانی قدم در این راه بگذارند که مردم آرزوها و خواست های خویش را بتوانند در قامت آنها ببینند.
چهارم) حکایتی قدیمی شنیده بودم که اشاره داشت به خانی که لقبی طویل به او داده بودند و عالیجاهی عزت همراه بود و غریبه ای پنداشت که این لقب، نام چندین نفر است و می گفت این همه آدمیزاده در خانه جای نخواهند گرفت!
در جامعه نیز گروهی چنین می پندارند که خودشان به تنهایی، بسیارند و شاید خانه ایران هم برایشان کوچک باشد حال آنکه اندکند. باید پذیرفت که چند هزار نفر از یک گرایش، هرگز معنای تکثر و چند صدایی نمی دهد چرا که همه یک رأی هستند و برای گرد آوردن همه رأی ها، باید سبدهای گوناگون برابر با آرای گوناگون گذاشت و باید باور داشت که مهمتر از اینکه این آرا به کدام سبد ریخته می شود، این است که مجموع همه سبدها به حساب "جمهوری اسلامی ایران" واریز می شود.
این نکته بسیار مهمتر است از آن که چه کسی رأی می آورد و از همین روست که باید زمینه را برای ظهور صاحبان آرا و سلایق و اندیشه های گوناگون فراهم آورد تا زمینه برای مشارکت حداکثری مردم نیز مهیا شود.




87/10/24
8:23 صبح

غیرت عربی؟!

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، مذهب، سیاست

غیرت عربی؟!از نیل تا فرات؟!

دو نوار آبی رنگ در بالا و پایین، و تصویری از ستاره داوود که بین این دو خط جا گرفته است. این پرچم اسراییلیان است که دو خط آبی را نماد دو رودخانه بزرگ "نیل" و "فرات" دانسته اند و ستاره داوود در میان این دو رود را نشانه ای خوانده اند از اینکه ارض موعود و گستره آن، سرزمینی است به وسعت نیل تا فرات!
اسراییلیان دارند می کشند! با بهانه یا بی بهانه اش چندان توفیری ندارد. دارند می کشند و آدمیانی در این میانه معصومانه و مظلومانه دارند قربانی می شوند. مردان، زنان و کودکان غزه، هزینه خلق و خوی دهشتناک کشندگان را با جان خود می پردازند و "متمم های آیشمن های ناتمام"، این جانها را حقیر و ناقابل می شمرند!
شقاوت اسراییلیان در این روزهای محرم الحرام، گویی "رونوشت برابر اصل" جنایت یزیدیان است و به راستی که "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" و البته "کوفه" امروز نیز "پهنه بی غیرتی" اهل زمین و دولتمردانی است که تاریخ عصر ما را رو سیاه می کند!
در دنیای ما، تلاش آنهایی که برای حیوانات دل می سوزانند، سازمان تشکیل می دهند و به دفاع از حقوقشان می پردازند، گویی موثر تر است تا تلاش برای حقوق انسانهایی که حق و پیکر زخمی شان یکجا لگدکوب می شود!
در دنیای ما، فناوری تا بدانجا پیش رفته است که حرکت در دل اتم و جنبش یاخته ها را نظاره می کند اما گویی کور شده است در برابر آنچه در غزه روی می دهد و کر شده است و صدای انفجارها و گریستن ها را نیز نمی شنود!
تصاویر تجمع های اعتراضی پراکنده آدمیان در این سو و آن سوی کره خاک را که می بینی، خرسند می شوی که انسانیت نمرده است. که هنوز هستند کسانی که جنگ را، تجاوز را، آدمکشی را، خونریزی و قساوت را دشمن بدارند. آری هنوز انسانیت نمرده است اما غیرت دولتمردان عرب چطور؟
سران عربی که هم نوعشان و هم کیششان و هم نژادشان، دارد معصومانه و بی دفاع کشته می شود و آنها حتی حاضر به دشمنی لفظی با متجاوز هم نیستند!
قدیم ترها از غیرت عربی سخن می گفتند. غیرت؟! نه عزیزم! با تو نبودم. تو شیر شترت را بخور. شعرت را بگو. به رقص شمشیرت ادامه بده. نفت هم که گرانتر شده، پس گور بابای بچه های فلسطین که قربانی جنون اسراییلیان می شوند!
غیرت؟! بی خیال! تو شمشیرت را برقصان. شترت را سوار شو. فدای چشمان نیمه باز و خمارت که نوزاد فلسطینی چشم باز نکرده به جای شیر، گلوله می خورد!
غیرت؟! ولش کن! تو شیرت را بنوش. فدای آن شاهینی که به بوش هدیه کردی و آن سفره های رنگینی که در برابرش گستردی که شحنگان و گزمگان بر مظلومان حد مرگ جاری می کنند! اصلاً نمی خواهد به غیرت و حمیت و انسانیت فکر کنی. بگذار اهالی غزه بمیرند. شنیده ام هرکدامشان که بمیرند، بهای نفت چند سنت بالاتر می رود. از این بهتر چه می خواهی؟
غیرت؟! آسوده باش عزیزم! مسابقه شتر سواری ات را برگزار کن. شمشیرت را در فضا به رقص درآور. اصلاً میانه ات با فضاپیما چطور است؟ برایت می سازند تا تو پزش را بدهی. هیچ غصه نخور. راحت باش.
غیرت؟! ای بابا! این خوابهای آشفته چیست؟ رها کن این سر و صداها را. تو داستانهای "الف لیله و لیله" را بخوان. رویاهای شیرین ببین. به تو چه ربطی دارد که اسراییلیان می کشند و دیوار حایل می کشند؟ به تو چه ربطی دارد که خون بی گناهان بر زمین می ریزد؟ به تو چه ربطی دارد که اسراییل غاصب است و در این شصت ساله هی وسعت سرزمین تحت سلطه خود را گسترده تر کرده تا به ارض موعود خود برسد؟ به تو چه ربطی دارد که ...؟ غیرت کیلویی چند؟!
و اما تو ای فلسطینی! بدان که خانه ات را خودت باید نگهداری. به دیگران امید مبند. اگر خاکت را دوست داری، برخیز. درست است که انسانیت هنوز نمرده است اما غیرت عربی در دولتمردان عرب، دیر زمانی است که مرده است. خودت برخیز.
و این پندار شیرین من است: آن دو نوار آبی رنگ پرچم اسراییل به یک نوار (رود نیل) کاهش یابد و آنگاه اسراییلیانی که به جای موسی(ع) دنباله رو فرعونند، در آن غرقه شوند. ایدون باد.




