سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/5/10
11:39 صبح

ورود به میکده آزاد است

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: مذهب

ورود به میکده آزاد است

گویند ابوالحسن خرقانی شبی به نماز بود که آوایی آسمانی خطابش داد: "هان بوالحسن! خواهی که آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟"
شیخ گفت: "بار خدایا! خواهی تا آنچه از رحمت تو می‌دانم با خلق بگویم تا هیچ‌کس سجودت نکند؟"
پاسخ آمد: "نه از نو، نه از من".

این حکایت خود برای نمایش اوج رحمت و عطوفت خداوندی کافی است. همان خدایی که خود به تنهایی برای بنده‌اش کافی‌است. (الیس الله بکاف عبده). همان خدایی که به قول پویشگر کویر: "اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست. او جانشین همه نداشتن‌هاست".
و حالا: المنت لله که در میکده باز است و خدای مهر و رحمت برای مهمانی خاص خود فراخوان داده‌است.
اعلام عمومی کرده که می‌خواهد همه حساب و کتاب‌های معمول با بندگانش را بر هم بزند. ندا داده که دنبال بهانه می‌گردم برای بخشایش و آمرزش. به بهانه صیام، تنفستان را تسبیح می‌انگارم و خوابتان را نیایش.
تنها باز آیید که در میخانه را گشوده‌ام!
رخ نمودن رمضان فرخنده باد.
یادداشت مرتبط:
سوی خوان آسمانی کن شتاب




88/10/4
8:19 عصر

لبیک یا حسین (ع)

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، مذهب، جامعه

لبیک یا حسین (ع)

محرم آمده است با تاسوعا و عاشورایش، با سوگواری و حسرت و آهش، با بازخوانی حماسه نینوا و جغرافیای آشنای کربلا.
آمده است تا رایحه آزادی بخش خون و قیام را به مشام آزادگان جهان باز رساند و دوری جستن از ذلت را یادآور شود. آمده است تا از نرفتن زیر بیعت حاکم ستمگر نامبارک بگوید و از آزادی و آزادگی، حماسه سرایی کند و باز برای ما تاریخ پرمایه و پرفخر تشیع را بازگو کند که خون بر شمشیر پیروز است و شهادت یک آغاز است نه پایان و در رویارویی انسان خدایی با انسانی که هم نفسی با اهریمن را برگزیده است، هیچ دیده نمی شود جز زیبایی.
داستان حسین (ع)، این ایستاده بر بلندای عشق و معنابخش واژه "شهادت" و این تندیس پرشکوه عزت و آزادی و شرف که کارش پرتوافکنی بود بر تارهای درهم تنیده تنیده عنکبوتی جاهلیت و عصبیت و ظلمت و ضلالت و غفلت، هرگز کهنه نمی شود. رنگ زمان به خود نمی گیرد و با هر خوانش آن بهره ای تازه نصیب آدمی می شود.یا حسین (ع)
حسین(ع) با ماندگارترین خط که از جنس خون است بر کتیبه تاریخ، آزادگی و عظمت انسانی را حک کرد و آنچه او برایش قیام کرد- اصلاح در امور امت- برای همه زمان ها و مکان ها فراگیر است نسبت به هر آنچه چونان علفی هرز در بوستان اندیشه اسلامی و پهنه دشت جامعه شیعه روییده است، خواه در قامت دروغی مجسم به نام یزید و فرم حاکمیت غاصب و باطل خواه باشد و خواه در حوزه فردی و زندگی شخصی ما، چه در محرم سال 61 باشد و چه امروز و فردای بشریت. یعنی تجسم حقانیت، صداقت و همه خوبی ها و قیامش علیه بیداد و دروغ و باطل و همه زشتی ها در همه زمانها.
یزید تنها فردی جامانده در اعماق تاریخ نیست که اگر چنین بود دیگر "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" معنا نداشت. نبرد حسینیان و یزیدیان همیشگی است و این ماییم که باید در خلوت خود سنگهایمان را وابکنیم که در این ستیز در کجاییم؟ صحنه کربلا برای همه ما جا دارد و ناگزیریم از انتخاب صف. باید بدانیم که به ندای "هل من ناصر ینصرنی" حسین(ع) پاسخ می دهیم یا در کوس و کرنای امویان و هلهله یزیدیان و غریو زیادیان گرفتار آمده ایم؟
مگر امروز کمند آنها که با راستی و حقیقت میانه ای ندارند؟ مگر کمند آنها که امپراتوری دروغ را استوار می سازند؟ مگر کمند آنها که تزویر و خدعه در کار می بندند؟ مگر کمند آنها که دین فروشی می کنند و کسب و کارشان با متاع دین رونق می یابد؟ مگر کمند آنها که در حوزه فکر و فرهنگ، بدعتها و خرافه ها را باب می کنند و از سادگی و دین دوستی مردمان سود خود می جویند؟ مگر کمند آنها که می کوشند باطل را جای حق جا بزنند؟ مگر کمند ...؟
و مگر برای حسینی بودن نباید هرچه دروغ، نیرنگ، تزویر، فریب، خدعه، دغل کاری و چاچول بازی برای سواری گرفتن از خلق خدا را به کناری بنهیم؟ مگر نباید در تلاش برای تکامل در مسیر انسانیت، عبادت و عبودیت، مردانگی و جوانمردی، عدالت و عشق ورزی، آزادگی و وارستگی، ستم ناپذیری و ذلت ستیزی بر یزیدصفتی، طاغوت منشی، جلوه فروشی، تفاخر، تفرعن، لاف و گرافه گویی و دروغ ستایی و دروغ افکنی بشوریم؟
مپنداریم که سهم ما از محرم تنها سیاه پوشی است و بس. درست است که سیاه پوشی بخشی از فرهنگ ماست به نشانه سوگمندی و اعتراض به بیدادی که در طول تاریخ بر پاکان روزگار رفته است و درست است که ما سیه پوش این سوگیم و همیشه داغ دلمان تازه است اما سهم ما در کنار این سیاه پوشی، سپید اندیشی هم هست. قرار نیست تنها بر سر و روی خود بزنیم بی اندیشه آنکه حسین(ع) که بود و چه کرد و از ما چه می خواهد؟!
پوشاندن فرهنگ عاشورایی با لعاب دروغ و جعل و خواب و خیال و پررونق ساختن دکانهای قشری گری با اسامی و عناوین پرطمطراق و دهان پرکن اما بی مایه و تو خالی و پر مشتری کردن بازار افراط و تفریط، خیانت است به حسین(ع) و شهادت.
سرشار ساختن مجالس عزاداری از های و هوی و عشوه گریهای عوامفریبانه و یا ابراز تعصبات خشک و انقلابی نمایانه کودکانه، بی سخن گفتن از عظمت "هیهات من الذله" و بی پرداختن به "ما رأیت الا جمیلا"، جفاست در حق فرهنگ عاشورا.
اسلامی که ما باورش داریم، دعوت خود را بر نفی همه قدرتهای دروغین زمینی پایه نهاد و با زبونی و خواری در افتاد و در متن صلای خویش جز به اعتلا و عظمت انسان آنچنان که شایسته جانشینی خدا بر زمین باشد، نظری نداشت و سید شهیدان اسلام هم ملتی می خواست در اوج عظمت و آزادگی نه در حضیض ذلت و بردگی.
کربلا را به پهنه همه زمین گسترانده اند و عاشورا را بر همه زمان پوشانده اند تا ما بی بهانه بهای حسینی شدن را بپردازیم.
کاش بتوانیم به هنگام یاور طلبیدن پیشوای پاک خویش به آسانی صف حق و حقیقت را برگزینیم و لبیکش گوییم که: "یا حسین(ع)".




