سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/9/15
2:58 عصر

مجمع القصص محرم

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، تاریخ

مجمع القصص محرم

داستان یوسف(ع) را "احسن القصص" خوانده‌اند. حکایت او و برادرانش و ماجراهای مصر و دلدادگی زلیخا و رسیدن به عزیزی مصر، رمانی را پدید آورده که سرشار است از افت و خیزهای روایی و آموزه‌های اخلاقی. در این رمان با کودکی کم سن و سال از قعر چاه تا بلندای عزت و جاه همراه می‌شویم. عاقبت حسدورزی برادران و فرجام تهمت‌زنی اخلاقی را باز می‌شناسیم. رمانی زیبا، جذاب و پر از نکته‌ها و عبرت‌ها.
دو روز است در این اندیشه‌ام که اگر ماجرای یوسف(ع) "احسن القصص" است، بی گمان ماجرای حسین(ع) "مجمع القصص" است. اگر داستان فرزند یعقوب(ع) رمانی بلند است، حکایت فرزند علی(ع) در محرم، مجموعه ای از داستان‌های کوتاه است و البته که این داستان‌ها همگی تحسین برانگیزند. اگر در داستان نخست پیامبری شخصیت اصلی ماجراست و دیگرانی چون برادرانش، پدرش، عزیز مصر، خواب بینندگان در زندان، زلیخا و ... شخصیت‌های فرعی برای پیش بردن داستانند، در داستان‌های کوتاه حماسه کربلا هر شخصیتی خود یک محور است: ابوالفضل(ع)، زینب(س)، علی اکبر(ع)، علی اصغر(ع)، حبیب ابن مظاهر،... و حتی شخصیت‌های منفی ماجرا نیز همچون یزید، ابن زیاد، عمر ابن سعد، شمر، حرمله، خولی و...
در این دو روزه سرگرم درنگ و تفکر در شرح‌حال‌ها، مقتل‌خوانی‌ها و روایات تاسوعا و عاشورای سال 61 هستم و هرچه بیشتر می‌اندیشم، بیشتر محو عظمت و سترگی این رویداد می‌شوم. اگر در داستان آن پیامبر زیباروی، سال‌ها از کودکی تا کهنسالی همراهش می‌شویم تا آموزه‌ها و عبرت‌های سرگذشتش را دریابیم، در این دو روزه نهم و دهم محرم دریایی از درس‌ها و پندها فرارویمان قرار می‌گیرد. به هر گوشه دشت کربلا که نظر بیفکنی، به هر یک از شخصیت‌های حاضر –و حتی هم‌عصران غایبشان- بنگری، در هر گفت‌و‌گوی آن ایام که دقت کنی،... سراسردرس است و عبرت.
ماه نور افشان بنی هاشم(ع) عظمتی را به تصویر می‌کشد بی‌همتا. بیراه نگفته‌ام اگر بگویم که مایه رشک یوسف(ع) است به حسین(ع) که اگر یوسف(ع) به کمیت چندین برادر داشت از آن جنس که در چاهش بیفکنند، حسین(ع) به کیفیت برادری داشت از جنس ایثار و مردانگی. برادری که به امان‌نامه شمر پشت پا زد، برادری که ازنوشیدن آب در اوج تشنگی حذر کرد. برادری که تا لحظه اهدای جان خود را شایسته لفظ "برادر" نمی دانست و آنگاه بود که ندا سر داد: یا اخا ادرک اخا.
شیرزن دشت کربلا صحنه‌هایی را ترسیم می‌کند که اوج مهربانی است و دلاوری؛ قله شجاعت است و مظلومیت. اگر در داستان یوسف(ع) شخصیت زن ماجرا زلیخایی است که سال‌ها سرگرم عشقی زمینی است و سرانجام میل به آسمان می‌کند، در داستان محرم، با بانویی سر و کار داریم که در نهایت دلدادگی به برادر، غیرت و شجاعت مجسم است. زینب(س) دلسوز برادر است و تکیه‌گاه بازماندگان. شیرزنی که سخت‌ترین مصائب را به چشم می‌بیند و حکایت آتش و خار و اسیری را با همه وجود حس می‌کند و پیام‌رسان عاشورا برای همیشه تاریخ می‌شود. بانویی که جان ستاندن از عزیزترین‌هایش را می‌بیند و باز ندا سر می‌دهد که: ما رایت الا جمیلا.
نوجوان پهنه نینوا رشادتی را در برابر چشمان تاریخ تصویر می‌کند که عبرت‌آموز بزرگان است. قاسم(ع) آرزوی شهادت دارد و در برابر پرسش عمو که نگران برادرزاده است و می‌پرسد که شهادت را چگونه می‌بینی؟ ندایی جاودانه برای همیشه زمین و زمان سر می‌دهد که: احلی من العسل.
حر ابن یزید ریاحی، حبیب ابن مظاهر، بریر، جناده، جندب، حنظله، زهیر و ... هر یک داستانی دارند و آموزه‌ای و اینها جدا از ماجراهای ستاره اصلی این مجمع‌القصص یعنی سرور و سالار شهیدان تاریخ و اسوه عزت و آزادگی حسین ابن علی(ع) است.
یا خداوند! توان درک وعبرت پذیری از آموزه‌های این مجمع‌القصص را عنایت بفرما.




87/9/26
8:52 صبح

میراث خورانی که ماییم...

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: هویت، تمدن، میراث فرهنگی، تاریخ

میراث خورانی که ماییم...

