سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/6/4
9:58 صبح

همزیستی ناسازگاران

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

همزیستی ناسازگاران

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (نیمروز چهارم)

بیروت شهر تضادهاست. مجمع اضداد است. این شهر کوچک که حدود 2 میلیون نفر جمعیت دارد، ملغمه ای از تنوع و گوناگونی را نمایان کرده است. از این سو به آن سوی خیابان‌هایش که بروی، هم بانوان پوشیده در حجاب کامل عربی را می‌بینی و هم پوشش‌های آزاد و رهای غربی را. هم هتل‌ها و برج‌های سرکشیده به آسمان را می‌بینی و هم کلبه‌ها و دخمه‌های کوتاه قامت قدیمی را. هم قهوه‌خانه‌های سنتی را می‌بینی که در دود سیگار و قلیان غرق شده‌اند و هم کافی‌شاپ‌های شیک و امروزی را.
بیروت ویرانی‌ها و آبادی‌ها را در کنار هم دارد. دیوارها و ساختمان‌هایی که نمایشان سوراخ‌های حاصل از نبردها و گلوله‌باران‌ها را به یادگار دارد، در کنار بناهایی که خبر از آرامش و آسودگی می‌دهند. شامگاهان از یک سو بانگ قرآن و مناجات می‌شنوی و در خیابانی نزدیک، کازینوها در کنار نایت کلاب‌هایی صف کشیده اند که چراغ‌های قرمزشان در هربار روشن و خاموش شدن نمایی از زنی عریان را به تصویر می‌کشند.
هم فرقه‌های مختلف اسلامی (شیعه، سنی، دروزی، اسماعیلی،...) در آن می‌زیند و هم شاخه‌های گوناگون مسیحی(مارونی، ارتدوکس، کاتولیک، ...). هم مسجد در آن فراوان است و هم کنیسه و کلیسا. هم نوشته‌های عربی بر در و دیوار می‌بینی و هم نوشتار فرانسوی و انگلیسی. هم با لیره لبنانی خرید و فروش می‌کنند هم با دلار آمریکایی.
در آن زمانی که ما مهمان بیروت شده بودیم، هم می‌شد درخت‌های کاج آذین بسته شده برای جشن کریسمس را دید و هم سیاه‌پارچه‌های یادآور محرم را. بر تابلوها و پارچه آویخته‌ها هم می شد تصویر امام موسی صدر را دید و هم زنان آوازه‌خوان عربی را. در کناره ساحل و در جایی که یادمان ملی‌گرایی عربی –پیکره جمال عبدالناصر- بنا شده بود، تابلوی مک‌دونالد چشمک می‌زد. به فروشگاهی که عرضه کننده انواع لوح‌فشرده بود وارد شدم که در و دیوارش از عکس‌های بزرگ نانسی عجرم و رقص‌های عربی پر بود اما صوت قرآن از آن بلند بود.
این بار گشت و گذارمان در خیابان‌ها بیشتر با اندیشیدن به این تضادها سپری شد و البته از خرید هم نمی‌شد غافل بود.صخره های روشه
پسین پنج‌شنبه فرا رسیده بود که خسته از پیاده‌روی‌ها تاکسی گرفتیم برای دیدار صخره‌های روشه. این صخره‌ها که در غرب بیروت، در آب‌های مدیترانه و بسیار نزدیک به ساحل قرار گرفته‌اند، از نمادهای لبنان به شمار می‌آیند. با گذر از ترافیک سنگین خیابان‌های مجاور -که تمرکز بسیاری از هتل‌های بیروت در آنجاست-، به هنگام غروب آفتاب به روشه رسیدیم. دو صخره زیبا، بزرگ و جذاب که آن را صخره "عشاق" و نیز "مرگ" لقب داده‌اند.
نقل شده که پس از درگذشت یکی از خوانندگان محبوب مصری، دختری از شیفتگان او خود را از بالای این صخره به دریای مدیترانه می‌افکند و جان می‌سپارد. نقل دیگری هم می‌گوید که دختری به نام روشه پس از یک ناکامی عشقی این‌گونه خودکشی می‌کند و هر چه باشد، در این سال‌ها بسیار کسان چنین کرده‌اند و بیشترشان پس از ناامیدی از وصال محبوب روشه را برای خودکشی برگزیده اند. از همین روست که در این ساحل واژه عشق همنشین مرگ شده است. (باز هم همزیستی اضداد!)
آن سوی خیابانی که از کناره ساحل روشه می‌گذرد، شعبه ای از رستوران KFC   بود که ناهار و شام را یک‌جا در آنجا خوردیم و باز ترجیح دادیم پیاده‌روی شبانه در کنار ساحل را از کف ندهیم.
این نکته هم از قلم نیفتد که شباهنگام چه در کناره ساحل باشی چه در کنار بزرگراه، چه در خیابان‌های پر نور باشی و چه در کوچه پس کوچه‌های تنگ و تار، بیروت نوعی احساس امنیت و آسودگی خاطر هدیه‌ات می‌کند.