88/6/5
10:18 صبح

اللهم انی بک و منک اَطلُب حاجتی

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، مذهب، جامعه

اللهم انی بک و منک اَطلُب حاجتی

وقتی آتش توطئه و بیداد از زمین زبانه می کشد و می رود که تا آسمان وطن را بلیسد، وقتی علف های هرز، صف بسته اند که درخت ها را بخشکانند و باغ را از آن خود کنند، وقتی سواران پل های پشت سر خراب می کنند و چونان بر سر شاخ نشسته ای هستند که بن می برند، وقتی گرگ ها لباس میش برتن کرده و گله را می فریبند، وقتی نوکیسه های مقتدر، متجاوزان به خاک وطن را می مانند که به مدد رانت و قدرت به آلاف و الوف رسیده و رشته های ایمان و اعتماد خلق پاره می کنند، وقتی دروغ، سکه رایج می شود و غار غار مستانه کلاغ ها به تحسین و خوش رقصی برای قابیلیان امتداد می یابد و...، یاد خدا یگانه آرامش بخش دلهاست و تنها فرو نشاننده آتش درون و یکتا اندوه گسار آدم خاکی.
پس بارخدایا، تو را می خوانیم و از تو یاری می جوییم و سر بر آستان بی بدیل تو می ساییم که بر همه چیز دانا و توانایی.
اللهم اَغِن کلَ فقیر که تنها تو می توانی بی نیازی را بر ما درویشان تهیدست ارزانی داری. توانگرمان گردان به نداشتن و نخواستن.
اللهم اشبِع کل جائع که ما همگی گرسنه ایم. گرسنه مقام و منصب، ثروت و دارایی، جلال و شوکت، شهوت و شهرت.
اللهم اکسُ کل عریان که ما برهنه ایم. برهنه در برابر تندبادهای مکر و فریب. عریان در برابر هرم و گرمای آتش فتنه. لخت و عور در برابر سوز و سرمای بیداد و ستم.
اللهم اقضِ دین کل مَدین که ما وامدار همه قبیله هابیلیم. مدیون آنانی هستیم که در هماره تاریخ بی دردی را تاب نیاوردند و بر زرپرستان و زورمداران و تزویرستایان شوریدند. ما بدهکار شهیدان همه زمانهاییم.
اللهم فرّج عن کل مکروب که شادی حقیقی در دست توست و ما همه اندوهگین و دردمندیم. عربده های سرخوشانه مان را فراموش کن. همه خیالی و واهی است. خود را فریب می دهیم. قهقهه های مستانه مان را منگر. خودمان را گول می زنیم.
اللهم رُدّ کل غریب که همه ما آواره در زمینیم و تو بهترین غریب نوازی.
اللهم فُک کل اسیر که می شناسی آنانی را که به جرم ناکرده زندانیند. آزادشان کن و ما را نیز که زندانی حرص و طمع خوشیم، اسیر آز و پرخواهی خویشیم، دربند بی قیدی و ولنگاری خویشیم، گرفتار نادانی و غفلت خویشیم،... رهایی بخش.
اللهم اصلح کلَ فاسدٍ من امور المسلمین. تو نیکتر می دانی که اسلام و مسلمانی این روزها از دشمنان و از دوستان نادان چه آزارها دیده و می بیند. خودت محافظ کاملترین دین و پیروان آن باش.
اللهم اشفِ کل مریض و کیست که مدعی باشد از هر بیماری دور است؟! بیماری بی خردی، بیماری بی خیالی و بی تفاوتی، بیماری دین ستیزی، بیماری کینه توزی، بیماری عدالت سوزی، بیماری ستم ورزی، بیماری ... و ما همه ناخوشیم. بسترنشینیم. دردمندیم. دلخسته ایم. آزرده ایم. روحی و جسمی اش چندان توفیری ندارد. شفایمان ده.
اللهم سُد فقرنا بغِناک که جز تو بی نیازی را نمی شناسیم. جز تو دارنده توانگری را نمی یابیم و به فقر خویش آگاهیم. هرچند که به روی خود نمی آوریم و هرچند که خود را به کوچه فراموشی و غفلت می زنیم.
اللهم غیّر سوء حالنا بحُسن حالک که ما سرشار از بدی هستیم و تو بیکران خوبی ها. کیست جز تو که بتواند حال تیره و تار ما را به زیبنده ترین صفات بیاراید؟
خدایا زمانه بدی شده است. دل می شکنند و اندوهی به خود راه نمی دهند. دروغ، انگار بیش از هر هنگامه دیگری جولان می دهد. از اندیشه کردن و تحلیل داشتن، تاوان می طلبند چونان جرمی نابخشودنی. دین تو مظلوم واقع شده است یا با زنگارهایی که بدان مالیده اند و یا با خوانشی عجیب که از آن به خورد خلق می دهند. موریانه ها عجیب در کمین درخت تنومند دین آسمانی تو -همان آیین انسانی ما- نشسته اند. نمی دانم فکر نمی کنند یا می دانند و عار نمی کنند از روزه ناگرفته و شتابان نشستن بر سفره افطار؟! خودت چاره ساز باش که انک علی کل شیئ قدیر.