87/8/23
5:18 عصر

آرمان دست نایافته

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: اندیشه، فرهنگ، سیاست

   آرمان دست نایافته

   دیوار چیدیم
   آجر روی آجر
   سالها دیوار چیدیم
   دیوار چیدیم تا سقفی بزنیم
   تا سر پناهی بیابیم
   امروز آن دیوارهای هرز آنقدر بالا رفته اند
   که دیگر دستمان به سقف نمی رسد(!)
   آی دیوارها!
   از این پس دستمان به سقف خواهد رسید آیا؟!




87/8/9
10:13 عصر

با شهدامان چه می کنیم؟!

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: فرهنگ، همدلی، سیاست

با شهدامان چه می کنیم؟!

هفته گذشته پیکر چند شهید گمنام مهمان برخی دانشگاه های کشور شدند و بهانه ای شد برای این یادداشت و از شهدا گفتن و نوشتن.
ما مدتهاست که پیکر شهدامان را به "خاک" سپرده ایم و بسیاری از ما روش و منش شان را به "باد". و یادش گرامی شهید همت که می گفت شهدا را نه به خاک که به یاد بسپاریم! دریغا که "یاد" ما تاب در خود سپردن "یادگاری های خدا" را ندارد!
شهدا، جاودانه مردمی هستند که نام خاکی خویش فرو می نهند و نام از خداوند به امانت می گیرند و خدای را چنان عاشق خود می سازند که خود "دیه" آنان می شود و مقرر می فرماید که به "بی مرگی" برسند و روزی خوران درگاه او باشند و نوربخش جان و جهان.
از آنان و از حماسه عظیمشان هرچه بگوییم و بگویند کم است اما با شنیدن خبر تدفین پیکر چند تنشان در دانشگاه و دیگر جاها که انگار به سنت و رسمی متداول بدل شده است، بهانه ای یافتم تا آنچه دیرگاهی است بر جانم سنگینی می کند را بازنویسم.
درست که جنگ بد است و گلوله بد است. اما وقتی به ما تحمیل شد، وقتی دشمن آمد که بماند، مردانمان ایستادند تا فصلی به نام "دفاع مقدس" شکل بگیرد و مرام و مسلکی به نام "فرهنگ شهادت" رخ بنماید و ما یادگارانی به نام "شهدا" را به ارث بریم.
بر این باورم که شهدا، بیت المال معنوی بشریتند. همان سان که دست اندازی -به قصور یا تقصیر- به بیت المال مادی مستوجب جزاست، متعدیان به بیت المال معنوی هم باید تاوان پس دهند.
بر این گمانم که قرار نیست شهدا ابزار دعوای حضرات شوند. قرار نیست شهدا مایه فخرفروشی برخی از ما شوند. جای شهدا در قلب اهل قبله است و حرمت نهادن به شهدا، احترام به انسان، اسلام و ایران است.
این گوی را می شود به میدان آورد اما نمی شود با آن بازی کرد!! بازی با این میراث ارزشمند، پیامدهای زیان بار سنگینی دارد. سنگین تر از آنچه در گمان آید.
عقل مدرن بشر امروزی، در روسیه، انگلیس، فرانسه، کره و.. هرجا که جنگی را پشت سر گذاشته، به این نتیجه رسیده است که باید حرمت قربانیان وطن را پاس داشت. و دیده ایم و شنیده ایم فضاها و بناهایی را که به احترام آنان تدارک دیده اند تا مهمانان در برابرشان تاج گل نثار کنند و مردم، فداییان وطن را ارج نهند و بدینسان هویت ساخته اند برای خویش.
ما اما، برخی مان، هرچند ناخواسته چنان می کنیم که شهید و شهادت به ابزاری مکانیکی در دکان سیاست بدل شوند و نقش پیچ و مهره ماشین قدرت را بازی کنند! نه آقایان! نه بزرگان! شما را به خدا چنین نکنید. بیایید به حرمت شهدا هم که شده، حریمشان را پاس بداریم و بی اندیشه آنان را به هر مکان و هر خیابان نیاوریم.
خیلی از جبل النورها جواب داده است اما هستند جبل النورهایی که بی چراغ و بی چراغبان مانده اند!
به باور من شهدا با دفن بی حساب و کتاب و بی تدبیر در هر پارک و تپه و دانشگاه و کارخانه و... وارد زندگی مردم نمی شوند. "الناس علی دین ملوکهم". وقتی که زندگی مسوولان بوی سنگر و جهاد و شهادت بگیرد، زندگی مردم هم با شهید و شهادت و شهود آمیخته خواهد شد.
شهدا را هرجا که می خواهید به خاک بسپارید اما شما را به خدا نگاهتان را شهیدگونه به زندگی بیندازید اگر صادقید.
به خیابانهای شهرها، به کوخها و به کاخها، به ماشینهای آخرین مدل و پاهای پر آبله، به شکمهای گرسنه، به سفره های گناه، به فرصت سوزی ها و بی تدبیری ها، به رانت خواری ها، به ریاکاری ها و مردم فریبی ها، به زراندوزی ها و تزویربازی ها، به وطن فروشی های از سر حماقت و جهالت، به سپردن ایران به کارنابلدان، به کنار راندن دلسوزان و آگاهان، به هویت فروشی و تلاشی فرهنگی و به هزار کوفت و زهر مار دیگر نگاه کنید. چقدر این زندگی ها با فرهنگ شهادت فاصله دارد؟
قرارمان عدالت بود. عدالت! اما؟... من شرمنده ام. به خدا قرارمان این نبود که امروز بعضی هامان می کنیم. هتلهای چند میلیاردی و برجهای آنچنانی در کنار کارتن خوابها، رزمندگانی که امروز کنار خیابان به گدایی ناچارند و اصالتهایی فراموش شده! چه جوابی داریم برای شهدا؟ حتی چه جوابی داریم برای شهدای زنده؟ جانبازانی که ابراهیم وار هشت سال در آتش نمرودیان سماع کردند و خم به ابرو نیاوردند. خوب جنگیدند و کم نیاوردند اما امروز انگار جایمان را تنگ کرده اند! رادمردانی که تاریخ به احترامشان به پا خواهد خواست اما ما می گوییمشان که: "چرا رفتید؟ مگر ما گفتیم بروید که منتش را سر ما می گذارید؟". جانبازانی که به اندازه "سفره" های بی حساب و کتاب بعضی از ما، "سرفه" های با حساب و کتاب دارند. ما مدتهاست که برادران شهید و جانبازمان را یوسف وار به چاه فراموشی سپرده ایم.
از پیکر پاک شهدایمان، پیکهای تبلیغاتی نسازیم. باور کنیم و به همه بباورانیم که شهید حرمت دارد.
اماممان گفت که "شهدا چشم و چراغ این ملتند" و زهی تأسف که ما فقط این جمله را به عنوان تزیینی بر بالای نامه های اداری مان به کار گرفته ایم!!
بیایید شهدا را در همان مزارها و بهشتهای شهدای شهرهامان دفن کنیم اما از گلدسته های زندگی مان اذان فرهنگ شهادت بگوییم. شهدا را به خاک بسپاریم اما غبار خاک از جامعه مان بگیریم که بی گمان در این مسیر مسوولان باید پیشگام باشند. و صد البته این پیشگامی به شعار خدمت دادن و نان از شهادت خوردن نیست! به تظاهر و عوامفریبی نیست! به سخن گفتن از عدالت و ساده زیستی و جهاد، و در عمل با بی برنامگی و بی تدبیری شهر و کشور را به عقب راندن نیست! که شهدا از وطن خویش با جان خود دفاع کردند و حاضران باید با تدبیر خویش از مام وطن پاسداری کنند.