90/6/2
10:0 عصر

دخمه ای تاریک در دهکده جهانی

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

دخمه ای تاریک در دهکده جهانی

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (روز چهارم)

پسین سومین روز سفر بیشتر به رصد کردن اوضاع و احوال سیاسی لبنان از نگاه تلویزیون‌های عربی گذشت و همینجا بگویم که چندین شبکه رادیویی، تلویزیونی و ماهواره‌ای خصوصی در لبنان فعالند که شهرت شبکه ال‌بی‌سی و نیز شبکه المنار (وابسته به حزب‌الله) بیش از دیگران است.
این تنوع رسانه‌ای و میدان دادن به شبکه‌های خصوصی نقش موثری در ترسیم چهره‌ای گونه‌گون و پسندیده از لبنان ایفا کرده است.
شامگاه را کنجکاوانه و تنهایی به خیابان‌گردی در بیروت مشغول بودم که حضور پررنگ نیروهای نظامی در خیابان‌ها آشکارا به چشم می‌آمد.
بامداد، مسیر آشنای پیشین را برای اتصال به اینترنت پیمودم. از برابر خانه‌هایی کوچک و قدیمی که در کنار هتل‌های سربرافراشته حقیرانه به چشم می‌آمدند گذشتم و به دخمه‌ای تاریک وارد شدم. مرد عرب در انتهای اتاق نخست، در دیگری را گشود و وقتی کمی چشمانم به تاریکی خو گرفت، چند رایانه در دو سوی اتاق پشتی دیدم. هرچه منتظر شدم خبری از روشن شدن چراغ نبود!
مرد عرب چند دقیقه‌ای با رایانه های جور واجور و قدیمی که هر قطعه‌شان به رنگی بود و لنگه به لنگه می‌‌نمودند، کلنجار رفت تا سرانجام ارتباط با اینترنت در آنها برقرار شد. با نشستن روی صندلی پلاستیکی در آن فضای تاریک -که با نور صفحه نمایش رایانه‌ها اندکی روشنی یافته بود- صفحه نخست را گشودم که چشمم به جمال فیس‌بوک روشن شد. جالب آنکه به هنگام وارد کردن نام کاربری‌ در صفحه فیس‌بوک شاهد فهرست شدن پرتعداد نام دیگر کاربرانی بودم که پیشتر از آن دخمه به این شبکه اجتماعی پیوسته بودند.
باز حس کنجکاوی قلقلکم داد و صفحه خانگی دیگر رایانه‌های روشن در آن دخمه را آزمودم و همگی پیام می‌دادند که چه بسیار کاربرانی که از همین دخمه تنگ و تار به عضویت در دهکده مجازی بالیده‌اند!
کنجکاوی دیگرم درباره فیلترینگ بود که نتیجه‌اش دریافت این نکته شد که پیوستن به دنیای مجازی در آن پستوی تاریک، آسان‌تر از بسیاری از کافی‌نت‌های مدرن ایرانی بود!
به پایش ایمیل‌ها سرگرم شدم و همین که خواستم از نوشتار فارسی بهره برم، تازه کار دشوار شد! جای‌گیری حروف روی صفحه کلیدهای موجود در آن دخمه با چینش معمول در رایانه‌های ما متفاوت بود و بدتر آنکه خبری از چهار حرف فارسی (پ، چ،ژ، گ) نبود!
یک ساعتی را تک و تنها در حالی‌که به ورای مرزها متصل بودم در آن دخمه دوست‌داشتنی زیستم و بابت این اتصال 2 هزار لیر لبنانی (چهارده‌هزار ریال) به مرد عرب پرداختم.
پس از بازگشت، به صرف صبحانه سرگرم شدیم و آماده گشت و گذاری دوباره در شارع الحمراء.

یادداشت مرتبط: کافی‌نت به معنای واقعی




90/6/1
10:26 عصر

سقوط کابینه

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

سقوط کابینه

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (نیمروز سوم)