آغاز این هفته را در تبریز بودم. فرصتی دست داد تا در بازار قدیمی این شهر قدم زنم و بوی قدمت و کهنوشی و سنت را استشمام کنم. اما در کنار همه زیبایی هایی که دیدم، حسرتی تلخ بر سینه ام نشست.
ساخت و سازهایی بی ریشه و دم دستی در بطن تیمچه ها و سراهای بازار، چهره این یادگار کهن را رنجور ساخته است. در میانه یک حیاط یا سرای قدیمی، دکانهایی را می بینی که بی ذوق و تدبیری علم شده اند تا بر رخسار زیبا و قدیمی بازار ناخن بکشند. یخچال کهن و دیرپای بازار، نمایی جز مخروبه و زباله دانی ندارد. به راحتی در بافتی قدیمی و اصیل، سازه هایی جدید را می بینی که همچون وصله ای ناجور، محیط را بدمنظره ساخته اند.
و بدتر از همه بازارها و پاساژهای جدیدی است که دیوار به دیوار بازار قدیمی در حال احداث است و هیچ اندیشه مدبرانه ای را نمی توان در این ساخت و سازها دخیل دانست. بازارهای جدیدی در حریم این میراث کهن بنا می شوند که نخستین ثمره آن تعرض به یادگار دیرین و لطمه به اصالت آن است و جالب آنکه دیگر بازارهای جدیدی که در سالهای پیش در کنار بازار قدیمی ساخته شده اند، خالی و سوت و کورند! و تو متحیر می مانی که چه ضرورتی است برای این ساخت و سازهای تازه و آسیب رسان وقتی که قبلی ها بی مشتری هستند؟!
و باز داغ دلم تازه شد.
ایران ویج، سرزمین مردم پاک نژاد، میهن آریاییان و مزداپرستان، دیار خرد و اهورا، گاهواره یکتاپرستی و تمدن که عمر جهان بر او گذشته و خاطره هزاره ها را با خود به همراه دارد، امروز چه تلخ نامهربانی های ما را تحمل می کند!
جیرفت پس از شش هزار سال خاموشی، این سالها سر از بالش مخملین خاک برآورده تا از تمدنی کهن خبر دهد. سیلک با سفالینه های چند هزارساله خود، کهنوشی ایران زمین را فریاد می کند. شوش، پاسارگاد، شهر سوخته، هگمتانه و... دیرینگی این خاک و این تمدن را اعلام می کنند و ما ساکنان سرزمین پارسیان و پارسایان، در خوابیم و غافل!
انگار به بی خبری از خود عادت کرده ایم. دوست تر می داریم که خود را نفی کنیم و این غفلت تا آنجاست که دیگران آمده اند و صاحب تاریخ ما شده اند!
از همین روست که امروز هر که از راه می رسد، تکه ای از میراث فرهنگی و معنوی ما را به نام خود می خواند.
بی جهت نیست که امروزه اندک اندک نامی جعلی برای خلیج فارس بر نقشه های مهمترین مراکز علمی و فرهنگی دنیا نقش می بندد. اعراب، ابن سینا، ابوریحان و فارابی و بسیاری از دانشمندان ما را در مجامع بین المللی به عنوان مشاهیر عرب معرفی می کنند و دنیا هم می پذیرد!
میراث سرزمین اهورا به راحتی به تاراج می رود و ما برای این میراث کهن ارزشی قایل نیستیم. به بی احترامی ها اعتراضی نمی کنیم. به خیانتها و چپاولها تسلیم شده ایم. به بی تدبیری ها و نزدیک بینی ها عادت کرده ایم. به پاس نداشتن مفاخر و مواریث خود خو گرفته ایم.
چه بد امانت دارانی هستیم ما!!