87/7/4
4:44 عصر

کابوس اسراییل بزرگ!

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: مذهب، سیاست

کابوس اسراییل بزرگ!

زمین، خونخواره و ستمباره بسیار دیده است. چه در گذشته های دور و چه در سده ها و سالهای اخیر. فراوان سراغ داریم ددمنشانی را که شهرتشان بر پایه بی پایه ویرانی و وحشت افکنی و جنایت نهاده شده است. چنگیز، اسکندر، نرون، کالیگولا، ایوان مخوف، استالین، موسولینی، هیتلر، چرچیل، پل پت، گانگسترها، فاشیستها، آیشمنها و همه تبار قابیلیان.
اما شصت سال است که کوه صهیون، زادگاه و آرامگاه داوود پیامبر(ع) و جایگاه سلیمان نبی (ع)، نام خود را به بد سیرتان و جانی مسلکانی وام داده است که عبای "صهیونیسم" را بر سر گروه جلادان بالقوه بشریت کشیده اند و با خوار شمردن ملتها و نژادهای دیگر، در برتری خویش قلدروار غلو می کنند و در سفید کردن روی دیگر ددمنشان و زشت طینتان همت می کنند.
قانا، صبرا، شتیلا، غزه، رام ا...، جنین و همه خاک مقدس فلسطین عرصه گردن فرازی کرکسها، لاشخورها و کفتارها شده است. موشه دایان، مناخیم بگین، اسحاق رابین، ایهود باراک، شارون، اولمرت، موفاز و لیونی همگی ترانه خوانان در به دری و آوارگی فلسطینیان و سردمداران جنایتند. جملگی خدمتکاران فاجعه هستند در بطن موجودیت خون پایه و جنون مایه صهیونیسم لگام گسیخته.
و چه مظلومند قوم یهود از این منظر که صهیونیستهای دیده بر زر و گچ در سر، شده اند بوقچی و بلندگوی آنان!
و چه مثال زدنی هستند فلسطینیانی که از پس سالها خون و نبرد همچنان خستگی ناپذیر، سلاح سنگ را از کف نمی نهند و با انتفاضه در برابر هرچه شقاوت و سفاکی است ایستاده اند!
چه بزرگند کودکان فلسطینی که بازی و شادی کودکی را به ستیز با متجاوز تاخت زده اند!
چه عزیزند شیرزنان فلسطینی که فرزند خویش را راهی قتلگاه می کنند و آنگاه با خلعتی از حریر ناب بهشتی بر دوش، بر جنازه پاره پاره آنان نماز می گذارند.
مادرانی که شکسته و درمانده در انتهایی ترین بن بست عدالت و انسانیت و حقوق بشر از یاد رفته، سینه خویش چاک چاک می درند و مویه می کنند اما پا پس نمی کشند و با گوشت و خون عزیزان خود، حماسه مقاومت را تصویر می کنند.
و فلسطین، سرانجام رویای اسراییل بزرگ - آن هم از ساحل نیل تا کرانه فرات- را به کابوسی برای صهیونیسم بدل خواهد کرد که وعده الهی حق است و زمین به مستضعفان خواهد رسید.




