سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/5/8
9:2 صبح

اندر باب مرغ 4 تکه و دستشویی بدون آب!

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، جامعه

اندر باب مرغ 4 تکه و دستشویی بدون آب!

یادداشتهای پراکنده ای از سفر به سرزمین اژدها (شامگاه روز دوم)

گشت و گذار در میدان تیان آن من که به پایان رسید، به سمت هتلی که قرار بود آن شب را مهمانش باشیم روانه شدیم. گذر از کوچه پس کوچه های بافت قدیمی شهر در حالیکه کم کم تاریکی شب حکمفرما می شد، رویایی و خاطره انگیز بود. انگار در زمان و مکان دیگری بودیم. مردان و زنان سوار بر دوچرخه و یا موتورهای برقی که با کمترین صدایی حرکت می کردند، از کنارمان می گذشتند و مغازه داران تنها از نوری اندک برای روشنایی محل کسب و کارشان بهره می بردند.
ژو ما را به هتل رساند و پس از انجام امور پذیرش، می خواست مرخص شود اما خرده فرمایشات گروه ادامه داشت. یکی سیم کارت چینی می خواست و دیگری سیم کارت بین المللی. یکی گرسنه بود و نشانی مطعم الاسلامی می پرسید و دیگری از برنامه فردا پرس و جو می کرد.
ژو آشکارا خسته بود و عصبی و مدام به نشانه سر درد، پیشانی اش را می فشرد. با این همه همراهی کرد و با ما در خیابان به راه افتاد برای خرید سیم کارت. دیگر دیروقت بود و یافتن جایی برای خوردن غذا دشوار. چند نفری به هتل بازگشتند تا خواب را در آغوش بکشند و چند نفری هم به راه افتادیم تا غذایی برای خوردن بیابیم.
به یکی از شعب رستوران های زنجیره ای KFC رسیدیم. به سراغ همبرگر و هات داگ که نمی شد رفت! مرغ چهارتکه سفارش دادیم –که هر تکه اش اندازه یک بند انگشت بود و به جای سیرکنندگی بر گرسنگی می افزود!- و با خوردن یک بستنی سعی کردیم معده را به آرامش برسانیم.
بازگشت به هتل برای من به معنای اتصال به دنیای مجازی بود. توی لابی هتل چند دستگاه رایانه اپل نشان بود که مرا می خواند! ایستاده بر پاهایی که خسته و ناتوان شده بودند، پیوند خوردم با اینترنت. (وصف این پیوند و چشیدن طعم سانسور را در وبلاگ رسانه نوشته ام).
پیش از خواب، حمام بود که خستگی را از تن زدود و تا یادم نرفته بنویسم که شمار استحمام ما در روزهایی که در چین بودیم بیش از ایران بود. آن هم به یک علت عجیب و آن اینکه دستشویی های چینی فاقد آبند!!
خواه در فرودگاه بین المللی پکن باشی و خواه در هتلی پنج ستاره، فرقی نمی کند، آب تنها برای شستن دست است نه برای طهارت گرفتن! و باید به برگه ای دستمال برای تطهیر خود اکتفا کنی!
این مسأله خود زاینده ماجراهایی بود که شاید بدان هم بپردازم و از ایرانیانی بگویم که همیشه بطری خالی آب معدنی با خود حمل می کردند!