پس از اقامه نماز در مسجد محمد امین(ص)، حضور چندین مرد بلند قامت با پالتوهای یکسان و سیاه‌رنگ در مقابل یکی از درهای مسجد حس کنجکاوی‌ام را به بازی گرفت و رفتیم تا ببینیم این گارد حفاظتی که هستند و مراقب چه هستند؟!
به فضایی سرپوشیده و محصور شده با چادر برزنتی سپیدرنگی وارد شدم که پر از دسته‌های گل بود. تصاویر بزرگ رفیق حریری بیننده را از هرگونه توضیحی بی نیاز می‌ساخت و مقبره‌ای پوشیده شده از گل‌های سپید خبر از آرامگاه نخست وزیر پیشین لبنان می‌داد.
نوای دلنشین قرآن در فضا شنیده می‌شد و کفپوش سبزرنگ در زیر چادری ساده و سپیدرنگ -که از بیرون هیچگونه تجمل و نام و نشانی نداشت- در کنار درنگ با احترام برخی شهروندان در برابر آرامگاه، ناخودآگاه نوعی فضای معنوی را القا می‌کرد.
رفیق بهاالدین حریری سیاست‌مدار و نخست وزیر لبنان بود که 5 دوره هدایت کابینه این کشور را برعهده داشت و در سال 2005 ترور شد. نقش ویژه‌ او در بازسازی و پیشرفت بیروت بر اهالی آن سرزمین پوشیده نیست و ماجرای ترورش و دادگاه ادامه‌دار و پردامنه‌اش که پای گروه‌ها و کشورهای مختلفی را به میان کشیده‌است هنوز هر از گاهی جنجالی تازه به پا می‌کند.
او به هنگام عبور در کاروان موتوری‌اش در یک انفجار به همراه 7 تن از محافظانش به قتل رسید و اینک برای او و همراهانش مقبره‌ای ساده و نمادین تدارک دیده‌اند که تنها بخش پرتجمل و هزینه‌بر آن، شاخه‌گل‌های طبیعی سپیدی است که هر دو یا سه روز یک‌بار تعویض می‌شود.مقبره رفیق حریری
سالن چادری آرامگاه دو بخش است که در بخش جلویی مقبره حریری قرار دارد و در سالن پشتی مقبره همراهان او. در حال نگریستن بر کم و کیف آرامگاه بودم که مردی کاملاً شبیه به حریری سمت من آمد و شروع به صحبت کرد. از او خواستم تا شمرده‌تر سخن بگوید تا بهتر متوجه شوم و وقتی فهمید عرب نیستم از اصل و نسبم پرسید. لب کلامش ادای احترام به نخست وزیر فقیدشان بود و می‌گفت که نسبتی فامیلی با او داشته‌است. وقتی به او گفتم که بسیار به حریری شباهت دارد، حظ وافری برد و در توصیف خدمات حریری داد سخن سر داد. برایش عجیب بود که یک شیعه ایرانی با احترام بر مزار حریری ایستاده است و بعد برای اینکه بهتر قدر و منزلتش را بر من آشکار کند گفت: همانطور که امام خمینی و سیدمحمد خاتمی برای شما ایرانی‌ها عزیزند، رفیق هم برای ما عزیز است.
بیرون که آمدیم، درنگی هم در کنار پیکره‌های میدان شهدا داشتیم که سوراخ‌هایشان نشان و یادگار از گلوله باران‌ها داشت و پس از آن نگاهی به بقایای برجامانده از حمام‌های رومیان از عهد امپراتوری روم شرقی داشتیم و در حال گشت و گذار برای راه یافتن به پارک خلیل جبران بودیم که از کناره پارلمان لبنان و کاخ ریاست جمهوری سر درآوردیم!
حال و هوای خیابان به ناگهان عوض شد و گویی به مکانی نظامی و ممنوعه قدم گذارده بودیم. خیابانی پر از دوربین و پلیس و ایست بازرسی و دکه‌های نگهبانی. چند بار از سوی پلیس متوقف شدیم و کیف همسرم توسط آنان وارسی شد. سردرگم بودیم که چرا از اینجا سردرآوردیم و انگار ناگزیر بودیم که راه را تا به انتها بپیماییم!
با شوخی می‌گفتیم همین مانده که امروز اتفاقی سیاسی و امنیتی در بیروت رخ دهد و ما متهم درجه اول و مشکوک ماجرا باشیم با تصاویری که از ما در دوربین‌های این خیابان ثبت شده است و جالب آنکه وقتی به هتل رسیدیم، شبکه‌های تلویزیونی از آن اتفاق خبر می‌دادند!
آن روزها سعد حریری که سکان نخست‌وزیری را در دست داشت به نیویورک سفر کرده بود و همان هنگام که ما از برابر ساختمان‌های دولتی گذر می‌کردیم، با استعفای یازده وزیر کابینه‌اش دولت او در حال سقوط بود.
از آن پسین عجیب و غریب، بیروت رنگ و بوی نظامی به خود گرفت.




90/5/31
12:47 صبح

گردش در داون تاون

به قلم: حمید کارگر ، در دسته:

گردش در داون تاون

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (روز سوم)

