خلصنا
شب قدر است و باید آن را زنده داشت. من اما به سان زخم خورده ای بر سجاده نیایشی از جنس تفکر، شب را به دیگر گونه ای احیا می دارم. دیگران "الغوث، الغوث" می خوانند و از دیده سرشک می بارند و من به گشت و گذار در هزاره های پیش مشغولم. دیگران خلاصی از نار را از رب خویش طلب می کنند و من در احوال بزرگ مرد تاریخ حیرانم که عاشقانه سوخت و نار را شرمنده ساخت.
چه سفر پردرنگی است این دیدار گذشته. آنجا که سید همیشگی قبیله عاشقان و عدالت خواهان کوله باری بر دوش، کوچه های فقر را به گامهای خویش غنا می بخشد و به در هر خانه ای که می رسد، نان و خرمایی می گذارد و خدا را به یادشان می آورد. همان خدایی که جانوری کوچک در اعماق اقیانوس را هم از یاد نمی برد و در اموال هر مستغنی، حقی برای فقرا قایل شده است... و مولا علی (ع)، حق آنان را ادا می کند؛ که این حق، نمازی است بی قضا.
آن بزرگ مردی که قوتش نان و نمک بود، بر ادای سهم فقرای جامعه استوار بود و اغنیای امروز ما که شعار پیروی او سر می دهند و گاه افطاری های چشم پرکن می دهند و سفره های رنگین می افکنند، تنها منت بر سفره نداران می نهند و البته نمازشان هم قضا نمی شود (ولی نماز شیعه بودن را نمی دانم!)
علی (ع) کوچه به کوچه فقر را در می نوردد و نیازمندان را تکریم می کند و می گذرد و من می مانم با چشمانی بارانی در بدرقه مردی که خود راز باران است و کرامت زمین و آسمان.
او رفته است و من همچنان حیرانم. پهلوانی که در قلعه خیبر را از بن درآورد، شیرمردی که رجزخوانی های عمرو بن عبدود را پاسخ گفت، دردمندی که ناله های جگرسوزش را با چاه قسمت می کرد، حکمرانی که از ستمی کوچک به زنی یهودی تحت ذمه حکومتش خود را سزاوار مرگ می دانست، مسلمانی که برای حفظ اسلام سکوتی 25 ساله را خار در چشم و استخوان در گلو تحمل کرد، اویی که عدالت را در میان جانوران نیز روا می خواست، آن انسان خدایی ... و ما را چه نسبتی است با او که مدعی شیعه بودنش هستیم و سنگ پیروی از او به سینه می زنیم؟
هرچه فقر و نداری دیده و شنیده ام در جلوی چشمانم رژه می رود. از بی عدالتی ها سان می بینم. رقاص پایتخت را به یاد می آورم. کودکی را که بر سر بشقاب برنج حسرتی همسایه جان داد. پسرکی را که در سرمای زمستان با گونه هایی به سرخی لبو تماشاگر سبدهای میوه شب یلدا بود، کارگری را که از فرط گرسنگی در حال تی کشیدن کف ساختمان از حال رفت،...
سرم آنقدر از بار شرم سنگین شده است که تاب ندارد قرآن را بر فراز خود نگهدارد. من مانده ام و افکار و واژه هایی که آتشم می زنند. خلصنا من النار یا رب.