سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/5/21
4:45 عصر

به استقبال کریسمس در سرزمین باستانی

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

به استقبال کریسمس در سرزمین باستانی

یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (ادامه شامگاه سوم)

به سختی از لا به لای جوانانی که خندان و شاد در حلقه های متعددی گرد هم آمده بودند و شب تعطیلی پایان هفته را خوش می گذراندند، گذر می کردیم تا بخش های مختلف دادگاه باستانی شهر را بازشناسیم.
کریسمس نزدیک بود و گرداگرد محوطه دادگاه که با چراغانی های ویژه آذین یافته بود، غرفه هایی خاص به فروش تزیینات جشن آغاز سال نو و انواع خوردنی ها و نوشیدنی ها می پرداختند. پسران و دختران جوان نیز پرشمار و انبوه در آن محوطه و محوطه های جنبی گرد هم آمده بودند و شب زنده داری(!) می کردند.
در یکی از دیوارهای محوطه دادگاه، دهانی باز –معروف به دهان شیطان- حجاری شده بود که در عهد باستان مردم گلایه نامه ها و شکواییه های خود را در آن می انداخته اند تا مورد بررسی دادگاه قرار گیرد. در گوشه ای از محوطه، پلکان سنگی بلندی بود که متهم از آن بالا می رفته و به صحن دادگاه وارد می شده است. مردم در محوطه به انتظار می ایستاده اند و اگر متهم از پله ها به پایین بازمی گشت نشان از تبرئه او داشت و اگر مجرم شناخته می شد، از پشت دادگاه و از روی پلی که از بالای کوچه جنبی می گذشت به بازداشتگاه وارد می شده است.پلکان متهمان
چهار سوی محوطه ای که گویا میدان اصلی و باستانی شهر بوده است و مجسمه ای از دانته نیز در آن به چشم می خورد، چهار سبک کهن معماری را می شد به خوبی رویت کرد و در واقع هر ضلع میدان یکی از سبک های معماری را نمایش می داد. برخی از کنده کاری ها نیز الهام گرفته شده از ایران باستان بود آنچنان که برای نمونه شیر بالدار در آن میان هویدا بود.
در میانه میدان جایگاهی بود که هرگاه قصد عبرت آموزی به سایرین در میان بود، مجرمان را در آنجا غل و زنجیر می کرده اند و جالب آنکه در این جایگاه دو فرو رفتگی مکعب مستطیل شکل به چشم می خورد و در برابر پرسشم چنین پاسخ شنیدم که: این قالب خشت های استاندارد برای ساخت و ساز در شهر بوده است. یعنی برای آنکه همه خشت ها یک اندازه و همسان باشند و نمایی زیبا به ابنیه شهر بدهند، از این قالب بهره می جسته اند.
گشت و گذارمان در عالم باستان که به پایان رسید، سری به عالم جشن های سال نو زدیم و از میان کاج های تزیین شده و گوزن های سردسیری که روی برف ها گام بر می داشتند، به کلبه ای وارد شدیم که بابا نوئلی به همراه یارانش در آن به گپ و گفت سرگرم بود.
بابا نوئل دستم را گرفت و در کنار خود بر تخت نشاند و در همان حال خانمی با شتاب عکسی گرفت و تا به خود بیایم و کمی گوشه و کنار کلبه را سیاحت کنم، یک برگ تقویم سال 2012 که عکس دو نفره من و بابا نوئل کادر بالای آن را تزیین کرده بود پیشکشم کردند.
یکی شان توضیح داد که این گروه از سرشناس ترین پزشکان شهر هستند و هرساله با چنین رسمی به استقبال سال نو می روند و برای درمان کودکان اعانه جمع می کنند. هر چه سکه در جیب داشتم در صندوق کنار درکلبه ریختم و بدرودشان گفتم.
نیمه شب بود که مهمان مک دونالد شدیم با آن ناگت های مرغ کوچک بند انگشتی اش.




91/5/2
11:21 صبح

سفر به هنر و تمدن کهن

به قلم: حمید کارگر ، در دسته:

سفر به هنر و تمدن کهن

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (شامگاه سوم)

