نوشتار زیر را – البته با تفاوتهایی - در نشریه طوبی منتشر ساختم.
تو هم منتظری؟!
تشنه ای یا آب جو؟
در سالهای دبستان، هر صبح جمعه اول آفتاب، دست در دست پدر به منزل همکارانش می رفتم که جلسه دعای ندبه داشتند و البته سالی یک بار هم نوبت به میزبانی ما می رسید. خیلی دلبسته این جلسات بودم. دعا را کمی بلندتر از سایرین می خواندم تا همه بدانند این کودک نوسواد چقدر راحت و روان این متن عربی را می خواند.
یادم هست یک بار پدر دلش نیامده بود طفل خود را از خواب شیرین صبحگاهی بیدار کند و تنها به ندبه خوانی رفته بود. وقتی بیدار شدم، توپ وتشر من بود که بر سر مادر فرود آمد و بعد حس لجبازی و رو کم کنی که باعث شد مفاتیح بردارم و تنها در میانه اتاق بنشینم و با صدای بلند از آغاز تا پایان دعا را بخوانم.
آن روزها نمی فهمیدم در « ندبه» سراغ چه کسی را می گیرم وقتی که پیاپی می خوانم: « این الشموس الطالعه، این الاقمار المنیره، این ...». نمی دانستم چه کسی را می خوانم وقتی مکرر می گویم: « یابن الآیات والبینات، یابن الدلائل الظاهرات، یابن ...». آگاه نبودم که از جانم برای چه و برای که مایه می گذارم وقتی که مدام تکرار می کنم:« بنفسی ...».
یادش به خیر. چقدر راحت و بی دغدغه بودم آن ایام. « موعود» را تنها در این حد می شناختم که دوازدهمین امام خواهد آمد و همه بدیها را از بین خواهد برد و « انتظار» را در این حد که همواره به خدا بگویم زودتر امام زمان را بفرست تا آدم بدها را بکشد و ما که مسلمان هستیم و لابد جزو آدم خوبها راحت شویم!
اما زمان گذشت. کودکی طی شد. خواستم که بیشتر بدانم و بفهمم. درست عین پدربزرگمان آدم که خیل خیل حوریان بهشتی داشت و باغ باغ میوه های گوناگون و آن همه را به گندمی آگاهی فروخت و به جای آن کوه کوه درد بر دوش گرفت تا به درستی خلیفه ا... باشد.
کم کم دانستم که موعود تنها مال ما بچه مسلمانها نیست. هیچ دین و مذهبی حتی مکتبهای فلسفی و اجتماعی زمینی هم پیروان خود را بی موعود رها نکرده اند. زرتشتیان سوشیانت را منتظرند و یهودیان عیسای موسوی را و عیسویان، بازگشت پیامبر فرارفته از صلیب مظلومیتش را و هر مذهب و مکتب دیگری کسی را و ما مهدی(عج) مان را.
اندک اندک فهمیدم که انتظار این نیست که تنها صبحهای جمعه دعای ندبه بخوانم و هی به درگاه خدا بنالم که چرا دنیا شده است آمیزه ای از نیک و بد که در آن بدی، تن پوشی از نیکی دارد و نیکی چهره ای زشت یافته است؟ به من گفتند که « انتظار، مذهب اعتراض» است. و آموختم که تا تشنه نباشم به زلال پایان دوران نخواهم رسید. تازه دریافتم که چرا مولانا می گوید: « آب کم جو، تشنگی آور به دست».
فهمیدم که من و بسیاری از ما « تشنه» نیستیم، « آب جو» هستیم. آب جوهایی که وسعت آب را با قمقمه های حقیرمان می سنجیم و در نتیجه از حقارت شورابهایمان نه دریا که به جویی زنده هم ره نمی بریم.
منتظران و تشنگان واقعی، آنهایی هستند که ذره ذره جانشان عطش را می سراید و جان تشنه کویر را هم به آب می نشانند و دریا را به قلبشان می برند و چشمهایشان چنان وسعتی می یابد که جهان را حقیر می نماید. آنها با قمقمه های خالی در کام کویر فرو می روند و عطش خود را با زوزه بادی که در خالی قمقمه هایشان می پیچد نیرومند تر می کنند. این تشنگان در ساحل مردابها از تشنگی می میرند اما دهان به گند نمی آلایند. اما ما آب جوها، نیاز به آب را با قطره قطره ای که از دهان چرکین قمقمه هایمان می مکیم فرو می نشانیم و تشنگی را جان نگرفته خفه می کنیم! غافل از آنکه بی تشنگی کامل، به عشق رسیدن قصه دروغی است که تنها به درد عشقی نویسهایی می خورد که به دنبال سودجویی از تیراژ بالای کتابهای عوامانه شان هستند.
و چه خوش گفته است فروغ فرخزاد که: « هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد.»