87/10/24
8:23 صبح

غیرت عربی؟!

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، مذهب، سیاست

غیرت عربی؟!از نیل تا فرات؟!

دو نوار آبی رنگ در بالا و پایین، و تصویری از ستاره داوود که بین این دو خط جا گرفته است. این پرچم اسراییلیان است که دو خط آبی را نماد دو رودخانه بزرگ "نیل" و "فرات" دانسته اند و ستاره داوود در میان این دو رود را نشانه ای خوانده اند از اینکه ارض موعود و گستره آن، سرزمینی است به وسعت نیل تا فرات!
اسراییلیان دارند می کشند! با بهانه یا بی بهانه اش چندان توفیری ندارد. دارند می کشند و آدمیانی در این میانه معصومانه و مظلومانه دارند قربانی می شوند. مردان، زنان و کودکان غزه، هزینه خلق و خوی دهشتناک کشندگان را با جان خود می پردازند و "متمم های آیشمن های ناتمام"، این جانها را حقیر و ناقابل می شمرند!
شقاوت اسراییلیان در این روزهای محرم الحرام، گویی "رونوشت برابر اصل" جنایت یزیدیان است و به راستی که "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" و البته "کوفه" امروز نیز "پهنه بی غیرتی" اهل زمین و دولتمردانی است که تاریخ عصر ما را رو سیاه می کند!
در دنیای ما، تلاش آنهایی که برای حیوانات دل می سوزانند، سازمان تشکیل می دهند و به دفاع از حقوقشان می پردازند، گویی موثر تر است تا تلاش برای حقوق انسانهایی که حق و پیکر زخمی شان یکجا لگدکوب می شود!
در دنیای ما، فناوری تا بدانجا پیش رفته است که حرکت در دل اتم و جنبش یاخته ها را نظاره می کند اما گویی کور شده است در برابر آنچه در غزه روی می دهد و کر شده است و صدای انفجارها و گریستن ها را نیز نمی شنود!
تصاویر تجمع های اعتراضی پراکنده آدمیان در این سو و آن سوی کره خاک را که می بینی، خرسند می شوی که انسانیت نمرده است. که هنوز هستند کسانی که جنگ را، تجاوز را، آدمکشی را، خونریزی و قساوت را دشمن بدارند. آری هنوز انسانیت نمرده است اما غیرت دولتمردان عرب چطور؟
سران عربی که هم نوعشان و هم کیششان و هم نژادشان، دارد معصومانه و بی دفاع کشته می شود و آنها حتی حاضر به دشمنی لفظی با متجاوز هم نیستند!
قدیم ترها از غیرت عربی سخن می گفتند. غیرت؟! نه عزیزم! با تو نبودم. تو شیر شترت را بخور. شعرت را بگو. به رقص شمشیرت ادامه بده. نفت هم که گرانتر شده، پس گور بابای بچه های فلسطین که قربانی جنون اسراییلیان می شوند!
غیرت؟! بی خیال! تو شمشیرت را برقصان. شترت را سوار شو. فدای چشمان نیمه باز و خمارت که نوزاد فلسطینی چشم باز نکرده به جای شیر، گلوله می خورد!
غیرت؟! ولش کن! تو شیرت را بنوش. فدای آن شاهینی که به بوش هدیه کردی و آن سفره های رنگینی که در برابرش گستردی که شحنگان و گزمگان بر مظلومان حد مرگ جاری می کنند! اصلاً نمی خواهد به غیرت و حمیت و انسانیت فکر کنی. بگذار اهالی غزه بمیرند. شنیده ام هرکدامشان که بمیرند، بهای نفت چند سنت بالاتر می رود. از این بهتر چه می خواهی؟
غیرت؟! آسوده باش عزیزم! مسابقه شتر سواری ات را برگزار کن. شمشیرت را در فضا به رقص درآور. اصلاً میانه ات با فضاپیما چطور است؟ برایت می سازند تا تو پزش را بدهی. هیچ غصه نخور. راحت باش.
غیرت؟! ای بابا! این خوابهای آشفته چیست؟ رها کن این سر و صداها را. تو داستانهای "الف لیله و لیله" را بخوان. رویاهای شیرین ببین. به تو چه ربطی دارد که اسراییلیان می کشند و دیوار حایل می کشند؟ به تو چه ربطی دارد که خون بی گناهان بر زمین می ریزد؟ به تو چه ربطی دارد که اسراییل غاصب است و در این شصت ساله هی وسعت سرزمین تحت سلطه خود را گسترده تر کرده تا به ارض موعود خود برسد؟ به تو چه ربطی دارد که ...؟ غیرت کیلویی چند؟!
و اما تو ای فلسطینی! بدان که خانه ات را خودت باید نگهداری. به دیگران امید مبند. اگر خاکت را دوست داری، برخیز. درست است که انسانیت هنوز نمرده است اما غیرت عربی در دولتمردان عرب، دیر زمانی است که مرده است. خودت برخیز.
و این پندار شیرین من است: آن دو نوار آبی رنگ پرچم اسراییل به یک نوار (رود نیل) کاهش یابد و آنگاه اسراییلیانی که به جای موسی(ع) دنباله رو فرعونند، در آن غرقه شوند. ایدون باد.