دانشجوی هنر که بودم در درس هایی مثل آشنایی با تاریخ هنر و یا هنر و تمدن جهان از هنر روم و یونان باستان و نیز هنر اروپا پس از رنسانس و یادگارهای کنونی آنها در ایتالیای امروزی بسیار می خواندم و می شنیدم. نمودهای سبک های مختلف هنری آن گستره از تمدن انسانی در حوزه نقاشی، پیکر تراشی، معماری و دیگر گونه های هنری در قالب الفاظی همچون "گوتیگ"، "رومانسک"، "باروک" و... را می شنیدم و گاه تنها تصاویری از این نمودها را می دیدم. اما نیک گفته اند که شنیدن کی بود مانند دیدن؟!
حالا در اروپا و در شاخص ترین پایگاه هنر و معماری آن یعنی ایتالیا بودم و مهمتر آن که دو تن از آگاهان به تاریخ هنر و آشنا به زیر و بم سبک های هنری در کنارم بودند. رضا شهوندی از ایرانیان ساکن میلان که مجموعه دار فرش های آنتیک بود و عبدالرضا میرفخرایی ساکن ورونا که مسوولیت اتاق بازرگانی مشترک ایران و ایتالیا را داشت و هر دو مسلط به تاریخ هنر بودند، همراهم شده بودند برای گشت وگذاری در بافت تاریخی ورونا.
جایی در کوچه پس کوچه های باستانی شهر خودرو را پارک کردیم و قدم زنان در حال و هوای هزاره های پیشین غرق شدیم. از کناره رود آدیگه و بر سنگفرش های کهن گذر می کردیم و قلعه ای دیرین اولین بنایی بود که به چشمی کنجکاوانه می دیدم و از همراهانم درباره اش می شنیدم. بنای   (Castelvecchio) با برج و باروهای فراوان، چاه های آب قدیمی، درهای ورودی معلق برای عبور از روی خندقی که گرداگرد قلعه را گرفته بود،... چنان فضایی را فراهم ساخته بود که گویی قدم به صحنه یکی از فیلم های سینمایی تاریخی درباره روم باستان گذارده ام.
در یکی از گذرگاه های کناری قلعه، فضایی برای دیدبانی نظامی با چشم اندازی بر رودخانه بود که بر نرده های فلزی آن قفل های فراوانی زده بودند و می گفتند عشاق جوان در اینجا عهد پایداری بر عشق می بندند.
آن سوی رودخانه بنای قدیمی دیگری نیز رخ می نمود که آن را قدیمی ترین ساختمان تئاتر دنیا معرفی کردند و میرفخرایی از رخداد چند سال پیش می گفت که برای آشنایی ساکنان این دیار با گوشه ای از فرهنگ ایرانی، ورزش های زورخانه ای در این ساختمان به نمایش درآمده است.
کمی آن سوتر به میدان برا (Piazza Bra) رسیدیم که ورزشگاه یا آمفی تئاتر باستانی شهر مهمترین شاخصه آن است. این بنا که از سالم ترین آمفی تئاترهای روم باستان است و 2 هزار سال قدمت دارد، نبرد گلادیاتورها را به ذهن می آورد و همراهانم می گفتند حتی در دوره هایی در آن آب انداخته می شده تا ورزش های آبی و رزم در آب نیز تماشاگران را خیره سازد. در کنار بن مایه اصلی بنا، بازسازی های دوره های مختلف تاریخی نیز در آن مشهود است و هر دوره را می توان با ویژگی ها و سبک و سیاق معماری اش بازشناخت.
دیوارهای قدیمی شهر که روزگاری محاصره کننده ورونا بوده است نیز در برخی از نقاط بافت تاریخی به چشم می آیند و نیز در برخی از کوچه ها و خیابانهای بافت تاریخی می توان طبقه زیرین شهر را دید که خبر از بنا شدن شهر کنونی بر شهری باستانی و کهن می دهد.
با نگاهی گذرا به ساختمان شهرداری و استانداری که در همان حال و هوای معماری عهد باستان بنا شده اند به خیابانی وارد شدیم که راه رسیدن به خانه ژولیت (معشوقه رومئو) بود و به علت توریستی بودن این گذرگاه، فروشگاه هایی برای عرضه نامدارترین برندهای کیف و کفش و لباس در آن فراوان به چشم می خورد.
نگاهی به ویترین برخی از این فروشگاه های مشهور و قیمت های درج شده برای هر تکه از البسه کافی بود تا جای روییدن شاخ را بر سر حس کنم و به سرعت از این مناظر فاصله بگیرم.  کمترین بهایی که در آن نیم نگاه دیدم 260 یورو بود و معمولترین بها بیش از 6 تا 7  هزار یورو برای یک کیف یا بلوز!
و البته در کوچه های فرعی این خیابان هم مزون ها و یا خانه اختصاصی برخی از مشاهیر مد به چشم می خورد که خود حکایت جدایی دارد و جالب توجه ترین آنها برای من دیور (Dior) بود.
حالا نوبت ورود به محوطه دادگاه باستانی شهر بود و گشت و گذار در میان مردمی که در آستانه کریسمس گرد هم آمده بودند.




91/4/23
8:58 صبح

نمایشگاهی برای شناخت مشاغل

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

نمایشگاهی برای شناخت مشاغل

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (پسین روز سوم)