87/5/16
9:58 صبح

رسانه به سان مخدر

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: اندیشه، فرهنگ، سیاست

رسانه به سان مخدر

فردا روز خبرنگار است. روز آینه های اجتماع، نورافکن های جامعه، بیدارگران و هشیارسازان افکار عمومی، ذهنهای کاوشگر و تیزبین توده ها و....
این روزها جای جای کشور پر است از آیین های تجلیل از خبرنگاران و تمجیدهای عجیب و غریب از آنها که نه دیروز از این حرفها خبری بود و نه فردا از این سخنان در ذهن حتی گوینده آن اثری باقی خواهد ماند! می گویند و می گذرند تا این مناسبت را هم پاس داشته باشند! سازمانها و ادارات خبرنگار را فرامی خوانند و شاید هدیه ای همراهش کنند که معنای آن نه سپاس، که تقاضا برای همراهی بیشتر و نقد کمتر است و یا پوشش خبری بهتر اندک کاری که می کنند! این مسوول و آن مقام به تجلیل و تقدیر از خبرنگار می پردازند حال آنکه بیشتر نگاهی ابزاری به او دارند و او را اهرمی برای پیشرفت، وجیه المله شدن، کسب رای در انتخابهای آتی، ترفیع گرفتن و...می پندارند.
سخن کوتاه کنم که پیش از این در یادداشت "ما روزنامه نگاریم" در باب این مناسبت نوشته ام اما مایلم در نقدی درون گروهی با دوستان خبرنگار خودم به بیان یک دغدغه بپردازم: نقش تخدیرگر رسانه.
سوار بر اتوبوس، درون تاکسی، توی صف نان، در یک مهمانی و هرجایی که چند نفری از مردم به هم سخنی مشغول باشند، خواه ناخواه رشته گفتار به مسایل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه کشیده می شود و می بینید که پیر و جوان، باسواد و بی سواد همگی در نقش کارشناسانی متبحر و کارآزموده به اظهارنظر می پردازند. نقدهایی روا و ناروا درباره بی تدبیری ها، نا به سامانی های جامعه، تنگی معیشت مردم، پارتی بازی ها و زد و بندها، آشفتگی وضعیت فرهنگی، تصمیم گیریهای یک شبه، و... مطرح می شود و همگی سر به تأسف تکان می دهند.
بیننده ثالثی اگر شاهد ماجرا باشد، می پندارد این همه دانایی چرا به عملی منتهی نمی شود و چرا اصلاح صورت نمی پذیرد؟! این شهروندان آگاه پس چگونه مطیع تصمیمهای مدیرانی هستند که این همه انتقاد به آنها وارد است؟!
بخش اعظمی از پاسخ در فرار از "دردسر" نهفته است. ما حاضریم در محافل خصوصی و حتی جمعهای محدود عمومی نق بزنیم اما از هزینه های انتقاد رسمی و آشکار گریزانیم. غر می زنیم اما از اعتراض مدنی روی بر می تابیم.
اما در این نوشتار می خواهم به بخش دیگری از پاسخ اشاره ای کنم که همانا نقش تخدیری رسانه هاست. رسانه ها در این نقش ناهنجار خود، "آگاهی" را جایگزین "عمل" می کنند. "میل به دانستن"، جای "تمایل به عمل کردن" را می گیرد. "دانش" به جای "کنش" می نشیند.
رسانه ها انبوهی از اطلاعات را بر سر مخاطبان می ریزند. در نتیجه شهروندان آگاه و مطلع بوده و همچنان با علاقه اخبار را از مجاری گوناگون پیگیری می کنند و در برابر این انباشت اطلاعات به رضایت و خشنودی می رسند. فرد مطلع می شود و چون یک معتاد به مواد مخدر، همیشه به دنبال آخرین خبرها می رود و با خبریافتن های مکرر به احساس کاذب ایمنی و سرخوشی می رسد. بی حالی، رخوت، خمودگی، بی تحرکی و انفعال سیاسی و اجتماعی حاصل چنین تخدیری است.
شهروندان بر این گمان قرار می گیرند که این آگاهی در همه جامعه حضور دارد پس لابد شخص، گروه، حزب و یا سازمانی دست به کار خواهد شد و مشکل را رفع خواهد کرد. می پندارند وقتی همه مردم معضلات جامعه را می شناسند، مگر می شود مسوولان ندانند؟! مگر ممکن است که احزاب و نهادهای مملکتی ندانند؟! و بر همین پایه خود سرشار از خشنودی دانستن، میلی به عمل ندارند و راکد می شوند. اینگونه است که انفعال، جای فعالیت را می گیرد و نقش عمده این رویداد را رسانه های هشیارساز و آگاهی بخش موجب شده اند!
برای کاهش نقش تخدیرگر رسانه ها چه باید کرد؟




