سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/4/31
10:33 صبح

اندر باب درنگ زیر باران و پای دیوار

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، جامعه

اندر باب درنگ زیر باران و پای دیوار

یادداشتهای پراکنده ای از سفر به سرزمین اژدها (روز دوم)

به شهری بزرگ، مدرن و همسان می مانست. از پایانه ای که بدان وارد شدیم تا پایانه ای که باید بارها را در آن تحویل می گرفتیم، آنقدر راه بود که ناگزیر باشیم سوار بر مترو طی طریق کنیم. برای ارتباط میان پایانه ها از مترو بهره می جستند و این خود نوید می داد که گستردگی فرودگاه تا چه حد است. در سالن بعدی کافی بود چشم بگردانی و شماره ورودی ها و خروجی های حک شده روی تابلوهای راهنما را بخوانی تا این وسعت و گستردگی بیشتر آشکار شود.
چشم برخی همسفران همچنان به نوار نقاله خیره ماند و از بسته ها و چمدانهایشان خبری نشد. گویا حکایت سهل انگاری و بی دقتی های همسفران و کارکنان فرودگاه امام همچنان دامنگیرمان بود. چاره ای نبود جز توقفی که از ساعت هم فراتر رفت و سرآخر تنظیم برگه هایی برای اعلام وضعیت و نرسیدن بارهایی که انگار در فرودگاه دوبی جامانده بودند.
دوستان چینی به استقبال آمده بودند و یکی شان جوانی بود که قرار بود آن روز همراه و راهنمای ما در آن پایتخت باستانی خاور دور باشد. انگلیسی را با غلظت و از ته حلق آنچنان ادا می کرد که من به جای او از آن همه صرف انرژی خسته می شدم. همکار باتجربه و دنیا دیده ما –جواد رضایی- که آهنگ مقصد دیگری داشت، روی به من گفت که این گوی و این میدان! عهده دار رتق و فتق امور گروه باش و با آن زبان الکن و انگلیسی شکسته و بسته، واسط چینیان و ایرانیان شو!
جبر و نیاز، گاه کارهایی می کند که در شرایط عادی باورش هم دشوار است. شدم هم صحبت مستر ژو و سوار بر ون در خیابانهای پکن به گردش درآمدیم. ژو می گفت طبق برنامه امروز باید دیوار چین را می دیدیم اما تأخیر در پرواز و معطلی طولانی در فرودگاه برای تعیین تکلیف بارها، زمان را گرفته است و قدم زدن روی دیوار ناممکن است. پیشنهادش این بود که به تماشای "کونگ فو شو" برویم اما مگر می شد بر دیدن یکی از عجایب هفتگانه دنیا چشم پوشید؟!
از او انکار و از ما اصرار که کمینه تا پای دیوار برویم و اندکی آسوده خاطر شویم از اینکه تصاویر ذهنی مان از این غول باستانی کمی عینی شود. ژو در دفترچه یادداشتش متنی نوشت که ما خارج از زمان رسمی بازدید و به اصرار خودمان به سمت دیوار می رویم و در صورت بسته بودن درهای ورودی، مسوولیتی بر دوش او نخواهد بود. برگه را که امضا کردم، راننده مسیری طولانی را تا خارج از شهر پیمود و در همین حال نم نم باران هم بر شیشه می خورد.
خیابان های پکن در آن پسین پنج شنبه، افزون بر حجم انبوه خودروهایی که منظم و به قاعده می راندند، دوچرخه سواران بسیار داشت و موتورهایی برقی که آرام و بی صدا می راندند. از آن آلودگی هوا که در گمان داشتم چندان خبری نبود و در اندیشه شدم ورزشکارانی که برای شرکت در المپیک 2008 درباره آلودگی هوای پکن سوگنامه می سرودند، اگر به در تهران تنفس کنند چه خواهند گفت؟!
پیش بینی ژو درست درآمد. باجه فروش بلیت بسته بود و ما بی آنکه قدم روی دیوار بگذاریم، زیر باران به تماشای عظمت دیوار و کوه های سرسبزی که به شمال خودمان می مانست مشغول شدیم. حظ دلچسبی داشت آن چشم گرداندن زیر باران و پای دیوار.