پیشتر از گروه های نوجوانانی گفتم که در خیابان های اطراف نمایشگاه به چشم می آمدند و دسته دسته به بازدید از نمایشگاه ویژه معرفی مشاغل می پرداختند. حالا فرصتی بود تا به این نمایشگاه هم سرکی بکشم و حس کنجکاوی خود را ارضا کنم.
انتخاب آگاهانه شغل و رشته تحصیلی انگیزه برپایی نمایشگاه   "Job" است و ورود به این نمایشگاه و گشت و گذار در آن گویی همسان با گذراندن دروس "فنی و حرفه ای" و نیز دوره فشرده ای از "طرح کاد" است.
من و همسالانم در دوره تحصیلی راهنمایی، به صورت تئوری و در کتاب های فنی و حرفه ای با مشاغل گونه گون در حد الفبایی مقدماتی آشنا می شدیم و کمتر کسی از این دوره و دروس بهره مناسبی می برد. حتی در مدرسه ما که در آن روزگار ساختمان جدایی به عنوان کارگاه فنی و حرفه ای داشت و از این نظر یک سر و گردن از دیگر مراکز آموزشی شهرمان بالاتر بود، باز هم فعالیت کارگاهی ما در طول سه سال خلاصه می شد به یک ساعت حضور در کارگاه جوشکاری و زدن چند خال جوش یا اندکی سیم کشی برای روشن و خاموش کردن یک لامپ و یا کمی اره به دست گرفتن به عنوان مشق نجاری.
در دوره دبیرستان هم که قرار بود تئوری جای خود را به عمل بدهد، طرح کاد را از سر می گذراندیم که کمتر کسی از آن سود وافی و کافی می برد. بسیار بودند هم نسلان ما که در کارگاه ها یا شرکت ها به جای فراگرفتن کار تنها به جاروکشی و کارهای خدماتی مشغول می شدند و استادکار هرگز به این شاگردان موقتی فوت و فنی نمی آموخت.
نسخه ای که ایتالیایی ها برای این مسأله پیچیده اند تا دانش آموزان، نوجوانان و جوانان را با حرفه های گوناگون آشنا کرده و برای انتخاب شغل و رشته تحصیلی هدایتشان کنند، برگزاری هرساله نمایشگاه مشاغل است. در این نمایشگاه می شد همه جور شغلی را دید و با مراکز آموزشی و دانشگاه های آموزش دهنده آن شغل آشنا شد. محوطه ای بزرگ در اختیار پزشکان بود که در آن از انواع آمبولانس ها تا چادرهای امداد و نجات تا آزمایشگاه های گوناگون وجود داشت و کسانی با پوشش مخصوص پرستاران یا نیروهای امدادی و... آماده پاسخگویی به مخاطبان بودند و انواع ماکت ها و نمونک ها را نیز در اختیار داشتند.
محوطه ای دیگر به خدمت نیروهای پلیس درآمده بود تا از انواع ماشین ها و موتورهای پلیس تا انواع یونیفورم ها و حتی سگ هایی که با پلیس همکاری می کنند شکل و شمایلی خاص به آنجا بدهد. کارگاه های فنی و مراکز پژوهشی فراوانی به معرفی رشته های مختلف مهندسی می پرداختند و در آنجا می شد از خودروسازی تا ساخت رایانه و حتی اصول اولیه بازی های رایانه ای را فرا گرفت. بخش اعظمی از نمایشگاه در خدمت رشته های ورزشی گوناگون و تربیت بدنی قرار داشت که بازدیدکنندگان بدان سرگرم بودند و از فوتبال و والیبال تا یوگا و ماساژ درمانی در این بخش قابل دیدن بود.
در کنار مشاغل آشنا و همه گیرتر برای ما فراوان بودند حرفه های کمتر شناخته شده که اینها نیز در نمایشگاه به خوبی عرضه می شدند. از انواع چرخبال ها و هواپیماها برای معرفی خلبانی و کادرهای پروازی تا طراحی مد و لباس و یا آموزش عملی خال کوبی روی بدن و آرایش ناخن!
سرک کشیدنم به نمایشگاه مشاغل که به پایان رسید، برای شناخت حال و هوای سیاسی و اجتماعی ایتالیا با دکتر رضا قاسمی هم سخن شدم. پزشک ارتوپد ایرانی ساکن ایتالیا که خیلی خوب به تحلیل وضعیت می پرداخت. او می گفت که در ایتالیا دموکراسی ناقصی حاکم است اما همه این وضع را پذیرفته اند و با آن کنار آمده اند. مثال می آورد از کودتای اخیر و اینکه رییس جمهور ایتالیا (که از سوی مردم انتخاب نشده است) نخست وزیر برلوسکنی (که منتخب مردم بوده است) را با وجود داشتن اکثریت پارلمانی برکنار کرد اما آب از آب تکان نخورد!
قاسمی می گفت که در چند دهه گذشته تنها دولت پیشین برلوسکنی مهلت قانونی اش به پایان رسید و دیگر دولت ها همواره پیش از مهلت قانونی به شکلی ناتمام حذف شده اند اما با این حال کشور به مشکلی بر نخورده است!
گرم صحبت بودیم که ساعت کار نمایشگاه به پایان رسید و طبق قرار قبلی برای دیدن بافت تاریخی و زیبای ورونا راهی خیابان ها باستانی شدیم.




91/2/27
9:55 صبح

حاشیه های نمایشگاه

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

حاشیه های نمایشگاه

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (پسین روز سوم)

شروع به عکاسی از تک تک غرفه های موجود در نمایشگاه می کنم. کالاهایی که به عنوان کالای لوکس به نمایشگاه راه یافته اند، نوع چیدمان غرفه ها، تنوع و تعداد کالای عرضه شده در هر غرفه، شیوه نورپردازی روی کالاها، میزان تأکید بر نام و برند کالاها و... هریک می تواند به کار هموطنانم بیاید.
عکاسی می کنم تا مجموعه تصاویر را در اختیار همکاران اداری قرار دهم تا بی آنکه در نمایشگاه حضور یافته باشند، بدانند که حال و هوای نمایشگاه چگونه بوده و در تجربه های مشابه چه راهی پیش رو دارند. تا تفاوت های اسلوب برگزاری نمایشگاه در آن سوی مرزهای خودی را با نمایشگاه های داخلی دریابند و این ویژگی ها به خوبی به هیأت های اعزامی به خارج از کشور انتقال یابد.
و در این میان برخی حواشی هم توجهم را جلب می کند. مثل غرفه ای که به عرضه کفش های مردانه دست دوز می پرداخت و وقتی بهای ارزان ترین کفشش را پرسیدم به خالی بودن جیبم خندیدم چرا که ارزان ترین کفش او بیش از یک میلیون تومان می ارزید!
و یا مثل غرفه ای که لباس گربه و سگ می فروخت و البسه ای کوچک که به پوشش نوزادان می مانست را به بهایی گزاف عرضه می کرد و طرفه آن که با وجود اخباری که مدام از بحران اقتصادی اروپا و ایتالیا به گوش می رسید، مشتری هم کم نداشت!
و یا مثلاً اینکه در هیچ غرفه ای، غرفه داران کالای خود را از مرز فرضی و چارچوب قراردادی غرفه شان خارج نکرده بودند (به عکس نمایشگاه های ایرانی که همه راهروها و فضاهای اطراف غرفه به اشغال غرفه داران در می آید و سد معبر امری طبیعی است!) و جالب آنکه وقتی یکی از غرفه داران ایرانی فرشی نفیس و دایره ای شکل را بر زمین مقابل غرفه خود پهن کرد، با آنکه جلوه و زیبایی خاصی به آن بخش از نمایشگاه بخشیده بود با خطاب و عتاب مجریان نمایشگاه رو به رو شد و هزار ادله آوردند که این کار درست نیست و اگر خدای ناکرده پای بازدیدکننده ای به این فرش گیر کند و زمین بخورد آیا پاسخگو خواهی بود؟!نمایشگاه با کفپوش سپید
و به گمانم مهمترین حاشیه، مفروش شدن نمایشگاه با موکت سفید بود. سفیدی ای که تا آخرین لحظه برپایی نمایشگاه به قوت خود باقی بود و ذره ای پاکیزگی اش خدشه دار نشد.
برای آنان که مجموعه های نمایشگاهی گوناگونی را در شهرهای مختلف کشورمان دیده اند و یا برای مجریان نمایشگاهی آشکار است که از چه سخن می گویم. در ایران ما با آنکه به رسم معمول برای هر نمایشگاه مهم و در خور توجهی از موکت نو و تازه استفاده می شود و معمولاً روکشی نایلونی تا پیش از گشایش رسمی نمایشگاه از آلوده شدن آن پیشگیری می کند و با آنکه اغلب از موکت هایی به رنگ تیره استفاده می شود و با آنکه مدام نظافتچی هایی با در دست داشتن جاروبرقی به رفت و روب مشغولند و... اما شاهدیم که باز هم گرد و خاک و انواعی از آلودگی همراه همیشگی کفپوش هاست.
حال ایتالیا و شهر ورونا را آن هم در بارانی ترین ایام سال تصور کنید که برگزارکنندگان نمایشگاهش با چه ریسکی پذیرای کفش های احتمالاً گل آلود بازدیدکنندگان می شوند و موکت سفید در برابرشان پهن می کنند!
 تدبیر آسانی اندیشیده شده بود: وقتی قصد ورود به سالن های سرپوشیده نمایشگاه را داشتید، پس از عبور از گذرگاهی که با قرار دادن بلیت یا کارت ورودی روی دستگاهی بر شما باز می شد، ناگزیر قدم بر کفپوشی سیاه رنگ و زیبا با پرزهای بلند می گذاشتید که شما را به سوی درهای ورودی هدایت می کرد. همین گام برداشتن روی این کفپوش برای پاکیزه کردن کف کفش ها کافی بود و حالا می شد آسوده خاطر بر موکت سفید قدم نهاد.