87/9/11
12:29 عصر

کعبه همین نزدیکی هاست...

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: فقر و غنا، فرهنگ، مذهب، جامعه، حج

کعبه همین نزدیکی هاست...

این روزها سخن از حج بسیار است. در کوچه و خیابان، در رادیو و تلویزیون و حتی در جمعهای خانوادگی نیز از این کنگره عظیم اسلامی و این سفر معنوی بسیار سخن می گویند. خواستم از چشمهایی که در حسرت رویت کعبه اشک ریزان می شوند بنویسم و از دلهایی که با شنیدن نام مکه و مدینه فرو می ریزند و از فراق می گویند بنگارم. خواستم از آرزومندانی بنویسم که بزرگترین خواسته شان، ورود به حریم خداوندی و زیارت حرم نبوی است. خواستم از دستاوردهای این سفر و ارزشهایش بنویسم و خواستم از تجربه خود بگویم اما... این همه را به مجال دیگر –و شاید سلسله نوشتارهایی در آینده با همین موضوع- وامی نهم و اینک تنها از یک درد(!) سخن می گویم.
دیروز کارت دعوتی دیدم برای اوایل ماه آینده به صرف شام در یکی از تالارهای مجلل و گران قیمت پایتخت، به مناسبت بازگشت حاج آقا و حاجیه خانمی از سفر معنوی حج!
این حاجیان بزرگوار، پیش و شاید بیش از آنکه در اندیشه معنویت سفر باشند، در تدارک مهمانی بازگشت بوده اند و لابد انتخاب و رزرو تالار، تهیه فهرست مهمانان، چاپ کارت دعوت و باقی قضایا، زمان فراوانی از آنها گرفته است! و این تازه بخشی از ماجراست و قصه سوغات و چمدانهای پربار، حکایت مجزایی دارد!
سرزمین عربستان، هنوز بوی پیامبر و فرزندان و اصحابی را می دهد که ساده می زیستند و نان از شکم خویش دریغ می داشتند تا دیگری گرسنه نماند.
مدینه هنوز یادآور رسولی است که بر ثروتمند عتاب کرد که چرا جامه کنار کشیده ای در همنشینی با ندار؟ و آیا ترسیدی که گردی از فقر او بر تو نشیند؟!
دیار حجاز، هنوز حدیث شیرمردی را می خواند که کیسه نان بر دوش می کشید در اطعام نیازمندان و هشدار می داد بر کارگزارش که چرا بر سفره ای چرب نشسته ای که فقرا به آن راهی ندارند؟
بقیع هنوز در تمام سادگیش، رنگ و نشان از بانویی  دارد که سائل از در خانه اش بی نصیب برنمی گشت حتی اگر به طعامی باشد که برای افطار اهل خانه تدارک دیده شده بود.
و حاجیان ما پس از تنفس در چنان فضایی و بازخوانی حکایت عملی و شیرین حج در محرم شدن، یکرنگی، هم سطحی، طرد خودبینی و تفاخر، نفی شیاطین و... چه نسبتی با سفره های چرب و شیرین –و تنها برای دارایانی در اطراف خویش- دارند؟!
نگرانی من از ثروت و دارایی نیست که گفته اند دارندگی و برازندگی(!) و چه لذتی بالاتر از اینکه جامعه ات را دارا و مملو از شادی و شعف ببینی. دغدغه من دوری از معنای اصلی حج است و نزدیک شدن به تعریفی که زنده یاد دکتر شریعتی به آن انذار داده بود: "حج را عملی تکراری جلوه داده اند که هرسال بین مسلمانان پولدار تکرار می شود!"
هراس من از فاصله هایی است که اگر به عدالت پر نشود جز با عقده و کینه پر نخواهد شد و از بذر کینه هم جز درخت نفرت نمی روید که این درخت میوه ای جز عداوت ندارد!
ترس من از حرامی نیست. از حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالهاست. بیم من از بیگانه و دشمنی هایش نیست. از خویشهای غافل است. از گریه هایی که به گوش نمی رسد و بغضهایی که نشکفته در گلو می میرد. هراس من از بی خبری است که غافلمان می کند از همسایه مان که نه نانی برای خوردن می یابد و نه ایمانی برای برپا ایستادن.
دغدغه من حال و روز آدمیانی است که شمشیر بران نیاز، به مغز استخوان صبوریشان رسیده است. مردانی با جیبهای خالی و دلهای پر(!) که گاه چنان در فشار نداری و بیکاری چلانده شده اند که گویی منتظر بهانه اند تا عقده شان بترکد و وای که گریستن مرد چه دردناک است! وحشتناک است!
راه دوری نرویم. از سودان و سومالی سخن نمی گویم. بدبختان و تیره روزان آن سوی مرزها را نمی گویم. داخل مرزهای خودمان، در بطن میهن اسلامی مان، حتی در مذهبی ترین شهرهایمان، کم نیستند کسانی که در حسرت یک دست لباس گرم در آستانه فصل سرد مانده اند. چشمانی که گاه ثانیه های به در ماندنشان، سالی به طول می انجامد!
همگی شنیده ایم که وقتی "فقر" از دری وارد شد، نتیجه طبیعی اش بیرون رفتن "ایمان" است. کسی می تواند منکر شود؟
درست است که در کنار شب سرور بالا نشینان، لب تنور بی آتش نیازمندان -که تنها می توانند به آتش دل، جان گرم کنند- نیز می گذرد اما...