86/11/25
7:13 عصر

بزرگترین گل تاریخ به دروازه طاغوت

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سیاست، تاریخ

بزرگترین گل تاریخ به دروازه طاغوت

روزهای بهمن برای ما ایرانی ها حال و هوای دیگری دارد. بوی حماسه می دهد. با شور و اشتیاق و هیجان همراه است. طعم خوش خاطره با خود دارد و...
باید که ادای دین کنم به این روزهای خطر و خاطره حتی به نوشته ای و دل نوشته ای. این یادداشت، بخشی از یادداشتی دراز دامن تر است که چند سال قبل در جریده ای کم شمارگان انتشار یافت و اینک پیشکش می کنم به روزهای ناب بهمن:
آن هنگام که شب بود و تاریک بود و بیم موج بود و گردابی چنان حایل، و آن هنگام که فرعون زمانه بادش به غبغب افتاده بود و نفیر «انا ربکم الاعلی» می زد و از پینه دست ستمدیدگان، از آه سینه سوز پیرزنان داغدیده و از دستمایه عروسان عزاداری که برای تهیه جهیزیه خون مایه شان شب و روز بر چله های قالی گره بر گره می زدند، «بنیاد پهلوی» را تدارک می دید تا در سایه آن، «به سوی تمدن بزرگ» گام بردارد و همواره خواب «انقلاب سفید»، «اصلاحات ارضی»، «جشنهای 2500 ساله» و دیگر فریبها و دسایس خام اندیشانه شیطانی را می دید،...
آن هنگام که در ظلمتکده ایران، منورالفکرهای باسمه ای پندارپرست –آن خوره گرفتگان اندیشه و روان پریشان ریاست جوی، قلم به مزدان کاسه لیس نظام قارونی، لقمه گیرندگان و بیعت دهندگان به منظومه فساد- سبکسرانه در ساحلهای امن با سیمین بدنان سیه چشم ماه سیما، با نوای رامشگران و نی و بربط و چنگ سرگرم بودند و در فضای سکرآور کافه تریاها، فال قهوه و ورق می گرفتند و معضلات و تنگناهای نه این اقلیم که کل جهان سوم را به بحث و مغازله می نشستند،...
آن هنگام که شب بود و شبی دیرپا بود و شب ترین شبهای تاریخ بود و قبیله قابیلیان غارتگر، تحت لوای «ساواک» در پناه قدیسه مشعل به دست آزادی - که آن را آزادی ربودن، آزادی هجوم و آزادی سرکوب معنا می کردند- بر جان و تن هابیلیان شبیخون می زدند،...
آن هنگام که حدیث سازان و روایت پردازانی که دستشان در جیب حضرت آریامهر بود –همان ابوهریره ها و کعب الاحبارهای زمانه- از سکوت و سازش سخن می گفتند و با دعا به جان دربار و حضراتش، برای سلطنت فرعونیان قبای دین و مذهب می دوختند،...
آن هنگام که در مزارآباد شهر بی تپش، حتی وای جغدی هم به گوش نمی آمد و انتلکتوئل های ترجمه ای و خام اندیش آلت دست شده در داغگاه شهریار، آن هرزه اندیشان چه چه گوی و به به گوی آروغهای گفتار طاغوت زمانه، همان کرم در اندیشه افتادگان، در کوچه باغهای مه آلود بی چراغ روزگار، یک دست جام باده و یک دست زلف یار، خوش می رقصیدند و مستانه در زمین خدا نعره می زدند،...
آن هنگام که شب پرستان، نقدینه حیات ایرانیان را جلادگونه و بی کمترین رحمی در مسلخ تاریخ و در لابیرنت «قصر»، «اوین»، «15 خرداد»، «فیضیه قم»، «گوهرشاد مشهد»، «رکس آبادان»، «ژاله تهران» و... هزینه دلی دلی کردن برای زرپرستان زور دار مزور این شبکده می کردند،...
آن هنگام که یاران وفادار کاباره ها و محلات بدنام، همدل با فیلمفارسی های آبگوشتی، عشقهای گندیده هالیوودی را دنبال می کردند و کارشان ضبط دلی دلی این و آن خواننده و وصف رقاصه های آنچنانی و طنازان عشوه گری بود که «شکمهایی را به سوی خویش می خوانند که در زیر هریک فاضلابی از شهوت نصب است»،...
آن هنگام که...
پدرانمان تنگاتنگ کویرمأوایان، کپرنشینان و پاپتیان به یکباره و با تمامیت هستی بپاخاستند تا در این سنگستان خوف انگیز سلطه وحشت، به شکوفانیدن گلخنده حیات بر گلبوته های به زردی نشسته و خزان زده همت گمارند.
پدرانمان با یاد بزرگ مردان ایران سرافراز و عزیز و به همت رهیاران بیداری همچون ابرمرد یادآور ارزش و عظمت وجودی یگانه آفرینش-انسان- «خمینی»، تندیس رنج ملت در برابر بیگانه و فریادگر ایران و استقلال «مصدق»، فرزند پویا و زاینده کویر، فرزند آزادی و عاشق آزادی و شهید راه آزادی «شریعتی»، چراغ راه ایرانی مسلمان برای گذر از شبهای تاریک و زمستانی «مطهری»، غواص مرواریدهای به ژرفا خفته اقیانوس کرانه ناپیدای قرآن «طالقانی» و... و خیل مستضعفان قبیله هابیل، راهیان خط سبز ابراهیم تا محمد و راهیان راه سرخ فام «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بپاخاستند.
آنان به ضرب پایی، بزرگترین گل تاریخ را وارد دروازه طاغوت کردند.




