اندر باب شهر ممنوعه
یادداشتهای پراکنده ای از سفر به سرزمین اژدها (روز سوم)
جالب است که انواع اطعمه و اشربه در برابرت باشد و باز به همان چای و کره و عسل خودت دلخوش کنی!
وقتی برای صرف صبحانه وارد رستوران هتل شدم، چشم گرداندم دور تا دور میزهایی که انواع و اقسام ظرفهای غذا با رنگ و لعاب گونه گون روی آنها خودنمایی می کرد. یکی یکی شان را وارسی کردم و سرآخر وقتی حاصل گشت و گذارم را روی میز در برابر خودم دیدم، صبحانه ایرانی خودمان بود و بس! انگار این سلیقه وطنی ما با غریبه ها نمی سازد!
ژو پیش از ما در لابی هتل به انتظار ایستاده بود و دوستان یکی یکی می رسیدند. تأخیر مقوله ای جدانشدنی از سلوک ما ایرانی ها شده است و بیچاره ژو دردمندانه می گفت اگر بیش از این تأخیر کنید باز به در بسته می خوریم و نمی توانیم جایی را ببینیم اما گوش کسی بدهکار نبود.
صرف صبحانه که به پایان رسید، باز برخی همراهان تهیه سیم کارت را از رفتن به سمت "شهر ممنوعه" مهم تر دانستند و رهسپار "چاینا موبایل" شدیم. عزیزخانی یادش آمد که ای وای! کیفش در لابی هتل جامانده است. دو نفری دوان دوان از میانه راه در آن پیاده روی عریض به سمت هتل بازگشتیم و کیف را که همانجا روی صندلی ها و کنار مهمانان هتل جاخوش کرده بود برداشتیم. برای پیوستن به دوستان سوار تاکسی شدیم که راننده اش زبان نمی دانست و با ایما و اشاره به او فهماندیم که از کدام مسیر برود و با رسیدن به مقصد، فاکتور تاکسی متر را نشانمان داد. 10 یوآن (معاول 1500 توان ما) و البته چه ارزان.
به قلب شهر پکن وارد شدیم. شهری که حدود 600 سال هیچ شهروندی عادی راهی به آن نداشت و بیش از 20 امپراتور از میان این شهر بر چین فرمان می راندند.
شهر ممنوعه (Forbidden City) را اولین بار سالها پیش وقتی کارتون "دوقلوهای افسانه ای" از تلویزیون خودمان پخش می شد شناختم. ورود غیرقانونی آنها به این شهر دردسرهای فراوان در پی داشت و آن روزگار گمان نمی کردم روزی خود بتوانم در دنیای واقعی در میان آن شهر پر از قصر گام بردارم. شهری عجیب و بزرگ که در زمینی بیش از هفتاد هکتاری، مجموعه ای از کاخهای پادشاهی ( با 9999 اتاق) را در خود جای داده است.
آنطور که ژو می گفت، در باور چینی ها، اژدها امپراتور آسمانی بوده و اقامتگاه او دارای 10 هزار اتاق بوده است و امپراتوران چین که پسران او به شمار می آمده اند نمی بایست اتاقهایشان فزونتر از پدر باشد!
همینطور که کاخها را یکی یکی از نظر می گذراندیم، ژو از ویژگی هر کدام و کارکرد آنها سخن می گفت و راز و رمز تزیینات آنها را برمی شمرد. یکی محل استراحت امپراتور بود و دیگری محل ملاقاتهایش. یکی محل انتخاب دخترانی برای همسری امپراتور بود و دیگری محل آموزش خدمتکاران. و عنصر اصلی در معماری این بناهای پرشکوه، "چوب" بود.
اگرچه روزگاری مردم عادی راهی به این شهر سلطنتی و شگفت انگیز نداشتند اما امروز گروه گروه شهروندان چینی و گردشگرانی از همه جای دنیا به آسودگی در میان کاخها قدم می زنند و گاه تشریفات سلطنتی پیشین را به سخره می گیرند. کجا شد هیبت فرمانروایان و امپراتوران و چیرگی آنان بر 100 هزار صنعتگری که برای ساخت چنین بنایی اجیر شده بودند؟! تاریخ چه بازی های شگفتی دارد!
یک نکته را ناگفته نگذارم که حسی به من می گفت شهر ممنوعه با همه عظمتش در برابر میراث گذشته ایران ناچیز است. اصلاً در برابر نقش چهان و ابنیه دورتادور آن کم می آورد. در برابر مجموعه بارگاه و حرم رضوی خودمان حرفی برای گفتن ندارد. انگشت کوچک تخت جمشید ایران هم حساب نمی شود.
می توانید بگذاریدش به حساب تعصب بی پایه!