بر ماست که احساس انسان بودن خود را در دستگیری از دست به زانو ماندگان نشان دهیم و مهربانی ایرانی و اسلامی را جلوه ای دیگر ببخشیم و جانمان را در زلال نوع دوستی جلا دهیم.
کافی است باور کنیم اگر در خانه هموطن ما خاموشی است، گناه همه ماست و اگر فقر و نیاز می تواند جایی بماند و به فکر رفتن نباشد، همه ما مقصریم که تسلیم و تن داده به این وضعیم و معلوم است که فاتح هیچ وقت سرزمین گشوده شده را ترک نمی کند و از فتح دست نمی شوید.
از شما چه پنهان، گاه بر سر ایمان خویش می لرزم که مباد یک روسپی از من ظاهراً مسلمان به درگاه خدا مقرب تر باشد!! آخر می اندیشم «آن هزار بار بینوا» محصول جهل و فقر است نه نواده ابلیس. محصول بیکاری و تهی دستی و فساد جامعه است نه صرفاً اسیر شهوت و طمع و هرزگی خویش. ما کجا و کی فقر و نداری اش را مرهمی نهاده بودیم؟
عدالت حکم می کند که دست "نیاز" مستمندان قطع شود تا سرقت نکنند. این نصیحت که "دزدی نکن؛ بد است"، تنها نشانه سیری زیاده از حد شکم ما گویندگان است. امروز این دستش را بریدند، اما فردا که دوباره از گرسنگی به جان آمد، شرمنده اهل و عیال خویش، دست دیگرش را فدیه لقمه نانی خواهد کرد.
به آرزومندان دیدار سرزمین حجاز -و به خود بارها و بارها بیش از دیگران- می گویم: حاجی شدن در دسترس همه ماست. کعبه همین نزدیکی هاست. باور کنیم و احرام ببندیم.
پی نوشت: دیشب در همسایگی یکی از همکارانم، مردی عیالوار از سر فقر و نداری و مشکلات اخلاقی که در پی این نیازمندی، گریبان خانواده اش را گرفته بود، خود را حلق آویز کرد. انسانی جان داد. مرد. به همین آسانی. آیا اهل آن محل و همه ما نمی توانستیم، با دستگیری و مددرسانی به او حاجی شویم؟!




87/8/20
2:36 عصر

دلم برای حرمت تنگ است

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: مذهب

دلم برای حرمت تنگ است

امروز مهمانی بزرگی در مشهد برپاست. در بارگاه شما بارعام می دهند. گاه، گاه شماست رضا جان!
شاهدان شیدا "پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست" به ضیافت ضریح شما می روند. نقاره زن ها صبح علی الطلوع ندا در می دهند که خورشید، "شمس الشموس" را به خدمت ایستاده است. کبوتران بر درگاه می ایستند تا غبار خستگی از سر زوار بتکانند و آنان را به جرعه نوشی لحظه های عطشناک زیارت دعوت کنند.
سرزمین توس، دشت فراخ گریز آهوانی است که سرخوشانه می چمند و بر دیگران فخر می فروشند.
چقدر آسمان حرم  سر سبز است! انگار سبز تر از باغ جنان است! چقدر درختهای زیارتنامه به بار نشسته است آنجا! عطر چشمه های نیایش در تراوش است و انگار قلب آسمان آنجاست! نیستم اما به چشم دل می بینم. امسال هم افتخار شادی در کنار بارگاه شما از من دریغ شده است و حالم دیگرگون است.
کاش مشهد بودم. مشهد که باشی، داخل حرم، چسبیده به ضریح، در شبستانها، صحن ها و اصلا هرجای سرزمین توس که باشی، فرقی نمی کند! می توانی سرخوش شوی به تنفس در فضای پرواز ملایک.
آقا جان! من که چیزی ندارم اما هرجا که می روم، دلم از مشهد شما تکان نمی خورد. هرجا که می روم، وقتی مردم می خواهند سلامشان را به شما برسانم، احساس بزرگی می کنم. مغرور می شوم. به اینکه زادگاهم جایی است که روزگاری در هوای آن نفس می کشیده اید و امروز عاشقانتان مهمانش می شوند، می بالم. حتی نام شما هم برایم بزرگی می آورد!
وقتی در یکی از خیابانهای مشهد کودکی را می بینم که به شما سلام می دهد، دلم باز می شود، قد می کشم، تا آسمان می روم، بزرگ می شوم، از فرشته ها بالاتر می روم. نام شما جواز فخر من است!
هنوز و همیشه به دو ساعت جاروکشی بارگاه شما بر زمین و زمان فخر می فروشم!
حال نا خوشی دارم. نه! حال خوشی دارم. کاش مشهد بودم. کاش به مهمانی حرم می رفتم. اما انگار این دوری و بی تابی خود نعمتی است. نعمت که از کفت می رود تازه قدرش را می دانی! حالا به زیارت که می روم بیشتر حظ می برم!
         هرچند حال و روز زمین و زمان بد است         یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
آقا جان! ما را به اجازه زیارت دایم در حرمت بنواز. ای حجت بالغه و حضرت بی نیاز! ای امام نمازهای ناز یا حضرت رضا!
گرچه من و ما قاصریم و گاه از شیعه بودن تنها به نام بسنده کرده ایم ولی ای همه وجاهت در نزد حضرت حق! دیگر بار و برای همیشه در پیشگاه حضرت باری شفاعتمان کن و از حضرتش توفیق شناخت و باور قلبی و عمل به هر چه نیکی است را برایمان طلب فرما!