86/8/15
9:11 صبح

حاجی واشنگتن ها! کمی هشیار شوید!

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سیاست

 حاجی واشنگتن ها! کمی هشیار شوید!

خوب: ایرانیان آگاه و آزاده با جان و دل هماره و هنوز حافظ و مدافع تمامیت ارضی میهنمان بوده اند و تاریخ گواه حضور پرصلابت آنان است. از آریوبرزن گرفته تا لطفعلی خان زند و از رییسعلی دلواری گرفته تا محمد جهان آرا، و ایران زمین هیچگاه از طنین گامهای اینان خالی مباد.
بد: کشورهای کوچک بحرین و امارات بی آنکه دهان خود را ببندند و چشم به تاریخ بگشایند تا به درستی دریابند که تاریخ بازگشت ابوموسی و تنب کوچک و بزرگ به مام میهن پیش از آن است که کشوری با نام "امارات متحده عربی" شکل بگیرد و تا چند دهه پیش و قبل از توطئه انگلیسیها بحرین گوشه ای از خاک ایران بود، چشمها را بسته و دهان گشوده اند و هر بار با بهانه و بی بهانه بانگ به یاوه گویی سر می دهند و سهم خواهی از خلیج هماره فارس می کنند و مدعی مالکیت بر جزایر همیشه ایرانی دارند.
سیاستمداران ما در چه حالند؟ منافع ملی ما کی از گرداب انفعال دیپلماسی به در خواهد آمد؟
امارات با جمعیتی کمتر از مشهد ما، با هوایی گرم و نامساعد، با خشکی بسیار کم و خاک غیر حاصلخیز، امروز به تیزبینی و تدبیر توانسته است خود را به عضوی موثر در خاورمیانه بدل سازد و در عرض چند سال هریک از شیخ نشین های خود به ویژه دوبی را به قطب جذب سرمایه و امکانات و دانش بدل سازد تا آنجا که درآمد حاصل از گردشگری در دوبی بیش از درآمد نفت شده است و کار به جایی رسیده است که بسیاری از هموطنان ما نیز سفر و یا سرمایه گذاری در دوبی را برمی گزینند و پول ما سرازیر جیبهای اعراب می شود.
ایجاد انواع جاذبه های گردشگری (از شترسواری در بیابان تا اسکی در پیست برفی)، ساخت جزایر مسکونی پالم بر روی دریا، ایجاد شهرکهای دانش و فناوری با تازه ترین امکانات علمی روز برای جذب بهترینهای شاخه های گوناگون علوم از سراسر دنیا، حضور اجباری خط اینترنت با پهنای زیاد در همه منازل، دارا شدن فناوری و امکان افزایش تولید نفت با هزینه پایین، ساخت بنادر عمیق جهت پهلو گرفتن کشتی ها، عدم اخذ مالیات از شهروندان، صدور مجوز اقامت با خرید خانه، برقراری امنیت کامل در محیط شهری، مبارزه شدید با هرگونه مواد مخدر (تا آنجا که حتی داشتن قرصهای کدئین دار بدون مجوز پزشک 3 سال زندان در پی دارد) و... از این شیخ نشین چهره دیگری ساخته است.
زمانی که این اعراب بادیه نشین در دوبی از زیر چادرهای خود عبور هواپیماهایی که از مهرآباد برخاسته بودند را با شگفتی می دیدند، در نزدیکی تهران فرودگاهی در حال ساخت بود که قرار بودچشمهای جهان را خیره سازد. اینک در حالی این روزها صحبت از انتقال همه پروازهای خارجی به این فرودگاه می شود که کارمندان نخستین آن بازنشسته شده اند! و این در حالی است که فرودگاههای پیشرفته اعراب، آسمان دوبی را تبدیل به یکی از قطبهای هوایی منطقه کرده و سالانه میلیونها دلاری که قرار بود عاید ایرانیان شود به آنها می رسد.
آسمان بی برنامه ما در دست مدیران نابلد دست به دست شده و میلیاردها دلار صرف خرید و اجاره هواپیماهای فرسوده می شود و بزرگترین شرکت حمل و نقل هوایی ما "هما" که روزی در رده 25 جهان بود به انتهای جدول آنهم با ریسک مرگ 500 در یک میلیون رسیده است. (که این رقم در اروپا یک به 8 میلیون است). فرودگاه بین المللی امام خمینی(ره) ما با حداکثر توان خود خواهد توانست 5/4 میلیون مسافر را در سال جا به جا کند در حالیکه فرودگاه دوبی در سال گذشته پذیرای بیش از 20 میلیون مسافر بوده است و جالب آنکه دوبی از نظر امنیت، کیفیت و میزان خدمات به مسافر از رقبای غربی خود نیز پیشی گرفته و به مقام نخست جهان چنگ انداخته است.
شاید بر پایه این اعتبار تازه رسیده، شاید بر پایه تکیه بر قدرتهای سلطه طلب غربی، شاید بر پایه غرور کاذب و کج خیالی، شاید بر پایه فراموشی تاریخ و یا شاید بر پایه غفلت و کم توجهی ماست که شیوخ حاشیه خلیج فارس هر از گاهی طالب جزایر ایرانی می شوند و یا ارث مطالبه می کنند و این خلیج پارسی را عرب می خوانند. به هر روی به گمان من تنها کاری که ما در مقابل کرده ایم، این بوده است که در اخبار هواشناسی، نام این جزایر را هم به فهرست شهرهایمان افزوده ایم! و یا با مناسبت و بی مناسبت، خیابان و بزرگراه و تالار و ورزشگاه و... را به نام خلیج فارس نامگذاری کرده ایم!
زشت: حکایت حاجی واشنگتن های ما و انفعال دیرپای وزارت خارجه و در افتادن به موجهای ساختگی ما را تا کجا خواهد برد؟ با امروز و فردا کردن، با من بمیرم و تو بمیری و قسم و آیه آوردن و یا خود را به کری زدن، تهدید امنیت ملی مرتفع و منافع ملی ما تضمین نمی شود. با ملاقاتهای لوس همیشگی که همیشه دو طرف آنرا مثبت ارزیابی می کنند! و باج دادنهای پس پرده و... راهمان به نزول است نه صعود. آخر ای مسوولان دستگاه دیپلماسی کشور! چرا اینقدر "منفعل"؟ چرا اینقدر "واکنش"؟ پس کی نوبت به "کنش" می رسد؟ سیاستمداران ما کی "فعال" خواهند شد برای بستن دهانهایی که به یاوه باز می شوند؟
در همسایگی ما خیلی خبرهاست. غریبه ها آمده اند و دور تا دورمان را بذر فتنه و نا امنی و تهدید کاشته اند و هر روز به بهانه ای متهممان می کنند و واکنش ما به عادتمان بدل شده است که سفیری را احضار کنیم و هشدار شدید الحنی بدهیم که: "اگر یک بار دیگر مرتکب چنین عملی بشوید با این بار می شود 2 بار!!" و یا صدور بیانیه ای با این مضمون که: "اگر سریعاً از اینگونه اعمال دست برندارند، پس کی می خواهند دست بردارند؟!!"