پس زنهار که ره به ترکستان نبریم. چرا که ما منتظران(!) بعضی هامان نشسته ایم و به هر چه فاسدتر شدن جهان و انسان چشم دوخته ایم تا اسباب ظهور او فراهم شود! زهی خیال باطل که بدینگونه خود را دوستدار و منتظرش بدانیم. ما منتظر نیستیم. مدعیان دروغین انتظاریم. ما که یکسره فریاد سر می دهیم که « مهدی بیا، مهدی بیا» چه داریم در پاسخ حضرتش وقتی که بگوید چه کرده اید برای اسلام و امت مسلمان؟
چه پاسخش می دهیم وقتی بپرسد چرا واژه های کوخ نشین و کاخ نشین را از ادبیات خود شسته اید اما در جامعه تان پر رنگتر کرده اید؟ چرا در شهرهایتان به تعداد ماشینهای آخرین مدل، پاهای پر آبله هم یافت می شود؟ می توانیم چشم در چشمش بدوزیم وقتی عتابمان کند که چرا ساختمانهایتان بلند است و اخلاقیاتتان پست؟ چرا بزرگراههایتان عریض و طویل است اما درک و فهمتان کوتاه؟ چرا آنقدر که غصه آلودگی هوا را می خورید در فکر پالایش روحتان نیستید؟ چرا....؟
یادمان نرود که او فرزند علی (ع) است. همانکه اهل مجامله و وعده و وعید نبود. راهش مشخص بود و مقصدش پیدا. یقه ناحق را میگرفت حتی اگر در هیأت کابین زنان در آمده باشد. پس در حکومت او هم هر کس در هر مقام و موقعیتی و هر پست و منصبی که باشد و پا از مرز روشن اسلام و قرآن بیرون بگذارد، باید کفاره اش را بپردازد. اگر بیاید و همچون علی(ع) آهن گداخته بر دست ما عقیلهایی که ادعای یاوریش را داریم بگذارد، تاب می آوریم؟ اگر بیاید و بر ماخرده بگیرد چنان که علی(ع) دختر هاشمی خویش را برای عاریت گرفتن زینتی از بیت المال مسلمین عتاب کرد، باز هم دم از حمایتش خواهیم زد؟ تازه آن گردنبند کجا و حکایت بهره کشی های امروز از بیت المال کجا؟ آن تکه زینتی - آن هم به امانت- کجا و به تاراج رفتن میراث فرهنگی، پر شمار بودن اسکله های غیر قانونی، قاچاق کالا از فرودگاههای رسمی و .... کجا؟
اگر مسؤولان و شخصیتهای ما در حکایتهای زندگی علی(ع) اندیشه می کردند و نیم نگاهی هم از پشت شیشه های مات ماشین هایشان به بطن جامعه می انداختند، آن وقت لااقل اینقدر با شجاعت و صراحت دم از منتظر مهدی بودن نمی زدند. اگر تأمل می کردند که چرا علی(ع) سر در تنور، با لهیب آتش بر خود نهیب می زد که بچش طعم عذاب را؛ آن وقت شاید دیگر خبری از دریافت بن یک میلیون تومانی و موبایل و ...توسط نمایندگان مجلس از صدا و سیما و... و یا سفر پر چون و چرای 80 نفر از آنان به مشهد و... نمی شنیدیم. حکایت سفرهای خارجه آنچنانی مسوولان، داستان درم بخشی های بی حساب و کتاب از کیسه بیت المال، صرف هزینه های هنگفت برای فریب عوام الناس، رفتارهای در غایت پوپولیستی، فروش آینده این ملک به بهای دراز گوش نمودن مردمان در این چند صباحی که بر اسب قدرت سوارند و ... چه تناسبی با عدالت علوی دارد که مدام از آن دم می زنند؟
اگر در می یافتند که چرا علی(ع) خود را سزاوار مرگ دانست وقتی شنید خلخال از پای زنی ذمه نشین حکومتش به ستم در آورده اند، آن وقت اینقدر جرم و جنایت برایمان عادی نمی شد و مدام در روزنامه هایمان به تیترهایی از این دست بر نمی خوردیم که: مردی که به دختر بچه های مرودشتی تجاوز می کرد و زیورآلاتشان را می دزدید، دستگیر شد؛ قاتلان 22 کودک پاکدشتی محاکمه شدند؛ مردی که با پسرش به دختران خردسال تجاوز میکرد در اصفهان به اعدام محکوم شد و....آیا شنیدن متناوب عباراتی چون خفاش شب، باند عقرب، کرکس سیاه، قاتل عنکبوتی و... جز این است که وجود جرم و جنایت برایمان عادی شده است؟ همچنان که دعای فرج خواندن بدون وجود « تشنگی» عادت همیشگی مان شده است؟
مگر نه اینکه نهضت مهدی(عج) در پی اصلاح و پیراستن جامعه از کژی ها و پلشتی هاست؟ پس هر آنکه اهل پلشتی و ناراستی- در هر شکل آن- باشد، در جامعه امام زمانی جایی نخواهد داشت. آنکه از فرط پرخوری دچار سوءهاضمه شده، آن هم در زمانه و زمینی که بسیاری دچار سوء تغذیه هستند، منتظر نیست. امام زمانی نیست. حتی اگر صبح و ظهر و شام دعای فرج بخواند!