صبحانه را به تنهایی در رستوران کوچک هتل خوردم. از دختر جوانی که مهماندار هتل بود خواستم تا صبحانه همسرم را به اتاق بفرستد و خودم با پرس و جو از خدمه هتل به دنبال کافی‌نتی نزدیک رفتم تا بتوانم از طریق اینترنت به دهکده جهانی متصل شوم.
لپ‌تاپ به همراه نداشتم و بی‌خبری از ایران و قطع ارتباط با دنیای مجازی آزاردهنده بود. از طرفی برای انجام برخی کارهای اداری ناگزیر باید به اینترنت دسترسی پیدا می‌کردم.
در پی خدمتکار پیر هتل در کوچه‌های عین المریسه روان شدم تا سرانجام به ساختمانی رسیدیم که به مسافرخانه‌های متروک می‌مانست. ساختمانی بی نام و نشان با راهرویی تاریک که به دخمه‌ای تنگ و تار منتهی می‌شد. فهم لهجه عربی میزبان برایم دشوار بود و به سختی با او هم‌صحبت شدم و همین‌که دست در جیب کردم متوجه شدم که پولی به همراه نیاورده‌ام! قرار اتصال به اینترنت را به وقتی دیگر موکول کردم و به هتل بازگشتم تا طبق برنامه قبلی این‌بار به سراغ بافت تاریخی و محله کهنسال و باستانی بیروت برویم.
بیروت شهری کهن است که ردپای فینیقی‌ها، رومیان، عثمانی‌ها و... را می‌توان در آن دید و بخش تاریخی این شهر که در شمال آن واقع است و "داون تاون"  (Down Town) خوانده می‌شود، مجموعه‌ای از این آثار را در کنار هم به نمایش در می‌آورد. از مسجد جامع العمری تا کلیسای مارالیاس، از کلیسای مارونی تا گرمابه رومی، از پارک خلیل جبران تا برج ساعت، از میدان شهدا تا آرامگاه رفیق حریری، از ساختمان پارلمان تا کاخ ریاست جمهوری و... بناهای و مکان‌هایی دیدنی هستند که در مساحتی نه چندان گسترده برای گردشگران آغوش می‌گشایند و بافتی متراکم از دیدنی‌ها را یکجا گرد هم آورده‌اند.برج ساعت بیروت
برج ساعت (ساحة نجمه) را می‌توان عنصر میانی این بناها دانست که در هنگامه چیرگی فرانسویان بر لبنان ساخته شده است. خیابان‌های اطراف این برج با سنگفرش‌هایی خاص مفروش شده‌است و ورود خودروها به این منطقه ممنوع است.
نمای سنگی (گرانیتی) ساختمان‌ها حال و هوای خاصی به داون تاون داده‌است. فروشگاه‌هایی که تنها کالاهای خوش‌نام و برندهای نامدار عرضه می‌کنند، کافه‌ها و رستوران‌های متعددی که میز و صندلی‌هایشان را تا میانه خیابان‌ها کشانده‌اند و بوی قهوه که از آنها به مشام می‌رسد در کنار کبوترانی که آزادانه و بی هراس از عابران روی سنگفرش خیابان‌ها قدم می‌زنند، دنیایی متفاوت را در داون تاون رقم زده است چنان‌که می‌پنداری به شهر و کشور دیگری قدم گذارده‌ای.
آنان که تجربه گشت و گذار در شانزه‌لیزه را داشته اند، داون تاون بیروت را بدان شبیه می‌کنند و شاید از همین رو باشد که برخی این منطقه را پاریس خاورمیانه لقب داده‌اند!
در حالی‌که همسرم روی یکی از صندلی‌های حصیری کنار برج ساعت به استراحت و گردش چشم بر ساختمان‌ها و بافت ویژه ابنیه می‌پرداخت، به سالن کلیسا وارد شدم. در حالت خلسه‌ای عجیب بودم که بانگ اذان برخاست. شنیدن صدای اذان در میانه کلیسا بازی عجیبی را رقم زد و بر خلسه‌ام افزود. و باز بر این همزیستی آرامش‌بخش درنگ کردم و در دل به لبنانیان آفرین گفتم.مسجد محمد امین
کنشت و کعبه و بت‌خانه و دیر / سرایی خالی از دلبر ندونند
آوای اذان از مسجد محمد امین(ص) برمی‌خاست. بزرگترین مسجد لبنان که گنبد آبی آن با مناره‌هایی در هر چهارگوشه‌اش خاص و دیدنی است و از یادگارهای رفیق حریری به شمار می‌آید. برای گرفتن وضو به زیرزمین مسجد رفتم که بر خلاف تصور عمومی از چنین محیطهایی خوش‌بو و تمیز بود و با توجه به آنکه اهل سنت به هنگام وضو پای خود را می‌شویند، کف‌پوش‌های ابری و آب‌گیر و وجود دستمال‌های کاغذی ضخیم برای جذب رطوبت روی میزهایی ویژه جالب توجه بود.
در صحن بزرگ مسجد، منظره‌ای عجیب دیدم. اهل سنت در برابر محراب قامت بسته بودند و حدود 20 نفری از شیعیان ایرانی با فاصله‌ای بسیار در انتهای مسجد و نزدیک به قفسه‌های کفشداری صف بسته بودند و بیشترشان دستمال و یا کاغذهایی را به جای مهر در برابر داشتند!!




90/5/30
8:44 صبح

نگاهی به جامعه آمریکی

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

نگاهی به جامعه آمریکی

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه ( پسین روز دوم)