86/11/25
7:13 عصر

بزرگترین گل تاریخ به دروازه طاغوت

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سیاست، تاریخ

بزرگترین گل تاریخ به دروازه طاغوت

روزهای بهمن برای ما ایرانی ها حال و هوای دیگری دارد. بوی حماسه می دهد. با شور و اشتیاق و هیجان همراه است. طعم خوش خاطره با خود دارد و...
باید که ادای دین کنم به این روزهای خطر و خاطره حتی به نوشته ای و دل نوشته ای. این یادداشت، بخشی از یادداشتی دراز دامن تر است که چند سال قبل در جریده ای کم شمارگان انتشار یافت و اینک پیشکش می کنم به روزهای ناب بهمن:
آن هنگام که شب بود و تاریک بود و بیم موج بود و گردابی چنان حایل، و آن هنگام که فرعون زمانه بادش به غبغب افتاده بود و نفیر «انا ربکم الاعلی» می زد و از پینه دست ستمدیدگان، از آه سینه سوز پیرزنان داغدیده و از دستمایه عروسان عزاداری که برای تهیه جهیزیه خون مایه شان شب و روز بر چله های قالی گره بر گره می زدند، «بنیاد پهلوی» را تدارک می دید تا در سایه آن، «به سوی تمدن بزرگ» گام بردارد و همواره خواب «انقلاب سفید»، «اصلاحات ارضی»، «جشنهای 2500 ساله» و دیگر فریبها و دسایس خام اندیشانه شیطانی را می دید،...
آن هنگام که در ظلمتکده ایران، منورالفکرهای باسمه ای پندارپرست –آن خوره گرفتگان اندیشه و روان پریشان ریاست جوی، قلم به مزدان کاسه لیس نظام قارونی، لقمه گیرندگان و بیعت دهندگان به منظومه فساد- سبکسرانه در ساحلهای امن با سیمین بدنان سیه چشم ماه سیما، با نوای رامشگران و نی و بربط و چنگ سرگرم بودند و در فضای سکرآور کافه تریاها، فال قهوه و ورق می گرفتند و معضلات و تنگناهای نه این اقلیم که کل جهان سوم را به بحث و مغازله می نشستند،...
آن هنگام که شب بود و شبی دیرپا بود و شب ترین شبهای تاریخ بود و قبیله قابیلیان غارتگر، تحت لوای «ساواک» در پناه قدیسه مشعل به دست آزادی - که آن را آزادی ربودن، آزادی هجوم و آزادی سرکوب معنا می کردند- بر جان و تن هابیلیان شبیخون می زدند،...
آن هنگام که حدیث سازان و روایت پردازانی که دستشان در جیب حضرت آریامهر بود –همان ابوهریره ها و کعب الاحبارهای زمانه- از سکوت و سازش سخن می گفتند و با دعا به جان دربار و حضراتش، برای سلطنت فرعونیان قبای دین و مذهب می دوختند،...
آن هنگام که در مزارآباد شهر بی تپش، حتی وای جغدی هم به گوش نمی آمد و انتلکتوئل های ترجمه ای و خام اندیش آلت دست شده در داغگاه شهریار، آن هرزه اندیشان چه چه گوی و به به گوی آروغهای گفتار طاغوت زمانه، همان کرم در اندیشه افتادگان، در کوچه باغهای مه آلود بی چراغ روزگار، یک دست جام باده و یک دست زلف یار، خوش می رقصیدند و مستانه در زمین خدا نعره می زدند،...
آن هنگام که شب پرستان، نقدینه حیات ایرانیان را جلادگونه و بی کمترین رحمی در مسلخ تاریخ و در لابیرنت «قصر»، «اوین»، «15 خرداد»، «فیضیه قم»، «گوهرشاد مشهد»، «رکس آبادان»، «ژاله تهران» و... هزینه دلی دلی کردن برای زرپرستان زور دار مزور این شبکده می کردند،...
آن هنگام که یاران وفادار کاباره ها و محلات بدنام، همدل با فیلمفارسی های آبگوشتی، عشقهای گندیده هالیوودی را دنبال می کردند و کارشان ضبط دلی دلی این و آن خواننده و وصف رقاصه های آنچنانی و طنازان عشوه گری بود که «شکمهایی را به سوی خویش می خوانند که در زیر هریک فاضلابی از شهوت نصب است»،...
آن هنگام که...
پدرانمان تنگاتنگ کویرمأوایان، کپرنشینان و پاپتیان به یکباره و با تمامیت هستی بپاخاستند تا در این سنگستان خوف انگیز سلطه وحشت، به شکوفانیدن گلخنده حیات بر گلبوته های به زردی نشسته و خزان زده همت گمارند.
پدرانمان با یاد بزرگ مردان ایران سرافراز و عزیز و به همت رهیاران بیداری همچون ابرمرد یادآور ارزش و عظمت وجودی یگانه آفرینش-انسان- «خمینی»، تندیس رنج ملت در برابر بیگانه و فریادگر ایران و استقلال «مصدق»، فرزند پویا و زاینده کویر، فرزند آزادی و عاشق آزادی و شهید راه آزادی «شریعتی»، چراغ راه ایرانی مسلمان برای گذر از شبهای تاریک و زمستانی «مطهری»، غواص مرواریدهای به ژرفا خفته اقیانوس کرانه ناپیدای قرآن «طالقانی» و... و خیل مستضعفان قبیله هابیل، راهیان خط سبز ابراهیم تا محمد و راهیان راه سرخ فام «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بپاخاستند.
آنان به ضرب پایی، بزرگترین گل تاریخ را وارد دروازه طاغوت کردند.




86/9/2
11:2 صبح

سالوس و ریا تا کی؟

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: جامعه، تاریخ

سالوس و ریا تا کی؟

سالی که پیمان ننگین ترکمانچای به امضا رسید و ایران ما به حضیض ضعف و شکست فرو افتاد، سالی بود که نخستین ماشین چاپ سربی به خواست عباس میرزا وارد کشور شد. می دانید اولین کتابی که با این دستگاه به چاپ رسید چه بود و چه محتوایی داشت؟ "رساله فتح نامه" درباره فتوحات عباس میرزا در برابر روسها!!
این رساله اگرچه نام "فتح" بر خود داشت اما روایت شکست بود و خود بیانگر آن است که ورود ما به عرصه چاپ همراه با پروپاگاندا و تبلیغ سیاسی ، آن هم از نوع بزرگ سازی های دروغین بوده است!
دکتر محسنیان راد در تعبیری جالب، انتشار این رساله را که روایت شکست سهمگین دیپلماسی و ارتش ایران از روسیه تزاری بود و نام "فتح" بر خود داشت، آغاز اجرای "روابط عمومی غلط" در کشور دانسته است.
آیا امروز پس از گذشت 2 قرن از این وارونه گویی و وارونه نویسی، حال و روز دیگری داریم یا همچنان بر همان مدار می چرخیم؟
بر این باورم که امروز نیز صداقت و حقیقت در بی خبری و جنجال و تبلیغات غرق است. امروز نیز نبض بودن در مفهوم ریا می کوبد. امروز نیز گروهی بی آنکه پژوهشگر و اندیشمند باشند، در ایجاد های و هوی تجربه اندوخته اند و می خواهند همگان به سان آنها بیندیشند. امروز نیز روابط عمومی را وارونه نویس و وارونه گو و مدافع تمام عیار وضعیت موجود می خواهند.
عشوه گری های عوامفریبانه با ژستهای خلسه آور، طرد پرتجربه ها و سپردن کار به نا بلدها، بی اعتنایی به منتقد و سرکوب او که این امر گویی به اسطوره ای مقدس بدل شده و صدها رفتار نابخردانه از این دست، امروز هم مثل دیروز در ایران ما ساری و جاری است و گروهی که کارشان همان روابط عمومی غلط است، تنها به انکار و یا توجیه این رفتارها می پردازند و حتی بدتر آنکه گاه حتی از همان جوابهای رسمی و کلیشه ای تکراری هم دریغ می شود!
طبیعی است که فلان نویسنده، کتاب هشت من نه شاهیش را دوست دارد و بهمان شاعر، قربان صدقه دست و پای بلورین دیوان بی مشتری اش می رود و فلان دولتمرد ما نیز سراپا در خودشیفتگی غرقه است اما ... از کشته آفت زده حاصل نتوان چید!




