داوری دشوار است
هر از گاهی که خبر از صدور حکم اعدام برای فردی در رسانهها غوغا به پا میکند، خدای را سپاس میگویم که در جایگاهی نیستم که گردش قلمم بتواند جان کسی را بگیرد زیرا که هراسناکم از رأی دادن به مرگ انسانی دیگر.
داوری سخت است و دشوار و شکر مدام به درگاه ایزد که قضاوتهایم آن چنان نیست که مرگ و زندگی را برای کسی رقم زند.
حکم دادن به فنای دیگران آسان نیست و به گمانم داستانی از مولاناست که از حال و روز قاضی ای خبر میدهد که گریان و نالان میگفت: من که داورم باید آگاه باشم و درست حکم دهم اما این دو تن که یکیشان شاکی است و دیگری متهم، به کار کرده و نکرده خویش آگاهند و من بی خبر!
دیشب که برای دومین بار به تماشای فیلم "زندگی دیوید گیل" (The Life of David Gale) ساخته آلن پارکر نشسته بودم، باز همین اندیشه سخت به سراغم آمد که چگونه میتوان به چنان باوری رسید که حکم مرگ کسی را صادر کرد؟ و آیا جای تردیدی باقی نمیماند؟
در این فیلم -که دیدنش را به داوران پیشنهاد میکنم-، دیوید گیل که استاد فلسفه در دانشگاه و از مخالفان مجازات اعدام در تگزاس است، در گروهی عضو است که معتقدند ممکن است افرادی بیگناه و به اشتباه اعدام شوند.
گیل به جرم تجاوز و قتل دستگیر و محکوم به اعدام میشود و تنها 4 روز مانده به اجرای حکم، خبرنگاری فرصت مییابد تا با او مصاحبه ای ترتیب دهد و از خلال این گپ و گفت، بیگناهی گیل بر خبرنگار آشکار میشود اما مدرک این بیگناهی زمانی میرسد که گیل اعدام شده است.
در ادامه این فیلم جذاب و پرکشش، بیننده درمییابد که همه ماجرا -از قتلی که منجر به صدور حکم اعدام شده است تا خود اعدام-، به صورت خودخواسته از سوی گیل و مقتول ترتیب یافته است تا نشان دهند که سر بیگناه هم بالای دار میرود و ممکن است صدور حکم برای جان ستاندن ناروا باشد.
و باز این پرسش در من تازه شد که آیا داورانی که حکم به جان ستاندن میدهند به درستی رأی خویش ایمان دارند؟