تا به هتل بازگردیم، ساعت 4 پسین سه‌شنبه شده بود و هنوز ناهار نخورده بودیم. باز هم سراغ شعبه‌ای از مک‌دونالد رفتیم که نزدیک‌ترین گزینه بود و چیپس‌های ترد و نازک سیب‌زمینی‌اش طعم ویژه‌ای داشت.
پس از صرف ناهاری که به عصرانه می‌مانست به اتفاق همسرم پیاده به سمت خیابان حمراء راه افتادیم تا زمان را برای دیدن چیزهای تازه و آموزه‌های نو از کف ندهیم.
این‌بار مسیری تازه را برگزیدیم تا با کوچه پس کوچه‌ها و بافت خیابان‌های فرعی شمال‌غرب بیروت بیشتر آشنا شویم. در کنار دیواره‌های سنگی و بافت عربی خیابان‌های آن منطقه، دو عنصر حضور پررنگی داشت: یکی فروشگاه‌ها و دیگری بانک‌ها.
در بیروت بانک‌های خصوصی و خارجی پرشماری سرگرم فعالیت هستند و جای جای شهر می‌توان شعبه‌های آنها را در ساختمان‌هایی بزرگ و زیبا با معماری‌هایی خاص دید که اغلب از پیکره‌ها و مجسمه‌های گوناگونی در فضای ورودی خود بهره می‌برند.
در مسیر تازه از کناره بیمارستان آمریکایی بیروت گذر کردیم و نیز از کنار یک مرکز پزشکی اطفال که به مهد کودک شبیه بود. با دیوارهایی رنگارنگ همراه با نقاشی‌های کودکانه و وسایل بازی در حیاط آن. 
خیابان‌های آن منطقه از شمال‌غربی بیروت، نام‌های آمریکایی زیاد به چشم می‌خورد و شاخص‌ترین بنای آنجا که مساحت گسترده‌ای را نیز اشغال کرده است، ساختمان قدیمی دانشگاه آمریکایی  (American University of Beirut) است. جامعه آمریکی
این دانشگاه در سال 1866 میلادی راه‌اندازی شده وعمر حدود 145 سال آن قدمتی دو برابر دانشگاه تهران را به رخ می‌کشد. نامداران فراوانی در جهان عرب از دانش‌آموختگان این دانشگاه بوده‌اند و از ایران ما هم چهره‌هایی چون پروفسور حسابی و امیرعباس هویدا در این مرکز آموزشی دانش آموخته اند.
تمرکز این دانشگاه بر زبان انگلیسی است و گفته می‌شود دانشجویان فارغ از جنس، مذهب، وضع اقتصادی و گرایش‌های سیاسی می‌توانند در آن به تحصیل علم بپردازند و این گونه‌گونی دانشجویان را با گذری ساده از خیابان‌های اطراف آن می‌توان دریافت.
با آن‌که بیروت فرهنگ‌ها و مذاهب گوناگونی را در خود جای داده‌است، تمرکز این تنوع و گوناگونی در حوالی دانشگاه AUB که خود به آن جامعه آمریکی می‌گویند نمود بیشتری دارد. در محوطه دانشگاه –که یک‌بار به لطف نگهبان توانستم سرکی به آن بکشم- و در خیابان‌ها، کتاب‌فروشی‌ها، کافی‌نت‌ها و کافی‌شاپ‌های اطراف می‌توان جوانان دانشجو را با رنگ و ن‍ژادهای گونه‌گون و نوع پوشش متفاوت دید که گرد هم آمده‌اند.
در این دانشگاه حدود 7 هزار دانشجو به فراگیری دانش –از پزشکی تا علوم انسانی- سرگرمند و بافت تاریخی و قدمت بسیار آن در کنار همزیستی آرام دانشجویانی از ملل و مذاهب مختلف ناخودآگاه قلقلکت می‌دهد که به ادامه تحصیل در این دانشگاه فکر کنی!
با گذر از جامعه آمریکی به فروشگاه‌های الحمراء رسیدیم و این بار برای ارضای حس کنجکاوی هم که شده صرفاً به سراغ مارک‌ها و برندهای نامدار رفتیم. فروشگاه‌هایی بزرگ، چند طبقه و شیک با دکوراسیون‌هایی جذاب که مجذوبت می‌کند و کالاهایی با قیمت‌های گزاف که به بیرون می‌راندت! و البته وسوسه امان نداد و یکی دو رخت و لباس از زمره برندها خریداری کردیم.
در مسیر بازگشت از یکی از اغذیه‌فروشی‌های مجاور دانشگاه شاور دجاج خریدیم. همین که از مرد فروشنده درباره حلال بودن گوشت‌ها پرسیدم گفت: ایرانی هستید؟! و سر صحبت باز شد. از اهالی سوریه بود و در این فروشگاه شاگردی می‌کرد. اظهار ارادت عجیبی به ایرانیان داشت و وسواس درباره حلال بودن خوراکی‌ها را ویژه ایرانیان می‌دانست!
شامگاه باز هم آرامش ساحل مدیترانه ما را به قدم زدن در کنار دریا فراخواند.




90/5/28
10:44 صبح

در کنار بنای یادبود سیده لبنان

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

در کنار بنای یادبود سیده لبنان

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه ( ادامه روز دوم)