85/1/29
12:0 عصر

تاریخ شوخ و شنگ

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سیاست، تاریخ

چند ساعت پیش گفت و گوی داریوش سجادی و بهزاد شاهی ( از اعضای جدا شده سازمان مجاهدین خلق) را در شبکه هما می دیدم که از آنچه بر آن سازمان رفته است و اینکه چگونه سازمان بر آن است تا گوی سبقت را از تمامی خائنین به ملک و ملت در همه ازمنه برباید و به تعبیری در ماراتن خیانت به پیروزی دست یابد سخن می گفتند و اینکه خباثت و ددمنشی آدمیزاده تا کجاها که نمی تواند رسید!

هر چند که پیش از این هم بر همین باور بودم اما گویی این حکایت نیز از هر زبان که می شنوی نامکرر است و درد بود که آمد و بر سینه جا خوش کرد. خواستم بیایم و بار غم با شما به شراکت نهم اما این قصه به فرصتی دیگر می نهم.

این بار از شخص شخیص مسعود خان رجوی می نویسم که برترین صفتش بوقلمون گونگی است و بس. در وصف او و امثال او که استاد رنگ عوض کردن و قالب دیگرگون کردنند باری یادداشتی فراهم آورده بودم که مجالی برای عرضه نیافت. اینک آن یادداشت:

 

تاریخ شوخ وشنگ

اطراف ما اتفاقاتی رخ می دهد که جای تأمل بسیار دارد. رخدادهایی که تعجب برانگیز است و سوال آفرین.

اطراف ما پر است از آدمهایی که هر روز در حال عوض شدن هستند. آدمهایی که حرفشان با عملشان همخوانی ندارد. همیشه در حال استحاله خود هستند. آرمانهایشان را می فروشند و عقایدشان را به معاوضه می گذارند. حقایق را دگرگون می کنند و خود در دامهای درهم تنیده زر و زور و تزویر الینه می شوند.

آدمهایی که هر بار برای توجیه گذشته خود، بار محتوایی واژگان را واژگون می کنند و چندی بعد برای نیل به خواسته سطحی دیگری، دست به تغییر مکرر می زنند. کسانی که در دهان باز هیجان، دروغ می گذارند و پس از فرو نشستن موج، به تور خالیشان می نگرند.

و البته این اتفاقات و این تغییر و تحولات چیز جدیدی نیستند و در همیشه تاریخ شاهد چنین رفتارهای دردآور مضحکی بوده و خواهیم بود. به قول سینوهه( پزشک مخصوص فرعون) « هر واقعه ای که در جهان اتفاق بیفتد، حتماً سابقه دارد.»

در این برداشت از تاریخ شوخ و شنگ می خواهم به تغییر مواضع و چرخش 180 درجه ای منافقین و سرکرده آنان « مسعود رجوی» اشاره کنم که به طمع داشتن سهمی در حاکمیت پس از انقلاب، به ظاهر مسلمانی چند آتشه بود و پس از بی کلاه ماندن سرشان، به آن سوی مرز شتافته و نه تنها با حاکمیت که با کل دین با عنوان « دیو ارتجاع» به مخالفت برخاستند تا شاید با افتادن به دامن غرب، منافعی کسب کنند.

پیدا کردن مدلهای جدید تر رجوی در جامعه امروز ایران با شما...

 

« پدر بزرگوار، حضرت مجاهد اعظم آیت ا.. طالقانی؛

تحصن حضرتعالی و سایر عظام و روحانیون ارجمند در دانشگاه به خاطر اعتراض به مخالفت از ورود قائد عظیم الشأن و رهبر عالیقدر جنبش ما حضرت آیت ا.. العظمی خمینی، بار دیگر ثابت کرد که مردم ما و به ویژه روحانیت مجاهد و حق طلب که از فیوضات گواهانی چون حضرت آیت ا.. العظمی خمینی و شخص آن حضرت بهره مند است، قاطعانه تصمیم دارد که بر تمام توطئه های ارتجاعی و امپریالیستی ضد خلق فائق گردد.

