از تار سبیل تا بلیت اتوبوس
الف) در روزگاری نه چندان دور که خبری از چک و سفته و تعهد محضری نبود، مردم این سرزمین به امانتداری و صداقت در تجارت شهره بودند و آنچه به عنوان ضامن به گرو می نهادند، "تار سبیل" بود.
اعتماد و اطمینان به یکدیگر چنان جاری و ساری بود و افتخار و مباهات به امانتداری و راست طینتی آنچنان حضور و حیات داشت که وام نهادن تاری از سبیل بهترین ضامن و بالاترین تعهد بود. انگار خیانت در امانت، کلاهبرداری، شارلاتان بازی، فریب و دغل به شوخی و بازیچه می مانست و گویی "اعتماد" طعم شیرینش را به همگان چشانده بود.
ب) این روزها سوار اتوبوسهای پایتخت که می شوی، مسافران خودخواسته و یا به خواست راننده، خود به جمع آوری بلیت می پردازند و بیشتر رانندگان دیگر نگران آن نیستند که کسی بلیت نداده به مقصد برسد.
این اتفاق معنایی خوشایند در خود نهفته دارد که همان جریان یافتن روح "اعتماد" در بین شهروندان است. دیده ام که برخی مسافران این امر را از سر تنبلی رانندگان و یا... می دانند اما می توان نگاه زیباتری هم به این موضوع داشت. می توان از حضور "اعتماد" لذت برد.
پ) چند سال قبل با سه دوست همراه (اسدی، سلمانی و دقیق) در سفری اداری در مسیر حرکت به سمت زاهدان بودیم که در نزدیکی یزد، لاستیک خودرو ترکید. شب هنگام بود و شهر در تعطیلی. صبح از اهالی شهر سراغ آپاراتی ها را می گرفتیم که ما را به "ممد لاستیکی" حواله دادند.
در جست و جوی او دانستیم که به مردانگی و مروت و انصاف شهره است. پیدایش که کردیم، دریافتیم که آنچه شنیده ایم صحت داشته و او لوطی منش و پهلوان سیرت است. به گپ و گفت با او مشغول بودیم که هموطن کردی آمد تا قرضی دیرین را به ممد لاستیکی بازپس دهد و باز هم حکایت جوانمردی و اعتماد را شنیدیم.
راننده ما گفت که خودرویمان اداری است و نمی توانیم شخصی و مستقیم به خرید بپردازیم و تا صدور مجوز هم زمان لازم است و از این قسم مشکلات و کاغذبازی های رایج در این دیار. ممد لاستیکی بی آنکه خمی به ابرو آورد تعویض لاستیک را به انجام رساند و گفت بروید و هر وقت توانستید پول را به حساب من بریزید. وعده اش دادیم که در بازگشت از زاهدان از همین مسیر خواهیم آمد و بی حساب خواهیم شد و چند روز بعد به وعده خود عمل کردیم. اما آن کیمیای "اعتماد" که در ممد لاستیکی موجود بود، هنوز مرا به ستودن وا می دارد.
ت) می شود "اعتماد" را گسترش داد و همگانی کرد؟