87/7/4
4:44 عصر

کابوس اسراییل بزرگ!

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: مذهب، سیاست

کابوس اسراییل بزرگ!

زمین، خونخواره و ستمباره بسیار دیده است. چه در گذشته های دور و چه در سده ها و سالهای اخیر. فراوان سراغ داریم ددمنشانی را که شهرتشان بر پایه بی پایه ویرانی و وحشت افکنی و جنایت نهاده شده است. چنگیز، اسکندر، نرون، کالیگولا، ایوان مخوف، استالین، موسولینی، هیتلر، چرچیل، پل پت، گانگسترها، فاشیستها، آیشمنها و همه تبار قابیلیان.
اما شصت سال است که کوه صهیون، زادگاه و آرامگاه داوود پیامبر(ع) و جایگاه سلیمان نبی (ع)، نام خود را به بد سیرتان و جانی مسلکانی وام داده است که عبای "صهیونیسم" را بر سر گروه جلادان بالقوه بشریت کشیده اند و با خوار شمردن ملتها و نژادهای دیگر، در برتری خویش قلدروار غلو می کنند و در سفید کردن روی دیگر ددمنشان و زشت طینتان همت می کنند.
قانا، صبرا، شتیلا، غزه، رام ا...، جنین و همه خاک مقدس فلسطین عرصه گردن فرازی کرکسها، لاشخورها و کفتارها شده است. موشه دایان، مناخیم بگین، اسحاق رابین، ایهود باراک، شارون، اولمرت، موفاز و لیونی همگی ترانه خوانان در به دری و آوارگی فلسطینیان و سردمداران جنایتند. جملگی خدمتکاران فاجعه هستند در بطن موجودیت خون پایه و جنون مایه صهیونیسم لگام گسیخته.
و چه مظلومند قوم یهود از این منظر که صهیونیستهای دیده بر زر و گچ در سر، شده اند بوقچی و بلندگوی آنان!
و چه مثال زدنی هستند فلسطینیانی که از پس سالها خون و نبرد همچنان خستگی ناپذیر، سلاح سنگ را از کف نمی نهند و با انتفاضه در برابر هرچه شقاوت و سفاکی است ایستاده اند!
چه بزرگند کودکان فلسطینی که بازی و شادی کودکی را به ستیز با متجاوز تاخت زده اند!
چه عزیزند شیرزنان فلسطینی که فرزند خویش را راهی قتلگاه می کنند و آنگاه با خلعتی از حریر ناب بهشتی بر دوش، بر جنازه پاره پاره آنان نماز می گذارند.
مادرانی که شکسته و درمانده در انتهایی ترین بن بست عدالت و انسانیت و حقوق بشر از یاد رفته، سینه خویش چاک چاک می درند و مویه می کنند اما پا پس نمی کشند و با گوشت و خون عزیزان خود، حماسه مقاومت را تصویر می کنند.
و فلسطین، سرانجام رویای اسراییل بزرگ - آن هم از ساحل نیل تا کرانه فرات- را به کابوسی برای صهیونیسم بدل خواهد کرد که وعده الهی حق است و زمین به مستضعفان خواهد رسید.