از این رو فرزندان مجاهد شما که به تازگی در خاتمه یک مرحله خونین مبارزات مردمی از بند رها شده اند، اکنون سرافرازند که تحسین و تعظیم خود را از این تحصن دلیرانه به شخص شما و کلیه آیات متحصن دیگر به عرض برسانند.»    مسعود رجوی، کیهان، 11/11/57

 

« اجازه بدهید کلمات تاریخی امام خمینی را در بدو ورود ایشان به میهن یادآوری کرده و عزم راسخ ایشان را در موضع ضد استعماریشان ستایش کنیم. ایشان تصریح کردند که تازه در آغاز راه هستیم. فقط یک قدم برداشته ایم و گفتند که اکنون باید به محو سلطه خارجی و قطع نفوذ استعماری اجانب پرداخت. این یک رهنمود بسیار حیاتی و مهم است که بایستی آویزه گوش تمام خلق ما باشد.»    مسعود رجوی، مصاحبه با کیهان، 18/11/57

 

« هنوز بیانات تاریخی آقای خمینی که در سالن فرودگاه مهرآباد ایراد شد، در گوشم طنین دارد. آن کلمات، فریاد رسای مظلومیت و حقانیت تمام مردم ایران بود. بیایید دعا کنیم و از خدا بخواهیم که به آقای خمینی سلامت و طول عمر عطا کند.....دشمن نهایت تلاش خود را برای به جان هم انداختن نیروها از هم و منحرف کردن مبارزه به کانالهای فرعی به عمل خواهد آورد. امپریالیستها هر کاری که ممکن باشد خواهند کرد و به هر لباسی برای پیش بردن مطامع ضد انقلابی در خواهند آمد.»     مسعود رجوی، کیهان، 21/11/57

 

« پدر گرامی مان؛

اکنون که انقلاب رهایی بخش اسلامی و ضد امپریالیستی ایران در مسیر حقیقی مردمی خود مجدداً اوج گرفته و بر آن است تا ریشه های استعماری و آمریکایی شاه خائن را از بن انداخته و راه هرگونه بازگشت را بر آنها سد کند، فرزندان مجاهد شما که اکیداً خواستار ادامه رسالت ضد استعماری شما هستند، جانهای نا چیز خود را که کمترین فدیه رهایی این میهن و این خلق و مکتب است، بر کف گرفته و آمادگی نثار کردن آنها را با همه توانایی های ناچیز تر سیاسی و نظامی شان اعلام می دارند.

به انتظار فرمان قاطع امام در ریشه کنی همه بنیادهای امپریالیستی و صهیونیستی.»    مجاهدین خلق ایران، نشریه مجاهد، 21/8/58

 

« آمریکا مدتها به اصطلاح خودش از جنبشهای آزادیبخش حمایت می کرد و به ظاهر پز حمایت از جنبشهای آزادیبخش و کشورهای جهان سوم را می گرفت ... اینها همه به خاطر بیرون کردن حریف غارتگر و جایگزینی خود می باشد. تصور نکنیم که به راستی آمریکا حامی خلقهاست و به خاطر خلقهاست که از آنها حمایت می کند.آمریکا گرگی است که هرگاه گرسنه می ماند و تلاشهایش به جایی نمی رسد، در لباس میش ظاهر شده و با عوض کردن شکل و رنگ، در فکر بلعیدن خلقها می باشد.»    نشریه مجاهد، شماره 10

 

« پاسخ و موضعگیری مقامات رسمی امپریالیسم جهانخوار آمریکا در قبال آخرین پیشنهادات ایران برای آزادی گروگانها اگر چه هنوز رسماً اعلام نشده، یکبار دیگر ماهیت فاشیستی و متجاوز آمریکا را نشان داده و روشن می کند که همانطور که در پیام اخیر برادر مجاهدمان (مسعود رجوی) آمده است، هر قدر هم که در برابر آمریکا کوتاه بیاییم، آمریکا به علت ماهیت متجاوز خود مواضع سخت تری را در پیش خواهد گرفت .... مجاهدین خلق ایران در رابطه با این جهانخواران بین المللی و امپریالیسم جنایتکار آمریکا هشدار می دهند که علیرغم تمامی مشکلات و مسایل درونی ایران، اینک در این میهن خونبار، نسلی انقلابی به انتظار آنان نشسته است تا با استقبالی خونین، گورستان هرچه وسیعتری برایشان تدارک ببینند و آنان را در همان لجنزاری که به دنبال شکست در ویتنام تا گردن بدان فرو رفته اند، تا فرق سر غرق نماید.

مرگ بر امپریالیسم آمریکا، زنده باد وحدت ضد امپریالیستی خلق»     نشریه مجاهد، شماره 103، 9/10/59

 

 

و حالا نمونه ای کوچک از تغییر مواضع!!

« دیوی که در اعماق تاریخ ایران نزدیک به 1400 سال به خواب رفته بود، در اوج محبوبیت توده ای و در اوج اقتدار معنوی و مذهبی در تاریکخانه زمان آزاد شد .. در این موضع رهبری بلا معارض قرار گرفته بود و می رفت تا همه چیز را در زیر سم ستوران وحشی خود ریشه کن سازد. آن دیو، ارتجاع و قشریت محض و مشروعه خواهی شیخ فضل اللهی بود که اکنون در رأس توسط خمینی نمایندگی شد.»    مسعود رجوی، نشریه ایرانشهر، شماره 5

 

« آقای بیل کلینتون، رییس جمهور منتخب آمریکا

با خوشوقتی بسیار از سوی مقاومت عادلانه مردم ایران برای صلح و آزادی که علیه دیکتاتوری تروریستی مذهبی حاکم بر ایران مبارزه می کند، پیروزی شما را که بر حسب آرمانها و اهداف اعلام شده تان یک پیروزی برای دموکراسی و حقوق بشر در دنیای امروز به شمار می رود، تبریک می گویم.

از آنجا که طی مبارزات انتخاباتی مستمراً بر روی دموکراسی و حقوق بشر در نقاط مختلف دنیا تأکید نموده اید، بسیار طبیعی است که امروز تمامی نیروهای دموکراتیک و مدافعان و مبارزان حقوق بشر از پیروزی شما خرسند شده و در آن احساس اشتراک کنند.