91/2/18
9:3 صبح

بر فراز ونیز

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

بر فراز ونیز

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (ادامه روز سوم)

پس از درنگی در میدان سن مارکو به کلیسای بزرگی که در کناره میدان قرار دارد وارد می شویم. پرشمارند گردشگرانی که در حال بازدید از این کلیسا هستند و بیش از همه گروهی پرتعداد از گردشگران چینی جلب توجه می کنند که هدفون در گوش به توضیحات نجواگونه راهنمایشان گوش سپرده اند.
آقای میرمهدی در همان بدو ورود تذکر می گیرد که به احترام مکان مذهبی کلاه از سر بردارد و محو در زیبایی بنا می شویم. کلیسا پر است از نقاشی ها و آثار دیدنی.
آن سوتر از کلیسا و در ضلع دیگری از میدان سن مارکو، برج ناقوس قرار دارد. هر یک با پرداخت 8 یورو اذن ورود به برج را می یابیم و با آسانسور تا ارتفاع 60 متری بالا می رویم و البته تا رسیدن به نوک برج 40 متر دیگر فاصله باقیست. از بالای برج چشم انداز عمومی ونیز دیده می شود و انصاف باید داد که زیبا و خاص است. وجه غالب این چشم انداز آب است و شیروانی های نارنجی رنگ.
ابزار ترجمه سخنگویی هم در اختیار گردشگران قرار می گیرد که ابنیه ونیز و ویژگی های آن را به 5 زبان برگردان می کند. آن بالا، در کنار 4 ناقوس غول پیکر، دوربین هایی نیز مستقر است که اگر مایل باشی می توانی دیدنی های ونیز را از فاصله نزدیکتری سیاحت کنی.
هرچند جذابیت های بصری و تازگی های این شهر دیدنی خستگی را از یادمان برده و تاب و توانی فزاینده به پاهایمان داده است اما کم کم گاه بازگشت فرا می رسد و این بار سوار بر قایق مسیر رفته را تا ایستگاه راه آهن باز می گردیم. قایقی که مرا به یاد مترو تهران می اندازد و نقشه ای همانند نقشه راهنمای خطوط مترو بر دیواره خود دارد و ایستگاه به ایستگاه برای سوار و پیاده کردن مسافران پهلو می گیرد.
در ایستگاه راه آهن برای غلبه بر گرسنگی به سراغ رستورانی می رویم که انواع اطعمه و اشربه را تدارک دیده است و برای جستن گوشتی جز خوک به سراغ برگری از گوشت بوقلمون می رویم که به شیوه ترکی پخت شده و نام Kebab   بر آن نهاده اند.
پسین آن روز باز راهی نمایشگاه کالاهای لوکس شدیم.