87/7/3
12:59 صبح

جوشن نوشان جوشن پوش

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: مذهب

جوشن نوشان جوشن پوش

در خانه، در مسجد، در زیارتگاه و در هرجا که بتوان دل به یار داد، نماز را قامت بسته اند و لب به مناجات مقدس می کنند. در این لحظات بسیارند آنها که خدای را به هزار نام و هزار هزار رمز و راز می خوانند تا آنها را از دامها برهاند و در آستانه جانان به پرواز درآورد.
خوب می دانند که "مجیب الدعوات" اوست و "رافع الدرجات" و "ولی الحسنات" هم اوست و او همان کسی است که هم به خواندنمان خوانده است و هم اجابت کردنش را خود بر عهده گرفته است که به قول مولوی: "هم دعا از تو، اجابت هم ز توست"
امشب همه شرح عشق است و دلدادگی. تلاش برای فارغ شدن از خویش و وصل به عالم بالا. رها کردن خواب به قصد نیل به هشیاری. ایجاد و تقویت رابطه. پل زدن بین خلق و خالق، انسان و خدا. همان خدایی که "من له العزه و الجمال" است و "من له القدره و الکمال" و بندگانش را هم عزیز و صاحب جلال و جمال و کمال می خواهد.
لبها تقدس یافته اند به استغاثه و نیایش. به هر واژه، هزار بار کبوتر دل به پرواز در می آید و در چشمها، هزار چشمه نور می جوشد و در شبی که قدرش نامیده اند، قدردانان عشق، تقدیر خویش را به جان در آستان جانان می نویسند.
یا منتهی الرجایا، یا سامع الشکایا، یا رازق کل مرزوق، یا فارج کل مهموم، یا مونسی عند وحشتی، یا غیاثی عند کربتی، یا ستار العیوب، یا منفس الغموم،... بسیارند آنها که تو را می خوانند. سر بر آستان تو می سایند و الغوث خوانان چشمهایشان ابرهایی باران زا را مانند می شوند که پس از قحط سالی دوباره می بارند. امشب فراوانند آنها که "جوشن نوش" می شوند تا در برابر شیطان "جوشن پوش" باشند.
و من اما امشب هم متحیرم که قدر شب قدر را چگونه بدانم؟ چگونه چنین شبی را قدر شناسم که فردا بر غفلت خویش شرمسار نباشم؟ در اندیشه ام که دل شکستن و گریستنم بر مظلومیت علی (ع) است یا فرق شکافته اش؟ بر عدالت فراموش شده اوست یا بر احوال و اوضاع خود؟!
سوگواری بر بزرگمرد تاریخ را بر خود فرض می دانم و می گریم اما او که به اشک ریزان من نیازی ندارد! او مرا در چه کسوتی می خواهد؟ بر سفره های رنگین افطار بنشینم و فراموش کنم کسانی در همین دیار نانی بر سفره افطار ندارند؟ لیتر لیتر بر علی بگریم و یتیم نوازی او را فراموش کنم؟ از نان و نمک خوردن او حکایتها سر دهم و نیازمندان را نادیده انگارم؟
به راستی اگر او که امشب در دعای جوشن "ستار العیوب" خواندیمش، این موهبت عیب پوشی و آبروداری را از ما دریغ کند، چه تزویرهایی که عیان خواهد شد! نذری به نام علی (ع) را کجا قسمت می کنیم؟ مجلس روضه و احیا را به چه نیتی برپا می کنیم؟ سفره چرب افطار را برای چه کسانی پهن می کنیم؟ برای گریاندن مردم چه مبلغی را دریافت می کنیم؟...
و باز می اندیشم که چه صبور است خدا که ماییم بندگانش! و چه مظلوم است علی (ع) که ما شیعیان او هستیم!




87/6/31
12:35 عصر

خلصنا

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: فقر و غنا، مذهب

خلصنا

شب قدر است و باید آن را زنده داشت. من اما به سان زخم خورده ای بر سجاده نیایشی از جنس تفکر، شب را به دیگر گونه ای احیا می دارم. دیگران "الغوث، الغوث" می خوانند و از دیده سرشک می بارند و من به گشت و گذار در هزاره های پیش مشغولم. دیگران خلاصی از نار را از رب خویش طلب می کنند و من در احوال بزرگ مرد تاریخ حیرانم که عاشقانه سوخت و نار را شرمنده ساخت.
چه سفر پردرنگی است این دیدار گذشته. آنجا که سید همیشگی قبیله عاشقان و عدالت خواهان کوله باری بر دوش، کوچه های فقر را به گامهای خویش غنا می بخشد و به در هر خانه ای که می رسد، نان و خرمایی می گذارد و خدا را به یادشان می آورد. همان خدایی که جانوری کوچک در اعماق اقیانوس را هم از یاد نمی برد و در اموال هر مستغنی، حقی برای فقرا قایل شده است... و مولا علی (ع)، حق آنان را ادا می کند؛ که این حق، نمازی است بی قضا.
آن بزرگ مردی که قوتش نان و نمک بود، بر ادای سهم فقرای جامعه استوار بود و اغنیای امروز ما که شعار پیروی او سر می دهند و گاه افطاری های چشم پرکن می دهند و سفره های رنگین می افکنند، تنها منت بر سفره نداران می نهند و البته نمازشان هم قضا نمی شود (ولی نماز شیعه بودن را نمی دانم!)
علی (ع) کوچه به کوچه فقر را در می نوردد و نیازمندان را تکریم می کند و می گذرد و من می مانم با چشمانی بارانی در بدرقه مردی که خود راز باران است و کرامت زمین و آسمان.
او رفته است و من همچنان حیرانم. پهلوانی که در قلعه خیبر را از بن درآورد، شیرمردی که رجزخوانی های عمرو بن عبدود را پاسخ گفت، دردمندی که ناله های جگرسوزش را با چاه قسمت می کرد، حکمرانی که از ستمی کوچک به زنی یهودی تحت ذمه حکومتش خود را سزاوار مرگ می دانست، مسلمانی که برای حفظ اسلام سکوتی 25 ساله را خار در چشم و استخوان در گلو تحمل کرد، اویی که عدالت را در میان جانوران نیز روا می خواست، آن انسان خدایی ... و ما را چه نسبتی است با او که مدعی شیعه بودنش هستیم و سنگ پیروی از او به سینه می زنیم؟
هرچه فقر و نداری دیده و شنیده ام در جلوی چشمانم رژه می رود. از بی عدالتی ها سان می بینم. رقاص پایتخت را به یاد می آورم. کودکی را که بر سر بشقاب برنج حسرتی همسایه جان داد. پسرکی را که در سرمای زمستان با گونه هایی به سرخی لبو تماشاگر سبدهای میوه شب یلدا بود، کارگری را که از فرط گرسنگی در حال تی کشیدن کف ساختمان از حال رفت،...
سرم آنقدر از بار شرم سنگین شده است که تاب ندارد قرآن را بر فراز خود نگهدارد. من مانده ام و افکار و واژه هایی که آتشم می زنند. خلصنا من النار یا رب.