با بهترین آرزوها و با ایمان به آزادی میهن اسیرم.»      مسعود رجوی، بولتن خبری 234، دیماه 71

 




85/1/14
3:50 عصر

دشمن شناسی

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سیاست، جامعه، تاریخ

در سالهای دانشجویی نشریه ای داشتیم که همت بسیاری از یاران و دوستان مایه دوام و پایایی آن بود و جریده ای بود مفتخر به دریافت جوایزی که مهمترین آن اشتیاق دانشجویان بدان بود. بر آنم تا هر از گاهی که فرصتی دست دهد در کنار یادداشتهای امروزین، برخی از نوشتارهای خود در آن نشریه سراسر خاطره را - شاید با اندکی بازنویسی - در این وبلاگ بیاورم ؛ تا خدا چه خواهد.

مطلب زیر بخشی از سرمقاله چهارمین شماره آن است.

 دشمن شناسی:

وقتی پدران ما به میدان مبارزه گام می نهادند، دشمن شناخته شده و مشخص بود. دشمن شکل « شاه» را داشت و از نگاه هیچ کس نمی توانست بگریزد. وقتی فریاد « مرگ بر شاه» بلند بود، همه می دانستند که « دیکتاتوری»، « ارتجاع»، « استعمار»، « استبداد»، « استحمار»، و هر زندان و بند و دیوار و مانعی را دشنام می دهند.

می گفتند « مرگ بر شاه» و می دانستند که شاه به عنوان یک فرد نیست بلکه به عنوان یک سیستم و نظام جنایت و خیانت است که هدف حمله قرار گرفته است و از این رو بود که به کاباره ها، بانکها و مراکز فساد و قدرت حمله می شد.

آن روزها دشمن، شناخته شده تر از آن بود که بتواند پنهان شود و ایرانیان، گرمتر و پر شورتر از آن بودند که مته به خشخاش بگذارند و حرفها و شعارها را به بوته نقد بگذارند و به « خودی و غیر خودی» بیندیشند و هموطنانشان را به « شهروندان درجه یک و دو» تقسیم کنند.

آن روزها در قلب ملت، « ایران» می تپید و در چشمهای ملت « اسلام» شعله می کشید و « دشمن»، هر ان کسی بود که بیرون از دایره ایران و اسلام، خصم دیده و دل ما بود و در نشانه خشم انقلابی مردم می نشست. و بدینسان، دشمن که روشنای شگفت نگاه و قدرت عظیم دلهای خلق را دید، از تخت به زیر آمد و از دایره شناخت ملت بیرون رفت و در امواج خروشان و پرجوش پدران و مادرانمان گم شد.

پس از آن بود که دشمن تکثیر و هر لحظه در وجود یکی از همین ملت پناه گرفت. و چنین شد که پاره ای از مردمان این دیار دشمن اصلی را فراموش کردند و در یکدیگر آویختند و به جان هم افتادند و همرزمان و همصداهای دیروز خود را به چشم کینه نگریستند و این نبرد بود تا آنکه باز همگی نیروی دشمن شناسی خود را بر « صدام» متمرکز کردند و « رژیم بعث» نماد دشمن و باند ابرقدرت استعمارگری شد که در پشت سر خود داشت.

با خاموش شدن آتش جنگ و کنار رفتن دشمن بغدادی، باز دشمن در میان خودمان تکثیر شد و به چشم ظن و گمان به هم نگریستیم. باز در پرونده های مغشوش و نا مطمئن این و آن، نقاط تیره را پیدا کرده و فریاد کرده و می کنیم و باز همان همرزمان دیروز و همصداهای گذشته را به چشم کینه می نگریم.

حقیقت ای است که همه ما به نوعی گناهکاریم. و مگر نه اینکه تنها پیامبران و معصومان می توانند از عصمت و پاکی بگویند؟

این یکی آمریکایی است، آن یکی انحصارطلب است، سومی دست نشانده صهیونیسم است، چهارمی دیکتاتور است، پنجمی مزدور بیگانه است، دیگری به مقدسات توهین می کند، فلانی از گروه فشار است، آن دیگری علیه امنیت ملی سخن می گوید، و ...

نه! نه! حقیقت این است که همه آنها گناهکارند. همه ما گناهکاریم. هریک از ما بخشی از وجود دشمن را با خود داریم که در ما تکثیر شده است. هیچکدام ما معصوم نیستیم. همه مقصریم همه!

اکنون، آنکه نمی سازد، آنکه نمی کوشد، آنکه به کنجی نشسته و فقط آیه یأس می خواند، آنکه سعید امامی وار تیغ کشیده و در خلق افتاده است، آنکه مجوز شرعی قتل صادر می کند، آنکه خشونت را تبلیغ و ترویج می کند، آنکه اسلام و ملیت را در تقابل و تضاد با هم نشان می دهد، آنکه هموطنانش را درجه بندی می کند، آنکه قانون را بر نمی تابد، آنکه با اراده مردم می ستیزد، آنکه خادمان خلق را یاری نمی رساند، آنکه فردای ایرانیان را ملعبه سیاست بازیهای کودکانه و کوتاه اندیشانه خود می کند، آنکه مطبوعات را ورق پاره های اجنبی پرست می داند، آنکه قانون را با توجه به مصلحت امروز خود و همپالکی هایش می نویسد، آنکه کشور را به سوی بی ثباتی و نا امنی می کشاند، آنکه ایران را نمی تپد و اسلام را نمی درخشد، آنکه .... پاره ای از شاه است. بخشی از دشمن است و تکه ای از استعمار، استثمار و استکبار.

