روزه نوشتن
عباس میگفت: چرا اینجوری شد؟
فاطمه میگفت: مگر جرمی انجام دادیم؟ مگر به نامزدی غیر از تأییدشدههای شورای نگهبان رأی دادیم؟
صادق میگفت: چه جوابی بدهم به آنها که راضیشان کردم برای اولین بار شناسنامه خود را ممهور به مهر انتخابات کنند؟ چند نفر از قماش تحریمیها را تشویق به مشارکت کرده باشم خوب است؟ چه بگویم به آنها؟
داود میگفت: دیگر به ایرانی بودن خود فخری نمی فروشم. شرمنده ام.
محمد میگفت: خواهم رفت. نمیتوانم بمانم.
مسعود میگفت: دیدی نباید رأی میدادیم؟ جمهوریت مرد انگار!
راحله میگفت: من رأیم را میخواهم. (گریه امانش نمیداد)
کاظم میگفت: دیگر هرگز در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم. برای همیشه با صندوق رأی قهر میکنم. به هیچ جایی نمیرسیم.
و من مانده ام با سوالهایی بیجواب. من مانده ام با چراهای فراوان.
هنوز امیدوارم و باورمند به اصلاح امور. عاشقم بر دین و آیین و ایران.
این وبلاگ تا اطلاع ثانوی به روز نخواهد شد.