86/7/29
8:3 عصر

وطن همه ما

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سیاست

وطن همه ما

دیروز گذارم به یکی از دانشگاههای مرکز ایران در دل کویر افتاده بود که معاون فرهنگی و اجتماعی وزیر علوم را مهمان خود داشت. فرصتی باقی بود تا به کاری که بهانه من برای سفر به آن دیار بود بپردازم که غنیمتش شمردم و به گپ و گفت دانشجویان با معاون وزیر سرک کشیدم.
آنچه دیدم همه مایه آه بود و افسوس. آه از آنچه بر دانشجویان و تشکلهای ما می رود و افسوس بر غرقه شدنمان در گردابی که چونان بدان اسیریم که برون رفت از آن دشوارتر از همیشه می نماید. خطابها همه دشمنانه بود و تعاملها در حسرت همدلی و زبان مشترک. گپ و گفت میان نیروهایی که سلیقه سیاسی شان دیگر بود، آنچنان مأیوس کننده بود که گویی آنچه فراموش شده است، اسلام است و ایران و آنچه پررنگ شده است، چیزی است جز همانچه باید.
ذهنم مشغول شد و فکرم درگیر و این یادداشت، پاسخی است بر این مشغولیت و درگیری:
ایران وطن ماست. وطن همه ما. هم چپ گرا داریم و هم راست گرا. هم عاشق این طرف و هم شیفته آن سو. هم لطفعلی خان زند داشته ایم و هم شاه سلطان حسین صفوی. هم امیرکبیر داشته ایم و هم میرزا آقاخان نوری. هم رضاخان داشته ایم و هم مدرس. هم سردار سپه و سید ضیا و تقی زاده داشته ایم و هم مصدق و کاشانی. هم شاه داشته ایم و هم امام خمینی (ره). هم سنت گرا بوده ایم و ضد تجدد و هم عاشق مدرنیسم و تاخته به سوی دنیای نو. زمانی با جهان در آشتی بوده ایم و زمانی با خود نیز به جنگ.
ایران وطن ماست. وطن همه ما. پیشینه ای دارد کهن. تمدنی دیرپا. تاریخی پر افت و خیز. پر از فراز و فرودها با مردمانی سترگ که همواره و در همه این ور و آن ور شدنها ایرانی مانده اند. بعضی به هزاره های دورش دل بسته اند و برخی به سده های نزدیکش. گروهی دل در گروی باستان دارند و هخامنشیان و پاره ای در به در به دنبال احیای صفویه اند.
ایران وطن ماست. وطن همه ما. نه راستهایش حذف کردنی هستند و نه چپهایش. کرد، ترک، فارس، عرب، ترکمن، بلوچ، لر و... همه صاحبان این وطن هستند. نه پیرهای سنت پرست دور ریختنی هستند و نه جوانان پسامدرن، دور افکندنی. به فرمان ما و هر کس دیگری وطن ما از این همه خالی نمی شود و با نادیده گرفتن ما نیز کسی نادیده و حقیر نمی شود.
ایران وطن ماست. خانه ماست. این خانه که ما داریم، نه چنان است که بتوان ویرانش کرد. تاریخ و فرهنگ و تمدنی دارد چنان کهن که کسی را توان انکارش نیست. هر که در راه نفی آن گام بردارد، عرض خود می برد و زحمت همگان می دارد. خانه ما صاحبانی دارد که فقیر نیستند. اما ثروت اصلی که ساکنان این خانه و مردمانش هستند را در حساب نمی آورند و تنها به ثروتی سیاه و میرا که اختیارش به دست خریداران و مصرف کنندگان جهانی است دخیل بسته اند.
ایران وطن و خانه ماست. خانه ما نه چنان بزرگ است که جهان بتواند خیال رویارویی با آن را از سر به در کند و نه چندان کوچک که بتوان آن را از دیده ها پنهان ساخت. خانه ما بزرگترین لقمه خاورمیانه است و خاورمیانه دیری است که قلب حوادث جهانی شده است.
خلع کردن دیگران از ایرانی بودن و سودای بیرون راندن آنها از کشور، همان نگاه صد در صدی است که تاریخ ما از آن انباشته و بارها ما را به عقب رانده است. حذف یکدیگر، درد تاریخی ماست. هر که قدرت به کف آورد، دیگری را پاک یا انکار کرد.حلقه ایرانی بودن را هیچگاه تنگ نخواهیم و دایره خودیها را کم شعاع نسازیم که ایران وطن همه ماست.




