یا خداوندگار کربلا!
چهره ها زرد بود و قلب ها سیاه.
زورمندان و زرداران بر بلندای عزت بودند و بی شیله پیلگان نادار در ژرفای ذلت.
بدتر از این ها، نیرنگ و فریب و دروغ آمده بود و استوار جای خوش کرده بود.
دردناک تر و دهشتناک تر آن که حکمرانی و فرمان داری ریاکاران فریبکار و دروغ پرداز بر پایه "دین" بود.
سوزناک تر آن که هنوز سال های وداع با پیامبر(ص) به سده نرسیده بود و هنوز صحابه اش نفس می کشیدند.
درستی و ناراستی به هم آمیخته بود. شایستگی و بیهودگی بی مرز شده بودند. سزاواری به تباهی آلوده شده بود. حق به آسانی از باطل قابل تشخیص نبود. نیرنگ و فریب، کارش را خوب بلد بود.
آن سو هم کسانی بودند که دستار پیروی از رسول بر سر داشتند. کسانی که ردای پاسداری از سنت بر تن داشتند. کسانی که جای مهر بر پیشانی شان خبر از سجده های دراز می داد. جماعتی که در خوانش و به یاد سپردن آیات قرآن اصرار داشتند. اما حالا به هنر نیرنگ و دروغ که حق را به باطل در هم آمیخته بود در برابر قرآن ناطق به نبرد آمده بودند.
و البته بودند کسانی که برای به دست آوردن کفی نان و سیر کردن شکمی آزمند، آمده بودند تا شکم بدرند. درنده خویی و زرپرستی و بت پرستی خیلی خوب با تزویر و ریای متدینانه عجین شده بود.
و شد آنچه نباید می شد.
حال و روز امروز ما چگونه است؟ آیا توانسته ایم حکمرانی فریب و نیرنگ را پایان دهیم؟ آیا زر و زور و تزویر را خانه نشین کرده ایم؟ آیا توان پاسخ گویی به ندای "هل من ناصر ینصرنی" را داریم؟ آیا معنای "احلی من العسل" و "ما رأیت الا جمیلا" را می فهمیم؟ آیا باورمان هست که "ان الحیوه عقیده و جهاد"؟ آیا هوده از بیهوده باز می شناسیم؟
یا فقط قصه گوهایی کاربلدیم؟
از پیشینیانی سخن می گوییم که مرگشان نیز عین زندگی بود و خموشی و مرگ امروزمان را در پناه روایت مرگ سرخ آنان پنهان می کنیم!
دلخوش و عادت کرده به دریوزگی، آنقدر لقمه برایمان جویده اند که جویدن را از یاد برده ایم و بر در ارباب بی مروت دنیا نشسته ایم تا خواجه کی ز در آید؟!
آنقدر پای در گل مانده ایم که رفتن را به تمامی از یاد برده ایم و افسوس از اندکی شجاعت که به مرگ روزمره خویش اقرار کنیم!
گاه ژست های فیلسوفانه می گیریم و هرچه بد و بیراه بلدیم نثار زندگی می کنیم و از او بیزاری می جوییم چونان رهبانان کهن و گاه چنان غرقه در ظواهر همین زندگی می شویم که دویدن و باز دویدن برای به چنگ آوردنش، زندگی را از یادمان می برد!
خونمان بی رنگ است و روحمان مرده. تنها نیایشگرانه به دامان آسمان می آویزیم و بی آنکه خیال برخاستن از مغزمان بگذرد انتظار می کشیم!
ای خداوندگار کربلا ما کاهلیم، ترسوییم، تنبلیم، ساده انگاریم، ریاکاریم، زرپرستیم، زورمداریم، ناتوانیم،... خودت دستگیر شو.
در همین پیوند: مجمع القصص محرم ؛ منشین؛ به تمامی ایستاده باش ؛ حسین(ع) یاورانی می خواهد از جنس مردمان ؛ حقیقت بر بالای نی و سوار بر صلیب ؛بیعت کن حسین ؛ لبیک یا حسین(ع)