اورده اند که روزي از کبلايي حسن برسيدند چرا از بسر مش کاظم معمار که در بنايي بي رقيب است و بنده خدا سالهاست که ناف هم ندارد تا چه رسد به بند،درساخت و سازهاي روستا بهره نمي گيري؟
کبلايي با همان نگاه حق به جانب،طرف را ياد امواتش انداخت و نعره اي زد که :مگر خودم بي کس و کار و بي فاميلم ....؟ يادم باشد ترا هم بفرستم قابله ي ده خوب وارسي کند ديگر به ما "بند " نکني ...!