86/7/13
1:32 صبح

زیرکی صهیونیستی

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: اندیشه، سیاست

زیرکی صهیونیستی!

گمان می کنم سه سال پیش بود که مقاله ای از ادوارد سعید می خواندم که در آن به توطئه هوشمندانه صهیونیستها اشاره کرده بود. سعید نوشته بود که مسجدالاقصی، آن مسجد گنبد طلایی نیست که ما می پنداریم و آن قبه الصخره است و میان این دو تفاوت بسیار است. نوشته بود که اسراییلی ها چه زیرکانه بر افکار و اذهان مسلمانان جهان و حتی خود فلسطینی ها اثر گذاشته اند و با حرکتی تبلیغاتی مسجدی را به جای مسجد دیگری جا زده اند. نوشته بود که صهیونیستها برای این منظور با هزینه ای گزاف، فیلم و عکس و پوستر از قبه الصخره فراهم کرده اند و در تیراژهای میلیونی آنرا به عنوان مسجدالاقصی در میان اعراب و مسلمین معرفی کرده اند.
سعید این ترفند را فاش ساخته بود و نوشته بود که آنها به چنین حربه ای متوسل شده اند تا هنگامی که برای بنا ساختن هیکل سلیمان در ارض موعود(!)، دست به تخریب مسجدالاقصی زدند، مسلمانان به خروش در نیایند و گمان کنند که قبله نخستشان سالم است.
از پس خواندن آن مقاله بود که بر این زیرکی صهیونیستها در دستیابی به اهداف شوم خود آفرینی تلخ گفتم و بر غفلت و ساده انگاری خودمان افسوس خوردم. پس از آن بود که دیدم هر آنچه عکس و فیلم و پوستر در ایران خودمان وجود دارد از همان قبه الصخره است و هرچه ماکت برای بیت المقدس ساخته می شود نیز همان. صدا و سیمای ما نیز مبلغ این مسجد به جای آن یکی است و صحن قدس حرم رضوی نیز ماکت قبه الصخره را در میان گرفته است و هیچ جایی اثری از مسجدالاقصی واقعی نیست.
در این سه سال به سهم خود به مناسبت در جمع دوستان و آشنایان این حکایت را باز گفته ام تا اینکه ساعاتی پیش برای اولین بار دیدم که در یکی از بخشهای خبری سیما به این ماجرا اشاره ای شد و تأسف بار آنکه گویا آرشیو تصویری صدا و سیما آنقدر فقیر است که حتی در تدوین بصری این خبر نیز بیش از هرچیز این قبه الصخره بود که به رخ کشیده می شد نه مسجدالاقصی!
به هر روی در این گاه که ساعاتی تا راهپیمایی روز قدس باقیست، غنیمت دانستم که از فضای دنیای مجازی اینترنت نیز بهره برم و بر این غفلت و ناآگاهی هشدار دهم و نیز به سهم خود از فلسطین بنویسم و انتفاضه که شب قدر است و بر مبارک بودن گفتن از مظلوم در این ساعات باور دارم:
رمی مدام
سنگ را باید برداشت و شیطان را رجم باید کرد. این جمره، اولی و وسطی و عقبی ندارد و فلسطین خوب می داند که خواب شیطان تنها با «رمی جمره» آشفته می شود و هر سنگی که به پرواز در می آید، ترجمانی است از «ابابیل» به گاه باران «سجیل» بر سپاه «ابرهه».
هر سنگی که به فلاخن گذاشته می شود، رکعتی از نماز ایستادگی است که وضوی آن غیرت است. نمازی که چون نماز آیات، قضا ندارد! سنگ را باید برداشت و شیطان را رجم باید کرد. این تنها راه راندن ابلیس از خانه است.
فلسطین هم دیرگاهی است که سنگ در فلاخن همت می گرداند و «ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» گویان، سنگ را پرتاب میکند؛ چونان داوود بر سپاه جالوت.
فلسطین ایستاده نماز می خواند، ایستاده رمی جمره می کند و... ایستاده هم می میرد، پیچیده در تن پوشی از شهادت سرخ. او می میرد تا خاک قبله نمیرد. تا مردانگی نمیرد. تا عزت و آزادگی نمیرد. تا اذان ایستادگی را همیشه گلدسته ای باشد.
اسراییل می کشد و می کشد و نیرنگ می سازد و خدعه می کند و باز می کشد. این قصه هولناکی است که هر شب و روز برای طفل تاریخ بازخوانی می شود و فلسطین و فلسطینی است که باید هزینه این قصه تلخ را با جان بپردازد.
اینک من و تو و ما تحمل خواهیم کرد آیا؟!

 




<      1   2   3      >