راننده تاکسی که در خروجی محوطه غار جعیتا به انتظار ما ایستاده بود، با سوار شدن ما مسیر پر پیچ و خم و سرسبز کوهستانی را برای رسیدن به منطقه زیارتی حریصا طی کرد و ما را به محل سوار شدن به تله کابین رساند.
برای رفتن به بالای کوهی که کلیساهای چهارگانه بر آن واقع است، سوار بر تله‌کابینی شدیم که چند دقیقه ای به هنگام بالا رفتن ما را مهمان مناظر زیبای لبنان و چشم انداز عمومی دریا و ساحل می‌کرد.
به بالای کوه که می‌رسی، قدیمی‌ترین بنای آنجا که محلی‌ها کلیسای سیده لبنان   (Lady of Lebanon) می‌نامندش و پیکره‌ای از حضرت مریم را بر بام خود دارد جلب توجه می‌کند. این کلیسا بر یکی از بلندترین نقاط اطراف جونیه و بیروت واقع شده است و از بسیاری از مناطق شهر قابل رویت است.
پای کلیسا فضایی نمادین ساخته شده است که با قرار دادن عروسک‌هایی شاخص‌ترین بزنگاه‌های زیست حضرت عیسی(ع) و به ویژه ولادتش را به بازدیدکنندگان یادآور می‌شود. بنای پیکره ای که بر بام کلیسا ساخته شده است، مخروطی شکل است و برای رفتن به بالای آن باید از پلکان مارپیچی که گرداگرد بنا در حرکت است بالا روی. پلکانی که باریک و باریک‌تر می‌شود و در انتها تنها یک نفر به سختی می‌تواند از آن گذر کند تا به دامن مجسمه حضرت مریم برسد. سیده لبنان
به آنجا که رسیدم، دختر و پسر جوانی را دیدم که در کنار هم دست‌ها را به دامن مجسمه چسبانده‌ و در حال نیایش بودند. بر بدنه سپید مجسمه هم فراوان بود نوشته‌های انگلیسی که تا آنجا که سر در می‌آوردم دعا بودند و توسل جستن.
از آن بالا و در دایره گرداگرد بنای مجسمه می‌توان نمای عمومی بیروت و حومه‌اش را دید. می‌توان امتداد ساحل دریای مدیترانه، اسکله و ساختمان‌های مجاور ساحل و نیز برج‌ها و آپارتمان‌هایی را که در میانه کوهپایه‌های سرسبز بنا شده اند تماشا کرد و با چهره عمومی عروس خاورمیانه آشنا شد.
از کنار مجسمه حضرت مریم که پایین آمدم، کاروانی ایرانی برای بازدید آمده بودند و راهنمایشان برای حفظ حرمت کلیسا و به علت سر و صدا و ازدحامشان آنان را از ورود به آن منع می‌کرد. وقتی آنها در محوطه پراکنده شدند و از ورودی کلیسا فاصله گرفتند، آهنگ ورود به سالن کلیسا را کردم. در آستانه ورود که ایستادم، دلم لرزید و محو نوعی جلال روحانی خاص آن فضا شدم. به یاد فیلم "از کرخه تا راین" افتادم و بی‌اختیار با خواندن آیاتی از قرآن به دعا مشغول شدم.
بیرون از سالن کلیسا به تأمل فرو رفتم که این آشتی و همزیستی ادیان و فرهنگ‌ها در لبنان نمود ویژه ای دارد. از همانجا و در کنار کلیسا می‌شد مناره‌های مسجدی باشکوه بر بالای کوهی دیگر را دید و نیز کنیسه‌های یهودیان را.
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست / همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل / تو پس پرده چه دانی که چه خوب است و چه زشت
کلیسای بازلیک، کنیسه سیده لرد و کنیسه الغفران هم سه بنای دیگری هستند که بر بالای آن بلندی و در کنار کلیسای سیده لبنان قرار گرفته‌اند. پایین که آمدیم، در مجاورت ایستگاه تله کابین به فروشگاهی سر زدیم که مملو از ایرانیان بود. آقای رضایی توضیح می‌داد که کاروان‌های ایرانی را -به ویژه آنان که در تورهای یک‌روزه از سوریه به لبنان می‌آیند- به اینجا می‌آورند و از همین رو بود که فروشندگان همگی فارسی سخن می‌گفتند!
فروشگاه سرشار از اجناس ارزان چینی و بی‌کیفیتی بود که زوار و گردشگران ایرانی اغلب برای سوغات خریداری می‌کنند و هیاهویشان در آن فروشگاه عریض و طویل که به بازار مکاره می‌مانست دیدنی بود!




90/5/27
2:12 عصر

دیدار غار جعیتا

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

دیدار غار جعیتا

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه ( روز دوم)