آنکه بر سر شاخه نشسته و بن می برد، آنکه کاری نمی کند، آنکه خویشان خود را به چشمی دیگر می بیند، آنکه اگر « نانی» می دهد، حتماً می خواهد که « نامی» هم بیالاید، آنکه در برابر فرصت سوزیها دم بر نمی آورد، آنکه به عفتهای زخم خورده، به شکمهای گرسنه و به سفره های گناه التفاتی ندارد، منتظر نیست. مهدوی نیست. حتی اگر دعای ندبه را از حفظ بخواند!
مسؤولان ما که در دادن شعار« خدمتگزاری» رکورد می زنند، آیا آنقدر سواد دارند که بدانند وقتی در خوشبینانه ترین حالت 80 درصد ثروت جامعه در دست 20 درصد آن است، نتیجه این معادله تنها رواج فقر است؟ فقری که با آمدنش ایمان به در می شود و آن وقت فساد اخلاقی و تن فروشی حکم « اکل میته» پیدا می کند برای آنانی که نانی در سفره ندارند!
کسانی که بر بالا ترین عرصه های اقتصاد، سیاست و حتی تصدی مذهب می پرند و به پاسخ صبوری ملت ذکرشان شعارها و حرفهای خیالی است و درآوردن شکلکهای زشت و عبث؛ آیا می دانند که اختلاس، رشوه خواری، پارتی بازی، رانت خواری، فرصت طلبی و... دارد رمق جامعه را می کشد؟ آیا آگاهند که این دشمنان از هر دشمنی خطرناک تر و ضد انقلاب ترند؟ آن اپوزیسیون های خارج نشین از منافقین گرفته تا سلطنت طلبها همه ضد انقلابهایی مفلوک و مرده اند. اما ضد انقلاب زنده و موجودی که در خانه بسیاری از ما – و شاید انقلابیون ما- رخنه کرده است، همینهاست. چنین موریانه هایی به جان انقلابی افتاده که مقدمه نهضت جهانی مهدی (عج) می خوانیمش. به هوش باشیم.
بیایید فقط کمی عاقلانه و بی تعصب به مهدی(عج) فکر کنیم. فقط با کمی فکر مجبور می شویم نگاه کوری را که در چشمخانه نشانده ایم از کاسه برون افکنیم و معنای سخت و راه دشوار و طاقت فرسای« انتظار» را بفهمیم و آن وقت توی سر خود بزنیم که ما کجا و شیعه علی(ع) بودن؟ ما کجا و منتظر مصلح بودن؟
منتظران موعود را در آن جلسه دعای ندبه ای که پر است از زرق وبرق و خاص از ما بهتران است و در آن صبحانه ای فرد اعلی سرو می شود و... نباید جست. مهدی(عج) منتظرانش را در جاهایی می یابد که دلها شکسته است و چشمها اشک آلود؛ در محله های جسمهای یخزده و پنجره های شکسته و سفره های پر از خالی!
قرار نیست کوه بکنیم. قرار نیست شاخ غول را بشکنیم. فقط کمی فکر کنیم. فکر کنیم به اینکه کسانی از فرط بی لباسی خدا خدا می کنند که زمستان سردی نداشته باشیم و یا بی داشتن کولر و حتی پنکه ای - چه رسد به یخچال و ..!- از گرمای تابستان گریزانند. فکر کنیم به اینکه در زمستان خانه ما گرم و غذایمان آماده و جیبهایمان پر از پول است و خانه آنها سرد و سفره شان خالی و جیبهایشان پاره. آن وقت چاره اش پیدا می شود. خودمان می فهمیم که چه باید بکنیم.
این بار هم بی آنکه بخواهم بیشتر از فقر گفتم. چون هنوز طنین صدای زن نظافتچی آپارتمان مان و رعشه ای که در تنم افکند را فراموش نکرده ام که اشک ریزان ما را وعده پل صراط می داد.
باز هم از فقر نوشتم؛ اما آیا نوشتن دردی را هم درمان می کند؟ خوشبین نیستم. مگر آنکه فلان مقام مسؤول از فلان سفر خارجه خانوادگی خود منصرف شود؛ مگر آنکه حاج آقا هزینه عمره امسالش را صرف گرمابخشی به خانه های سرد پایین شهریها کند؛ مگر آنکه آن بچه پولدار دیگر مردی را که سر چهارراه شیشه ماشینش را پاک می کند، به تمسخر نگیرد؛ مگر آنکه آن خانم بالا نشین برای سگش سوسیس نخرد و بابایش بوقلمون کوفت نکند و هی بر پیپ گران قیمتش پک نزند.
مگر آنکه لااقل برای لحظه ای فکر کنیم که آیا همسایه مان سیر است یا گرسنه؟ آیا چهلمین خانه ای که در همسایگی ماست چیزی برای خوردن دارد؟ و آیا می توانیم قدمی به منتظران واقعی موعود، همان تشنگان کتک خورده و غرور له شده بشریت، مستضعفان محرومی که در پشت قرنها انتظار آوای نجاتی را گوش خوابانده اند که با مرهم دستهایش، لبان ترک خورده زخمهایشان را آرامشی باشد، نزدیک شویم؟