91/2/2
10:3 صبح

قدم زدن در شهر بدون خودرو

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

قدم زدن در شهر بدون خودرو

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (روز سوم)

چند قرن پیش جوانی ایتالیایی در کنار پدر و عموی خود بار تجارت بست و تا شرق دور و سرزمین مغولان سفر کرد. حاصل این سفر دور و دراز، افزوده شدن لقب "جهانگرد" بر عنوان "تاجر" بود تا ما امروز "مارکوپولو" را بدین دو صفت بازشناسیم و "ونیز" هم ما را به یاد او بیندازد.
وقتی در سال های کودکی و نوجوانی کارتون سفرهای مارکوپولو را می دیدم و کتابش را می خواندم، تصور حضور در ونیز و دیدن این شهر عجیب و غریب که روی آب بنا شده و در خیابانهایش آب جاری است، تصوری محال و دور از دسترس بود و گمان نمی کردم که روزی از نزدیک شهر تاجر ونیزی را ببینم اما حالا ونیز در برابرم بود.
رحمتی پرسید که گردش با قایق را می پسندیم یا پیاده روی را که پاسخ دادیم تا پاهایمان توان دارد قدم زنان با حال و هوای بافت شهری ونیز آشنا شویم و وقتی خسته شدیم مسیر بازگشت را با قایق بازگردیم. بنا بر این در میان کوچه پس کوچه های بزرگترین بخش خشکی در جزیره راهی شدیم. هوای آفتابی به کمکمان آمده بود و می گفتند این آفتاب بدون ذره ای بارندگی در این فصل از سال در ونیز از عجایب است!
گویی در قرن ها پیش هستی و هر آن ممکن است در یکی از این کوچه های دنج و خلوت و دیدنی با مارکوپولو رو به رو شوی. حضور پرشمار مرغان دریایی و کبوترها، وجود انواع قایق های باریک و تزیین شده، پل های متعدد و جالبی که پیوند دهنده برخی کوچه ها هستند، نمادهای فستیوال های ونیز و ماسک های بالماسکه، چندین کلیسا و بنای تاریخی با معماری جالب توجه و... مناظری بدیع و جذاب را برابرت می نهند.ونیز
ونیز که به علت پرشمار بودن آثار تاریخی و هنری اش و نیز به خاطر شکل و شمایل و ویژگی های عجیب و شگفتش در فهرست میراث جهانی یونسکو قرار گرفته و هر سال میلیون ها گردشگر را به بازدید از خود فرامی خواند، از مجموعه بیش از یکصد جزیره تشکیل شده است که برخی از این جزایر با پل به هم پیوسته اند و برخی جدا از همند.
در میان کوچه ها و محوطه های جزیره تخته چوب هایی با پایه هایی فلزی روی هم چیده شده بود که راهنما توضیح داد به هنگام بالا آمدن آب، این تخته ها را در امتداد هم می چینند و مردم از روی آنها می گذرند. وجود پرشمار سگ هایی در اندازه و رنگ و نژادهای مختلف نیز که در کنار صاحبانشان در حرکت بودند چشمگیر بود. در یکی از محوطه های بزرگ در برابر یکی از کلیساها، سگی درشت جثه برای تخلیه خود درنگی کرد و پیرمردی که همراهش بود کیسه ای نایلونی از جیب به درآورد و مدفوع سگ را از سطح زمین برداشت و با خود برد (سگ داشتن به جای خود اما حفظ پاکیزگی شهر هم به جای خود!).
در ونیز خودرو وجود ندارد و قایق های پهلو گرفته در کنار خانه ها چشم اندازی متفاوت از دیگر شهرهای جهان را پدید می آورند. در این شهر تاکسی و اتوبوس شهری هم در هیبت قایق های کوچک و بزرگ خودنمایی می کند و حتی نیروهای پلیس یا آتش نشانی هم از قایق های موتوری استفاده می کنند.
در پیاده روی، به میدان اصلی شهر که "سن مارکو" نامیده شده است رسیدیم. محوطه ای مستطیل شکل و مسطح که چهار ضلع آن را ابنیه ای بزرگ با معماری ویژه فراگرفته است و در میانه آن کبوتران پرشماری در آمد و شدند و باید مراقب باشی آنها را از فرط فراوانی زیرپا له نکنی! و آب هم گاه به شکل محسوسی در میانه میدان بالا می آید.
چشم اندازی زیبا و فرصتی مناسب بود برای دمی نشستن و گلویی تازه کردن و جذابیت های مناظر را بلعیدن!




91/1/21
8:15 صبح

با قطار به سوی ونیز

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

با قطار به سوی ونیز

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (بامداد روز سوم)