غروب روز نخست بود که از خواب نیمروزی برخاستیم و پس از نماز گزاردن، به ساحل‌گردی پرداختیم. شام را هم در شعبه ای از مک‌دونالد در نزدیکی ساحل خوردیم که عبارت بود از همبرگر و مرغ شش تکه با لیوانی بزرگ از نوشابه‌ای پر از یخ.
صبح فردا پس از حمام و صرف صبحانه، از دفتری در همان کوچه پس کوچه‌های عین‌المریسه سیم کارتی   (Alfa) برای تماس‌های تلفنی مهیا کردم و به اتفاق همراهان با گرفتن تاکسی دربست راهی غار جعیتا (Jeita Grotto) شدیم.
حدود 18 کیلومتر که از شمال بیروت به سمت جونیه فاصله بگیریم به این غار می‌رسیم که در میان کوه‌هایی سرسبز با چشم‌اندازهایی زیبا واقع شده است.
بلیت ورود به غار را که گرفتیم، نخستین چیزی که روی آن خودنمایی می‌کرد تلاش وزارت گردشگری لبنان برای ثبت غار در میان عجایب هفتگانه جدید دنیا بود و درخواستشان از بازدیدکنندگان برای رأی دادن به این غار در پایگاه اینترنتی مربوطه!
ناخودآگاه به یاد غار علیصدر خودمان افتادم و در تمام مدت بازدید در ذهن به مقایسه این دو غار و شیوه برخورد ما و عرب‌ها با این پدیده خدادادی سرگرم بودم.
 غار جعیتا دو طبقه است و برای رفتن به غار علیا باید مسافتی کوتاه را سوار بر تله کابینی طی کرد که از میان جنگلی زیبا می‌گذرد. عبور رودخانه ای از میان این جنگل، تله کابین سواری را برای گردشگران جذاب و دل انگیز می‌کند.
برای ورود به غار باید وسایل خود به ویژه دوربین‌های عکاسی و تلفن‌های همراه را در کمدهایی قرار می‌دادیم و هرگونه تصویربرداری از درون غار ممنوع بود. بازدیدکنندگان از سیگار کشیدن و دست زدن بر سنگ‌ها و دیوارهای غار هم منع می‌شدند. حتی بیشتر مسیری که گردشگران طی می‌کنند همانندی پلی سیمانی و جدا از بدنه غار است که کمترین آسیب را به طبیعت وارد سازد.
و این را قیاس کنید با غار علیصدر که نه تنها گرفتن فیلم و عکس در آن آزاد است بلکه بسیار شنیده‌ام از کسانی که با چاقو یا ابزاری مشابه تکه سنگی را هم به یادگار کنده‌اند!
غار بالایی خشک است و استلاگمیت‌(چکیده)ها و استلاکتیت‌‌(چکنده)های متنوع و گوناگونی را در خود جای داده‌است و تابلوهای راهنمایی هم مراحل تشکیل غار و سنگ‌های آهکی را به بازدیدکنندگان نشان می‌دهند. نورپردازی‌های جذاب هم موجب شده است تا حتی زوایای پنهان پشت رسوبات و گودی‌ها و بلندی‌های غار هم برای گردشگران تماشایی شوند.
در میانه مسیر به چشمه ای رسیدیم که بنا بر باورهای قدیمی مردم برای برآورده شدن آرزوهایشان سکه در آن انداخته بودند و طرفه آنکه بیش از هر چیز اسکناس‌های ایرانی در میان آب خودنمایی می‌کرد!
برای رسیدن به غار سفلی که آبی است، این بار سوار بر قطاری شدیم که به قطارهای شهربازی می‌مانست.  در غار سفلی بازدیدکنندگان مسیری کوتاه را سوار بر قایق طی می‌کنند و در محوطه بیرونی غار هم رستوران، فروشگاه‌های صنایع دستی و باغ وحشی کوچک در فضایی سرسبز با مجسمه‌هایی متعدد، گردشگران را بدرقه می‌کند.
بازدید از غار برای هر نفرمان 18 هزار و 150 لیر لبنان (معادل 12 دلار و برابر با حدود 13 هزارتومان) آب خورد و من ماندم و این حسرت که لبنانی‌‌ها از یک مجموعه کوچک و جمع و جور درآمدزایی بسیار دارند و ما ایرانی‌ها از غارهای پرشماری که در سرزمین‌مان داریم و نامدارترین آنها علیصدر در همدان است غافلیم!




90/5/24
3:12 عصر

گشت و گذار در شارع الحمراء

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

گشت و گذار در شارع الحمراء

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (ادامه روز نخست)