ایران تشنه آبادانی و اقتدار است و اسلام در مسیر رویشی جهانی. پس برماست که در یک جهاد همگانی، هریک شاه درونی خویش را نابود سازیم و خود دشمنمان را سرنگون کنیم تا در فضای همدلی و همراهی به سوی فردایی بهتر برای ایران اسلامی گام برداریم.

ایدون باد.

 




84/8/4
3:56 عصر

اگه ابن ملجمی وجود نداشت ..

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، تاریخ

این روزها خیلی روزهای عجیبیه. از طرفی در مبارکی و عزیز بودنش نمی شه شک کرد. آخه ماه رمضونه. از طرف دیگه ایام قدره و تقدیر آدمها رو توی این ایام رقم می زنن. اما یه چیز دیگه هم هست. اونم اینکه سالگشت ضربت خوردن و شهادت ابرمرد تاریخه.

با خودم فکر می کردم اگه ابن ملجمی وجود نداشت چی می شد؟

اگه ما توی بهشت می موندیم و به زمین نمی اومدیم چی می شد؟ اگه شیطون بابا آدم و مامان حوا رو گول نمی زد چی می شد؟ اگه هابیل بود و قابیل نبود یا اگه قابیل به جای هابیل کشته می شد، چی می شد؟ اگه نمرود به جای ابراهیم توی آتیش می افتاد و اینبار می سوخت چی می شد؟ اگه فرعون ادعای خدایی نمی کرد و بنی اسراییل رو آواره دشت و بیابون نمی کرد چی می شد؟ اگه جالوت هم مثل طالوت بود و با داوود دوست بود چی می شد؟ اگه به جای سیامک، بچه دیو به خاک و خون می غلتید چی می شد؟ اگه به جای رستم، شغاد توی چاه می افتاد چی می شد؟ اگه به جای سیاوش، سودابه توی آتیش می افتاد و می سوخت چی می شد؟ اگه علی می موند و معاویه و عمروعاص به هلاکت می رسیدن چی می شد؟ اگه به جای حسن، ابوسفیان جیگرش رو استفراغ می کرد چی می شد؟ اگه به جای حسین و یاراش، شمر و یزید و عمرسعد توی صحرای نینوا بی سر و پاره پاره می موندن چی می شد؟ اگه ...

اون وقت زمین خاکی ما جای زندگی و جاودانه زیستن می شد. بهشت می شد. اما نشد. نشد تا بدونیم که اینجا قرارگاه امن و ابدی انسان نیست. حتی اگه گوشه ای از بهشت رو توی زمین به امانت بذارن، یه پشه حقیر، بهشت ساز مدعی خدایی را به مرگ می رسونه.

و بهتر که اونجوری نشد !!

اگه قابیل می رفت و نمی موند که دیگه هابیل شناخته نمی شد

آخه تا ظلمت نباشه که ارزش نور رو نمی فهمن

تا شب نباشه که روز بی مقداره

تا خواب نباشه که بیداری هیچ و پوچه

تا خفقان و اختناق نباشه که هوای « آزادی » نفس کشیدن نداره

تا دیو نباشه که کسی فرشته رو نمی شناسه

تا کینه و نفرت نباشه که عشق بی معناست

تا بدی نباشه، خوبی رو کسی نمی فهمه

تا ....

پس چه خوبه که شیطون هست. چه خوبه که هابیل داداشی مثل قابیل داشت. چه خوبه که ...

بد می گم؟

 




84/8/3
2:20 عصر

تاراج فرهنگ و هویت

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: فرهنگ، هویت، تمدن، میراث فرهنگی، تاریخ

   در خبرها آمده بود که تاجیکستان، آذربایجان و ترکیه غزلیات حافظ شیرازی، کلیات عبید زاکانی و برخی از آثار ابن سینا را در فهرست خاطره های جهانی یونسکو به ثبت رسانده اند.

   دفتر خاطرات جهانی یونسکو که با هدف ثبت و نگهداری آثار و اسناد مکتوب تشکیل شده است، از سال 1992 تا کنون از میان آثار و گنجینه های مکتوب ملل، آثاری را که دارای ارزشهای جهانی هستند با هدف نگهداری دقیق آنها، محافظت در برابر فرسودگی و فراموشی و اقدام در راستای انتشار و معرفی بیشتر آنها و نیز به منظور توجه و احترام به تنوع جمعیتی، زبانها و فرهنگها به ثبت رسانده است و اینک می شنویم که 3 تن از مفاخر نامدار ایران زمین از سوی دیگر کشورها به یونسکو معرفی  شده اند.

   این خبر را اضافه کنید به پیشنهاد " سال جهانی مولانا" از سوی ترکیه – که اصلاً در غرب او را به نام " رومی" می شناسند- و دیگر تاراجهای آشکار و عیان از خزانه و ذخایر فرهنگی و علمی ایران زمین که در مقابل چشمان خواب زده مسؤولان ما صورت می پذیرد و اگر به همین شیوه ادامه یابد، تعجبی ندارد اگر فردا و فرداها بشنویم که مثلاً دکتر حسابی، نیما یوشیج، سهراب سپهری و ... را هم کسی ایرانی نداند. هیچ تعجبی ندارد.

