اندر باب بازارهای شینینگ
یادداشتهای پراکنده ای از سفر به سرزمین اژدها (روز چهارم)
صبحانه را در طبقه سوم هتل می خورم. جایی که چند خدمتکار سبزپوش "نیها" گویان به استقبال می آیند و حکایت عذاهایشان باز هم تکراری است! انواع غذاهایی که گزینش نهایی ام از میان آنها باز هم چای است و کره و نیمرو.
در لابی هتل نمایشگاهی از نقاشی های چینی برپاست. به تماشای آنها مشغولم که مسترهان با چند مترجم از راه می رسد. از میان آنان، "شوان هانگ" را با من همراه می کند تا راهنمایم باشد و شینینگ را به من بشناساند.
از یکی از دفاتر خدمات تلفن همراه، سیم کارتی چینی می گیرم و با هانگ به اداره مخابرات می رویم تا تماس های بین المللی را روی سیم کارت فعال کنم و بتوانم با ایران در تماس باشم. در مخابرات پس از کلی زیر و رو کردن اسناد و مدارک، پاسخ می گیرم که: تماس بین المللی روی این سیم کارت برای کشورهای کوچکی مانند ایران(!) امکان پذیر نیست. همه جوره حالم گرفته می شود.
از هانگ درباره بازار سنتی شینینگ و صنایع دستی شان می پرسم. مرا به بازاری راهنمایی می کند که شبیه بازارهای روز ایران است. بازاری سرپوشیده که نیمی از آن به میدان میوه و تره بار و نیز راسته ماهی فروشان و اغذیه ای ها شبیه است و در نیمه دیگرش فروشگاه ها همانند بازار رضای مشهد خودمان تسبیح و النگو و فیروزه می فروشند.
هانگ به تعریف و تمجید از فیروزه می پردازد. انذارش می دهم که فیروزه نیشابور ما چیز دیگری است و قرار نیست زیره به کرمان ببرم!
چیز متفاوت و قابل خریدی نمی یابم. در فروشگاهی که نمادهای هندوییسم و بودیسم می فروشد، با کنجکاوی توقف می کنم. تصمیم می گیرم تصاویری را که بر پارچه هایی آویز خودنمایی می کنند، به یادگار از فرهنگ و مذهب آنان خریداری کنم. ملاک انتخابم زیبایی و هارمونی رنگهاست اما دست بر هریک که می گذارم، با اما و اگرهایی از سوی فروشنده رو به رو می شوم.
هانگ به کمکم می آید و می گوید هریک از این تصاویر در آیین تبتی ها معنا و مفهومی خاص دارد و قصد فروشنده آن است تا مفهومی مناسب را برگزینم. اصرار می کنم که زیبایی برایم مهم است و کاری به مفاهیم بودایی ندارم اما فروشنده کوتاه نمی آید. سر آخر چند تصویر را با تفاهم دوطرفه خریداری می کنم(!)
به هانگ می گویم بازار سنتی تان دندان گیر نبود و اگر می خواهی تنوع و هنر و زیبایی در صنایع دستی را ببینی، به ایران سفر کن.
این بار به بازاری مدرن و امروزی می رویم. طبقه همکف به فروش لوازم آرایشی و بهداشتی اختصاص دارد. فضایی بزرگ و زیبا که آینه های نصب شده بر دیوارها بزرگتر نشانش می دهد. فروشندگان همه لباسهایی همسان پوشیده اند و همه شبیه به همند. کاری با اجناس این طبقه ندارم اما می خواهم از شیوه چینش میزها و دکورهای جذاب و گستردگی فضا عکس بگیرم که منعم می کنند!
به طبقه دوم می رویم که ویژه فروش کیف و کفش است. به سراغ کفش های مردانه می روم و با خیره شدن به قیمت های درج شده کنار کفش ها خرید را از یاد می برم. ارزان ترین کفش مردانه ای که می پسندم و بهایش را می جویم، 200 دلار است! از ارزان بودن اجناس چینی فراوان شنیده ایم اما برندها در چین هم جایگاه پراعتبار خود را حفظ می کنند.
این بازار را هم رها می کنم و این بار به سراغ فروشگاهی خاص می روم که در میانه شهر "فرش" می فروشد.
نمای بیرونی فروشگاه ساختمانی زیباست که پلکانی قرینه در دو طرف بنا، خریدار را به درون فرا می خواند و در پشت هر پنجره ساختمان، قطعه فرشی آویز خودنمایی می کند.
ورودی فروشگاه، میزی قرار دارد که بروشورهای راهنمای فروشگاه و کارگاه تولیدی این فرش ها روی آن عرضه می شود. نام شرکت Tebtian Sheep Carpet Group است و انگار در فروش فرششان به گوسفندان تبتی می نازند!
سراپا کنجکاوی برای مقایسه فرش ایرانی با فرش چینی وارد فروشگاه می شوم. فرش دستباف و ماشینی هر دو موجود است اما جالب آنکه روی برچسب هایی که پشت فرشها حک شده اند، همگی را دستباف نوشته اند!
در قیاس با فرشهای ایرانی می توان گفت که در مجموع فرش های این فروشگاه درشت باف بودند و البته بسیار ارزان!
برای ثبت طرحها و نقوش فرشهای چینی این فروشگاه که بیشتر مدرن بودند -و خبری از کپی برداری از طرحهای ایرانی در آنها نبود- و برای ثبت چگونگی چینش و دکوربندی فرشها باز دست به دوربین بردم که باز مانع شدند. چاره ای جز بسنده کردن به بروشورها نماند.
همان حوالی تابلوی بزرگ KFC خود می نمود و ناهار را راهی آنجا شدیم.