قضیه بند ناف
استادمان می گفت زایمان که به انجام رسید، بند ناف باید بریده شود. وقتی جنین به دنیای تازه وارد می شود، دیگر برای دریافت اکسیژن و مواد غذایی نیازی به این بند خونین ندارد. قطع این ارتباط، یعنی آغاز حیات طبیعی.
استادمان می گفت اما بسیارند افراد، نهادها و یا شرایطی که توان یا تمایل به این قطع ارتباط را ندارند و همچنان از بطن مادر خون می مکند.
استادمان می گفت هر انقلابی هم پس از زایش باید به زیست طبیعی دست یابد و از شرایط جنینی و ارتباط بند نافی فاصله بگیرد. اما بسیارند انقلابیون، نهادهای انقلابی و یا شرایط انقلابی که تن به این زیست طبیعی نمی دهند و همچنان در حال و هوای پیشین به سر می برند.
استادمان این را می گفت تا توضیح دهد که اگرچه تصدی برخی افراد در برخی مناصب در فضای انقلابی ناگزیر است، اگرچه برخی پندارها و رفتارها در قاب انقلاب عادی و پذیرفتنی است، اگرچه به کار گماردن برخی ها به هدایت پاره ای امور که در آن پیشینه و اندوخته ای ندارند در کوران یک انقلاب آسان است، اگرچه وقوع برخی رخدادها، کنش ها، واکنش ها و هیجان ها را در اتمسفر انقلاب چاره و گریزی نیست، اگرچه ... اما تا به کی؟!
استادمان به درستی می خواست که در قضیه "بند ناف" درنگ کنیم.