شامگاه روز دوم سفر تا نیمه شب به ارتباط اینترنتی و ارسال اخبار و تصاویر افتتاحیه نمایشگاه به تهران گذشت و بامداد روز سوم باید راهی ونیز می شدیم.
قطار نقش اصلی ترین وسیله حمل و نقل بین شهری را در ایتالیا برعهده دارد و وقتی به همراه آقای میرمهدی به ایستگاه راه آهن ورونا رسیدیم، گروه های مختلف کارمندان، کارگران و دانشجویان در آمد و شد بودند. چند باجه برای دریافت بلیت به شیوه الکترونیکی و با کارت های اعتباری وجود داشت و افراد مسن و یا کم دانش تر از باجه های دیگری بلیت را به شیوه دستی تهیه می کردند.
با آقای میرفخرایی (مسوول دفتر همکاری های تجاری و فرهنگی ایران و ایتالیا) که پیشتر بلیت برایمان تهیه کرده و تا راه آهن همراهیمان کرده بود وداع کردیم و در یک بامداد سرد پاییزی و پیش از آنکه آفتاب رخ بنماید سوار قطاری شدیم که از میلان راهی ونیز بود و ما در میانه راه مسافرش بودیم.
قطارها برای اتصال شهرهای مختلف ایتالیا به یکدیگر و حتی به دیگر شهرهای اروپا پرتعداد و در سرعت های مختلف و با بهای بلیت متفاوت در گذرند. قطاری که ما را به ونیز می رساند، یورو استار سریع السیر بود و برای رفت و برگشت بهایی 40 یورویی داشت.
در واگن شماره 7 به گپ و گفت با آقای میرمهدی و سیاحت مناظر بیرون سرگرم بودم که به ایستگاه شهر وینچنزا رسیدیم و جوانی ایرانی (رحمتی) به ما پیوست تا راهنمایمان در ونیز باشد. می گفت چندسالی است که به همراه برادرش برای کار به ایتالیا آمده و حالا در وینچنزا به کار آهن سرگرم است.
مناظر بیرونی ترکیبی بود از کوه، دشت، درخت، کارخانه و گرافیتی های متعددی که بر دیوارها رخ می نمود و یادآوری می کرد که ایتالیا کشور گرافیتی است. مناظر درونی هم عبارت بود از مسافرانی که برخی هنوز در چرت بامدادی بودند، شماری که لپ تاپی بر میز مقابلشان نهاده و با آن سرگرم بودند، گروهی که به گپ و گفت با هم مشغول بودند و تعداد پرشمارتری که کتابی در دست غرق در مطالعه بودند.
یکی از نکات جالبی که در این قطارسواری با آن مواجه شدم این بود که نه در ایستگاه راه آهن ورونا و نه در طول سفر و نه در ایستگاه مقصد کسی یا دستگاهی برای کنترل بلیت نبود و اگر بدون خرید بلیت هم سوار بر این قطار شده بودیم، باز به مقصد می رسیدیم. (البته رحمتی گفت که گاه به صورت تصادفی این کنترل صورت می پذیرد و اثبات تخلف برابر خواهد بود با نشان دار شدن گذرنامه و تا مدتی باید قید اخذ ویزا از کشورهای اروپایی را زد!).
نکته جالب دیگر ورود دختران خردسال و زنانی به واگن بود که مشابه همتایان ایرانی خود که در ایستگاه های پلیس بین راه و یا توقفگاه های اتوبوس ها سوار شده و ادعیه یا قرآنی را در برابر مسافران می نهند و طلب پول می کنند، اینان نیز برگه هایی را که عباراتی ایتالیایی روی آنها درج شده بود روی میز مقابلمان نهاده و تا انتهای واگن رفتند و در مسیر بازگشت طلب پول می کردند! (که البته خیلی زود از سوی مهماندار واگن عذر اینان که رحمتی "کولی" می خواندشان خواسته شد).
پس از یک ساعت قطارسواری، به ونیز رسیدیم. بزرگترین شهر بدون خودرو دنیا!




91/1/19
7:44 صبح

دیدار با روم باستان با همراهی گدایان امروزی

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

دیدار با روم باستان با همراهی گدایان امروزی

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (پسین روز دوم)

نمایشگاه در روز نخست چندان آمد و شدی به خود نمی دید و فرصت مناسبی بود برای قدم گذاردن در سطح شهر و آشنایی با ورونا و سر زدن به فروشگاه های احتمالی فرش در این شهر. پس با پرداخت 7 یورو با تاکسی از محل نمایشگاه که در جنوب غربی شهر واقع است به بافت قدیمی شهر و میدان برا   (Piazza Bra) در شمال شرقی ورونا رفتم.
شهر ورونا با جمعیت نزدیک به 300 هزارنفری در ناحیه "ونتو" و در کنار رود "آدیگه" واقع شده است که قرار داشتنش بین دو شهر توریستی و تجاری "ونیز" و "میلان" و نیز گذرگاه "برنر" که نقطه پیوند ایتالیا با اروپای مرکزی است، آن را به مرکز مهم تجاری و راه آهن بدل کرده است.
ورونا تا چند دهه پیش از میلاد مسیح از آن رومیان بوده و همچنان آثار و ابنیه رومی در آن به چشم می خورد. در سده پنجم میلادی ژرمن ها این شهر را به دژی نظامی بدل ساختند و سپس در قرن 12 ورونا به شهری آزاد تبدیل شد. اوج پیشرفت سیاسی و هنری شهر در سده چهاردهم و پس از فتح آن توسط ونیزی ها بوده است تا بعدها که توسط قوای ناپلئون فتح شد و در سده نوزدهم نیز طعم اشغال از سوی اتریشی ها را چشید و در نهایت در سال 1866 بخشی از پادشاهی ایتالیا به شمار آمد.
با وجود آسیب های فراوانی که به هنگام جنگ جهانی دوم به ورونا وارد آمده است، همچنان یکی از سالم ترین آمفی تئاترهای برجامانده از امپراتوری روم (قرن یکم میلادی) در بافت مرکزی این شهر قرار دارد و وجود چند قلعه باستانی، قدیمی ترین ساختمان تئاتر اروپا و نیز خانه ژولیت (معشوقه رومئو) جذابیت توریستی خاصی را برای این شهر تدارک دیده است.
ورونا تولیدکننده منسوجات، ماشین آلات، کاغذ، محصولات غذایی و همچنین کفش است و البته اقتصادش افزون بر این موارد از گردشگری رونق یافته است و حضور پرشمار گردشگرانی با ملیت های مختلف که به شهر عشاق گام نهاده بودند، تأیید کننده این نکته بود.
در حالیکه احساس می کردم به فضای روم باستان و یا به دکور یکی از فیلم های سینمایی تاریخی گام نهاده ام و هر لحظه در انتظار دیدار گلادیاتورهای تنومند و یا سربازان رومی بودم، آهسته و آرام در آن گستره کهن قدم می زدم و سعی داشتم آنچه می بینم را به درستی ثبت و ضبط کنم.ورزشگاه (آمفی تئاتر باستانی ورونا)
گروهی از جوانان در محوطه ورزشگاه یا آمفی تئاتر باستانی گویا به رقابتی سرگرم بودند که تا رسیدن من به آنجا پایان یافته بود و شادی های پس از رقابت را با خود به خیابان آوردند. فرد برنده در حالیکه حلقه گلی به سبک رومیان باستان بر سر داشت و بطری مشروبی به عنوان جایزه در دست، بر دوش همراهانش حمل می شد و فریاد شادی شان همه را خیره به ایشان ساخته بود.
نوشتن از هر یک از بناهای تاریخی این محوطه و گردشگرانی که در رفت و آمد بودند فرصت جدایی می طلبد اما فعلاً از گدایانی می نویسم که در مدت حضور در ایتالیا فراوان دیدمشان که نه گدایی می کنند و نه عجز و لابه. نه ژنده پوش و ژولیده اند و نه رهگذران را آزرده خاطر می کنند. گدایانی که هنر، پوشش و یا شیرین کاری خاصی را عرضه می کنند و عابران با خرسندی پولی در برابرشان می نهند.
این گونه از گدایی را پیشتر بر صفحه تلویزیون دیده بودم اما حالا از نزدیک فردی را می دیدم که با کشیدن پوششی طلایی رنگ بر خود در هیبت فرعون مصر درآمده و یا دیگری که روکشی سفید بر اندام خود دارد و به شکل مجسمه آزادی خودنمایی می کند. دقایق متمادی و بلکه چند ساعت بی اندک حرکتی در نقش مجسمه ای ساکن در آمده و رهگذران برای این هنرنمایی و مهارت پولی را روانه ظرفی می کنند که در برابرشان نهاده شده است.
گدای دیگری بود که روی هوا چهارزانو نشسته بود و فقط دستی بر عصا داشت و رهگذران متعجبانه نگاهش می کردند و برخی برای غلبه بر تردید خود دستشان را از بین او و زمین حرکت می دادند تا تکیه گاهی نامرئی را کشف کنند. و گدای دیگری که با سوتکی در دهان حرف های طنزآمیز می زد و در نقش خردسالی شیرخواره با رهگذران شوخی می کرد، به مردان پاپا می گفت و به دختران چشمک می زد و با بچه ها عکس یادگاری می گرفت و... مایه خنده و شادی عابران را فراهم آورده بود و با خرسندی و اشتیاق برایش سکه ای می انداختند تا خود را لوس کند و دست برچشم نهاده و ادای شرمندگی را دربیاورد.
به یاد گداهای خودمان افتادم که ضجه و ناله شان آزارت می دهد و از سر اکراه یا برای رهایی از چسبندگی مفرطشان دست در جیب می کنی!