   از فردوسی ایرانی تر که نداریم. آیا جز اینست که همین تاجیکها بیش از ما برایش سرمایه گزاری کرده اند، فیلم ساخته اند، کنگره بر پا کرده اند و بزرگش می شمارند و ما سالهاست حتی برای اینکه بتوانیم دستی به سر و روی آرامگاه او بکشیم، چشم به راه داریم و دل به امید تا شاید از سرریز بودجه ها ریالی هم برای او به تصویب برسد؟ ( در یادروز حکیم توس به آرامگاهش رفته بودم که کاش نمی رفتم. دریغ از شور و نشاطی و دریغ از کمترین عنایتی از سوی زمامداران فرهنگ کشور و نیز این احوال را بر مزار عطار، خیام، کمال الملک، اخوان ثالث، سهراب سپهری، محتشم کاشانی و ... هم دیده ام.)

   همین چندی پیش شاهد بودیم که رسانه ملی ما سریال عمر خیام را از سوریه خریداری و پخش نمود! و پیش از آن نیز نظامی گنجوی و سایرین را! امثال رودکی و ناصرخسرو را هم که خیلی وقت است همسایه هایمان از آن خود کرده اند.

   تا به کی باید این یادگارهای فرهنگی، ادبی و هنری را یکی پس از دیگری از کف بدهیم؟ مسؤولان امر تا به کی می خواهند تنها لحظه ها را بر لحظه ها کوک بزنند و شبها را وصله روز کنند و منفعلانه شاهد و ناظر به یغما رفتن این گنجینه ها باشند؟ واضح است که تا ما این چنین به غفلت اندر باشیم، کوتاهی هایمان فرصت نابی است برای دیگران تا مواریث و مشاهیرمان را ارزان به دست آورند که:

چو بیشه تهی ماند از نره شیر                   شغالی به بیشه درآید دلیر

   از آنها هیچ توقعی نمی توان داشت. آنهم در دنیای امروز که هویت سازی و تاریخ پردازی همه جایی شده است و از این روست که برای پر کردن خللهای فقدان پیشینه و هویت، با صرف هزینه های هنگفت و یاری جستن از نظریه پردازان گونه گون، در صدد هویت تراشی برای خود هستند. آنها با انتساب داشته های دیگران به خویش، سعی در ایجاد هویتی می کنند که می تواند پشتوانه افتخار ملی و ایجاد همگرایی داخلی در سطوح اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی باشد.

   و در این میانه دست یازی به میراث تمدنی و فرهنگی حوزه های بزرگی همچون تمدن ایرانی، ساده ترین و پیش پا افتاده ترین راه است که متأسفانه چنانکه می بینیم غفلت متولیان امر و حتی بی اعتنایی و وادادگی آنها نسبت به این دست یازی ها و در برخی موارد سیاست ورزی های نادرست و کشتی به خشکی راندن ها باعث شده تا در موارد متعددی این متجاوزان فرهنگی کامیاب گردند.

   و از این بدتر و درد افزاتر آنست که برخی به نفی و برائت جستن از پیشینه کهن فرهنگ و تمدن این دیار می پردازند و یا در خوش بینانه ترین فرض، از خود انفعالی باور نکردنی و از سر بی رغبتی نشان می دهند که بی تردید ریشه این وادادگی و انفعال، در نبود درک صحیح از ماهیت عنصری به نام " هویت ملی" است که می تواند بسترساز توسعه اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی جامعه باشد.

   فرهنگ و میراث فرهنگی کشور تنها چهار تا تیر و تخته و آجر و خشت خام نیست و دانشمندان و فرهیختگان علمی، ادبی، هنری و معنوی ایران، تنها نامهایی برای درج در کتب فرهنگی و یادنامه ها و یا برخورد مناسبتی و یا تجلیل از آنها پس از مرگشان نیستند. آنها پشتوانه های توسعه در جامعه مدرن امروزی هستند و بدون اتکا و سوار شدن بر شانه های آنان نمی توان به پیشرفت رسید.

   اسطوره ها و افسانه های کهن ایران زمین، پهلوانان پولاد رگ و ستبر سینه و آهنین مشت ما که زیر سم ستورانشان، خارا غبار می گشت، نازک بدنانی که موی و بالایشان زائران بتخانه ها و معابد را از راه بر می گرداند، زبان شکرین و شاهوار ادب پارسی که در درازنای روزگاران سوده و استوار گردیده، ریاضی دانان و منجمان نامدار این مرزو بوم که پیچیدگی های منطق و هندسه را و بیکرانگی آسمانها را بهتر از زمین خاکی می شناختند، اطبای زبردستی که به یاری خدایشان شفا دهنده بیماران و رازگشای امراض گونه گون بودند، هنرمندان نقش پردازی که به سرانگشتان پر شعبده خود بدیع ترین جلوه های زیبا را بر پیکره صنایع دستی جاودانه می ساختند، عرفای پرآوازه ای که شب و روزشان به سیر آفاق و انفس می گشت، ....همه و همه بخشی از هویت ما هستند که پاسداری از آن وظیفه همه آنهایی است که دل در گرو موطن خود دارند.

   البته مردم ما نقش خود را خوب می دانند. آنچنانکه چندی پیش واکنشی که ایرانیان به صورت خودجوش به جعل نام خلیج فارس نشان دادند و بعد از آن تازه حکومتیان به فکر اعتراض و نامه نگاری و نمایشگاه و همایش افتادند، نشان داد که تعرض به این گنجینه هویتی، با واکنش و غیرت و حمیت شدید مردم ایران از هر قشر و طبقه و دین و زبان روبرو می گردد.

   نام ایران بلند که مردمانش هماره سر بر آسمان می سایند و فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی خویش را پاس می دارند و رسمشان جاودانه باد که هرگز تن به خواست اجانب نمی دهند اما و صد اما که کلید داران و متولیان این فرهنگ و تمدن در چه کارند؟!!

 




<      1   2