87/6/27
9:53 صبح

شجاعی که تیغ در نیام داشت

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: مذهب

شجاعی که تیغ در نیام داشت

ما شیعیان ایرانی پیشوایان خود را به درستی و تمامی نشناخته ایم. کتابهایمان مذهبی است، آموزشهایمان دینی است، مجالسمان مذهبی است، صدا و سیمایمان دم از اهل بیت (ع) می زند، همه چیزمان رنگ و بوی ولایت دارد اما اگر از زندگی و سیره آن بزرگان مورد پرسش قرار گیریم، وامی مانیم و شاید جز چند برش محدود و منقطع از برخی از ایشان چیزی برای گفتن نداشته باشیم.
در گفت و گو از امام اولین، شاید شکافته شدن فرقش در محراب عبادت را خوب بدانیم اما چرایی و چگونگی مبارزه اش با ناکثین و مارقین و قاسطین را آگاهی نداریم. اگر ما را از بانوی دو عالم بپرسند، نشناختن آرامگاه کالبدش را خوب می شناسیم اما مرام و مسلکش را آشنا نیستیم. نوبت به فرزند بزرگوارشان که برسد شاید مسوم شدن و تیرباران شدن پیکر پاکش را بدانیم اما چرایی صلح او و اقتضای زمانه اش را نمی دانیم. درباره حسین (ع) هم که بیش از همه نقل محافل ماست، شاید بتوانیم لحظه لحظه تاسوعا و عاشورا و رخدادهای قتلگاه را ترسیم کنیم اما دوام او بر صلح با معاویه به سان برادر و شیوه و مرامش را حس و لمس نکرده ایم.
از یاد نمی برم که وقتی کودکی کودکستانی بودم، در شعری که برای آشنایی با امامان به ما می آموختند، در وصف امام چهارمین می گفتیم "زین العابدین بیمار" و آنچه در ذهن ما کودکان جای می گرفت، امامی بود که اول تا به آخر در بستر بیماری بوده و هیچ کاری از او بر نمی آمده است!
سخن به درازا نمی کشانم اما اکنون که قصد کردم از مولود شهر رمضان، امام حسن مجتبی (ع) بنویسم، به یاد آوردم که چقدر آموزشهای ما در این وادی ضعیف است.
بر آن نیستم تا به واکاوی حیات آن بزرگ پیشوا بپردازم که نه آگاهم و نه توانا بر این منظور، اما تنها می خواهم به یک ویژگی امام دومین که شجاعت اوست اشاره کنم.
در هنگامه ای که جز چکاچک شمشیرها و شیهه اسبان و فریاد مردان جنگی، خوانشی از زندگی نبود و در میان قومی که به جای انسانیت و تقوا به شمشیر خود فخر می فروختند و تهور و بی باکی را ارزش می دانستند و چونان تیغهای آخته ای بی نیام بودند، او شجاعت نشان داد.
شجاعت سخن گفتن و شمشیر در نیام کردن که این در نیام کردن شمشیرهای برهنه، شجاعت بیشتری می خواست تا تیغ کشیدن از نیام.
تیغ کشیدن، قهرمان شدن در پی داشت و عکس آن بدنامی چنانکه حتی کسی از صحابه او را "مذل المومنین" خواند.
کریم اهل بیت (ع)، جنگ بی حاصل در باران مکر و خدعه و تندباد فتنه و نامردی را به صلحی حق نما و فریب شکن تبدیل کرد و چنان حسابگرانه در برابر هر کنش معاویه واکنشی نشان داد که چهره آل امیه سیاه شد. چه در آن روزگار و چه تا به امروز.
رسالت او شکیبایی، صبر و تن دادن به صلحی بود که مصالح شریعت را فراهم می آورد. او ماند تا در آن شهر آشوب تزویر و تباهی، بی اندیشه به میان دژخیمان نتازد و بیهوده خون یاران خالص تشیع را در قربانگاه امویان بر زمین نریزد. او آرامش پیش از توفان بود و مقدمه قیام حسین (ع).
او هابیلی بود و هابیلی همیشه درد کشیده است. همیشه در جدال با دردآوران و فرومایگان بوده است. همیشه چوب خورده است. با صراحت و صداقت زیسته و مظلومانه به قربانگاه رفته است. او در زمانه ای که خشکی، بی آبی و پژمردگی انسانیت در پهنه گسترده ای از ریگزارهای بی حد و مرز که حیات را در کام خود فرو می برد، بروز و ظهور داشت، حد اعلای بردباری بود و شجاعتی گرانسنگ از خود به نمایش گذارد.
شهر رمضان بر ما مبارک. ماهی فرخنده که "انزلت فیه القرآن". حضور سبز مولود شهر رمضان نیز بر ما مبارک.




   1   2   3      >