91/1/15
9:18 صبح

بفرمایید ناهار ایتالیایی

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

بفرمایید ناهار ایتالیایی

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (روز دوم)

می گفتند بهترین سرآشپز ایتالیا عهده دار پذیرایی مهمانان نمایشگاه است و وقتی مقامات محلی با اشتیاق به گپ و گفت با آشپزها پرداختند و خبرنگاران دور آنان حلقه زدند، باورم شد که این یک ضیافت معمولی نیست.
حاضران در ضیافت، همان مقامات محلی به همراه چند تن از خبرنگاران بودند و غرفه داران را به این مهمانی راهی نبود اما ایرانیان را با آغوش باز به عنوان تنها حاضران غیر اروپایی پذیرفتند و تا آنها سرگرم گفت و گو با آشپزها بودند ما به سراغ میز پیش غذا رفتیم.
پیش غذا عبارت بود از قطعات هم اندازه و همسان سرخ شده میگو، مرغ و ماهی به همراه چیزی شبیه به کوکو سبزی خودمان و البته با همراهی 3 نوع سوپ که یکی سرشار از نخود بود، دومی به آش شله قلمکار خودمان شبیه بود که اندکی رقیق تر و البته دارای اندکی سبزی بود و سومی هم به پوره سیب زمینی می مانست که زیاده از حد شل شده باشد و طعم تند فلفلش غوغا می کرد.
نوعی برنج پخته شده به سبک ایتالیایی هم کامل کننده پیش غذا بود که طعمی شیرین و رنگی زرد داشت.
دور میز که استقرار یافتیم، منوی نوشیدنی ها توجهم را جلب کرد. نوشیدنی را باید از روی این فهرست پرتنوع انتخاب می کردی که همراهان ایتالیایی ام از گران قیمت بودن این فهرست خبر دادند که هر بطری از آنها 50 تا 60 یورو قیمت داشت و البته من آب سفارش دادم و بس.
تا خبرنگاران دور سرآشپز را خلوت کنند، به سراغ میز پنیرها رفتیم. انواع گونه گونی از پنیر در اندازه ها و شکل و شمایل مختلف و در طیف های رنگی گوناگونی که از سفید تا زرد و کرم را شامل می شد به چشم می خورد. از پنیری سفت و سخت که به قطعات کشک می مانست (که می گفتند چندساله است و البته خیلی هم خوشمزه بود) تا پنیری تازه که با اندکی فشار گویی شیر از آن خارج می شد. چشیدن طعم انواع پیش غذا و ناخنک زدن به انواع پنیرها دیگر جایی برای خوردن غذای اصلی باقی نگذارده بود و کاملاً احساس سیری می کردم.در ضیافت بهترین سرآشپز ایتالیا
می گفتند که این سرآشپز در جشنواره غذای ایتالیا رتبه برتر را کسب کرده، در غذای اصلی در مسابقات فلورانس برنده شده، در رقابت های ... و حالا بوقلمونی درشت جثه را بریان کرده و انواع فیله های کباب شده را در برابر نهاده و شکم سیر شده ما را به سخره گرفته بود.
تا دیگر مهمانان اندک اندک غذای خود را به پایان برسانند، این سو و آن سو چشم می گرداندم و در رفتار و آداب خوردن و نوشیدنشان کنجکاو شده بودم. تازه متوجه جوان سپیدپوشی شدم که در این مدت پیانو می نواخت و آن سوتر میزی بود که کیک ویژه نمایشگاه و شیرینی های متنوعی که دستپخت همان سرآشپز بود بر آن جلوه گری می کرد.
غذا خوردن همراهان که به پایان رسید، با وجود سیری روانه شدیم به سوی دسرها و شیرینی ها که البته انواع چای و قهوه نیز همراهی اش می کرد. از میان چای های کیسه ای با طعم ها و رنگ های مختلف، چای لیموی انگلیسی را برگزیدم و چند قطعه کوچک در حد چشیدن از شیرینی ها را ضمیمه آن کردم.
با یک حساب سرانگشتی می شد گفت که هزینه ناهار هر نفر در این ضیافت دست کم 200 یورو بود و جالب آنکه اگر کل مراسم افتتاحیه و بازدید از نمایشگاه یک ساعت به طول انجامید، ضیافت ناهارشان کمینه 2 ساعت زمان برد!




91/1/14
9:58 صبح

افتتاحیه ای کوتاه و ایستاده

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

افتتاحیه ای کوتاه و ایستاده

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (روز دوم)

پس از صبحانه ای تقریباً مفصل و گپ و گفتی ارزشمند با آقای میرمهدی (از تولیدکنندگان و صادرکنندگان فرش قم) ، هنوز فرصتی تا گشایش نمایشگاه باقی بود و به اتاق بازگشتم و با سفارش اینترنت یک ساعته (به بهای 3 یورو) اخبار حوزه فرش و اقتصاد را رصد و ایمیل هایم را چک کردم.
از پذیرش هتل درخواست تاکسی کردیم و دقایقی بعد بانوی زیبارویی سوار بر تویوتایی شاسی بلند به استقبالمان آمد ما را به نمایشگاه (فی یرا/Fiere  ) رساند و 11 یورو (با تلفظ آنان: ای رو) طلب کرد. به محل نمایشگاه که نزدیک می شدیم، گروه های پرتعداد نوجوانان و جوانانی را می دیدیم که در کناره خیابانها در حرکت بودند و چیزی شبیه دسته های راهپیمایی را تداعی می کردند. از بانوی راننده پرسیدم چه خبر است؟ اینان به مدرسه و دانشگاه می روند یا به تظاهرات؟ که پاسخ داد نمایشگاه ویژه معرفی مشاغل برپا شده است و این گروه ها برای بازدید از این نمایشگاه و انتخاب آگاهانه شغل و رشته تحصیلی راهی آنجا هستند.
با ارایه کارت مهمان ویژه وارد نمایشگاه شدم. نمایشگاهی که بهای بلیت ورودی آن با یک وعده ناهار یا شام 100 یورو و بدون پذیرایی 35 یورو بود و آشکار است که مخاطبش را از میان مایه داران برمی گزید.
این نمایشگاه هرساله در یکی از شهرهای شمالی ایتالیا برگزار می شود و برترین برندها و نام های تجاری کالاهای لوکس اروپایی در آن حضور می یابند. انواع خودروهای لوکس، قایق های شخصی، کیف و کفش و پوشاک دست دوز، جواهرات، سونا و جکوزی، تزیینات و دکوراسیون داخلی منازل و... از جمله مواردی است که برای نمایش و فروش در این نمایشگاه عرضه می شود و امسال مرکز نمایشگاهی ورونا در 3 سالن ویژه خود این محصولات را در 3 بخش آثار کلاسیک (Classico) ، ابتکاری(Innovativo) و زرق و برق دار (Flamboyat) به نمایش درآورده بود.مقامات محلی ایتالیایی در غرفه های ایرانی
این اشاره هم خالی از لطف نیست که ایتالیا از نظر توسعه اقتصادی به دو منطقه شمال و جنوب تقسیم می شود که نیمه شمالی از پیشرفته ترین مناطق اقتصادی، صنعتی و تجاری اروپا به شمار می آید و از همین رو شهرهای شمالی این کشور به میزبانی چنین نمایشگاه هایی برگزیده می شوند.
آیین گشایش نمایشگاه رآس ساعت 11 به صورت ایستاده در فضای باز ورودی سالن اصلی برگزار شد. در این افتتاحیه کوتاه و سرپایی، خبری از سخنرانی های طولانی و مستمعانی پرتعداد نبود. شهردار ورونا، یکی از نمایندگان مجلس ایتالیا، نماینده استانداری ونتو، نماینده وزارت فرهنگ ایتالیا، رییس مراکز نمایشگاهی شمال ایتالیا و رییس نمایشگاه کالاهای لوکس هر یک در حد چند جمله مختصر نسبت به برگزاری چنین رویدادی ابراز علاقه کردند و سپس با بریدن روبان به بازدید از غرفه ها و پاسخ گفتن به پرسش های خبرنگارانی پرداختند که حضورشان پرشمار بود.
در فاصله این بازدید و تا رسیدن به غرفه های فرش ایرانی تلاش کردم با تک تک این مقامات گپ و گفتی داشته باشم و درباره فرش دستباف کشورمان، ویژگی های منحصر به فرد آن و چگونگی تعامل و همکاری در بهره گیری از ظرفیت های دوسویه برای عرضه فرش ایرانی به مخاطبان ایتالیایی رایزنی کنم. (و البته ناگفته نماند که دوست همراهی که خود علاقه مند به فرش ایرانی بود سهمی به سزا در ترجمه مطالب به زبان ایتالیایی داشت).
مقامات محلی که از برابر دیگر غرفه های حاضر در نمایشگاه به سرعت عبور می کردند، در غرفه های ایرانی درنگ کرده و زبان به تحسین دستبافته های کشورمان گشودند و کتابی سه زبانه و مزین به تصاویر بافته های کهن سرزمینمان را پیشکش ایشان کردم.
انگار بازدید از همین سالن اصلی برای مقامات کفایت می کرد که پس از گرفتن چند عکس یادگاری در غرفه های ایرانی، راهی ضیافت ناهار شدند.




<      1   2   3      >