شارع الحمراء در شمال‌غربی بیروت، خیابانی معروف و دیدنی است. از یک سو مرکز خرید است و وعده‌گاه ایرانیانی که در پی خرید سوغات و رخت و لباسند و از دیگر سو در منطقه ای واقع است که به دیدنی‌های فراوانی راه دارد. یک سوی خیابان به دریا می‌رسد و سوی دیگرش به بافت تاریخی بیروت. در میانه مسیر هم می‌توان به دانشگاه نامدار و قدیمی آمریکایی بیروت  (AUB) و قهوه‌خانه‌ها و نایت‌کلاب‌های متعددی راه جست.
شارع الحمراء ماشین‌رو است اما سنگفرشی خاص دارد و شماره خیابان‌ها و کوچه‌های فرعی هم با ستارگانی بر سنگفرش پیاده روها حک شده‌اند.
اگر در قامت خریداری که به دنبال پوشاک و سوغات در این خیابان قدم می‌گذارد به دو سوی آن بنگری، هم می‌توانی خرده‌فروشان را ببینی و هم فروشگاه‌های بزرگ و اسم و رسم‌داری که تنها مارک و برند عرضه می‌کنند. هم می‌توانی خنزر پنزر فروشان کوچک و جمع و جوری را ببینی که کالای ارزان می‌فروشند و هم نام و نشان‌های ویژه تجاری که ورود به حریمشان درنگ می‌‌طلبد.
اگر در هیبت گردشگری کنجکاو طول خیابان را گز کنی، هم می‌توانی کافی‌شاپ‌هایی را ببینی که بوی تند قهوه را به اتمسفر خیابان می‌افزایند و صندلی‌هایشان بخشی از پیاده‌رو را اشغال کرده‌اند و پیران و جوانانی هم بر این صندلی‌ها با لپ‌تاپ و قهوه انس گرفته‌اند و هم می‌توانی انواع عرضه‌کنندگان مواد غذایی را ببینی که انواع اشربه و اطعمه عربی را پیشکش رهگذران می‌کنند.
اگر در شمایل دانشجویی مشتاق مسافر الحمراء شوی، کتاب‌فروشی‌ها و کافی‌نت‌هایی(+) را در نزدیکی ساختمان‌های قدیمی "جامعه آمریکی" می‌بینی که دانشجویانی با رنگ و نژادهای گوناگون و از ملیت‌های متفاوت را میزبانی می‌کنند و چقدر فضای اغذیه‌فروشی‌های مقابل سردر اصلی دانشگاه با حال و هوای دانشجویی‌اش به محیط‌های دانشگاهی خودمان شبیه‌ است.
به هر روی نیمروز بود و ما خسته از پیاده‌روی بسیار در کناره ساحل و در طول خیابان الحمراء باید که چیزی تناول می‌کردیم و آقای رضایی با بهترین پیشنهاد ممکن خرسندمان ساخت: شاورما.
از غذاهای متداول عربی که در بسیاری از مناطق بیروت به وفور دیده می‌شد همین "شاورما" بود. خوراکی با برش‌های ریز مرغ و یا گوشت بره بریان شده در میان نان عربی به همراه مخلفاتی که عنصر اصلی‌اش سس سیر است.
بسیار لذیذ بود و خاطره‌انگیز و در آن حال و هوا و خستگی حسابی چسبید!
دیگر نمی‌شد از خواب و استراحت نیمروزی در هتل آن هم پس از گشت و گذاری کوتاه در چند فروشگاه و بازار خاص که پاتوق ایرانیان به شمار می‌آید مانند الدورادو، بیگ سیل و خلیل برادرز گذشت.
البته پاهایمان برای بازگشت یاری نمی‌کردند و ناگزیر تاکسی گرفتیم و پس از گذر از ترافیکی همراه با بوق زدن‌های مکرر رانندگان، قیلوله ما را در ربود.




90/5/20
10:40 صبح

قدم زنان در کناره دریا

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

قدم‌زنان در کناره دریا

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (ادامه روز نخست)

بیروت شهری بندری است در کناره دریای مدیترانه. شهری کهن که فرهنگ‌ها و مذاهب گوناگونی را در خود جای داده است. در خیابان‌ها و کوچه پس‌کوچه‌های بیروت که قدم بزنی، در میان گفتار مردمی که از کنارشان می‌گذری و نیز بر در و دیوار شهر، هم زبان و واژگان عربی را می‌بینی و هم فرانسوی و انگلیسی را. هم زنان و دختران محجبه را می‌بینی و هم آنان که قید خاصی در نوع پوشش ندارند. هم مسجد می‌بینی و هم کلیسا. هم بناهای مدرن امروزی را می‌بینی و هم ابنیه باستانی و کهن را. هم خیابان‌هایی دارد به سبک فرانسه که موجب شده‌اند این شهر را پاریس خاورمیانه بنامند و هم بیغوله‌هایی تنگ و تار و فقیرانه. هم منظره شیک و تر و تمیز مبلمان شهری را نظاره می‌کنی و هم آثار گلوله و بمباران‌های متعدد را.
و ما در نخستین روز سفر از محل استقرارمان در محله فرانسوی نشین بیروت روانه تماشای این گوناگونی شدیم. هتلی که میزبان ما بود در شمال غربی بیروت ودر منطقه ای قرار داشت که سیاحت در دیدنی‌ترین نقاط بیروت را با پیاده‌روی ممکن می‌ساخت.
راهنمای کاربلدمان –آقای رضایی- برای نخستین پیاده‌روی، سنگفرش کناره دریا در خیابان پاریس را برگزید که به خیابان ژنرال دوگل متصل می‌شد. در این مسیر و در کناره دریای آرام و زیبای مدیترانه، زنان و مردانی که قلاب ماهیگیری در دست در انتظار صید ماهی بودند پرشمار بودند و نیز کسانی که سنگفرش این ساحل را برای دویدن و ورزش برگزیده بودند. از جوانان تا کهنسالان و از بی حجاب‌ها تا زنان محجبه، همه جور آدمی دیده می‌شد.
نیمکت‌هایی که میز شطرنج در برابر داشتند و موزاییک‌هایی که نشان دهنده مسافت بود نیز از شاخصه‌های این ساحل بود.
به هنگام این پیاده‌روی طولانی و در شرایطی که دریا در سمت راست ما و خیابان ژنرال دوگل در سمت چپ ما قرار داشت، از برابر چند فانوس‌ دریایی گذر کردیم که محلی‌ها بدان‌ها مناره می‌گویند و از نمادهای بیروت به‌شمار می‌آیند.
در طول این مسیر و در حالی‌که از هوای پاک و صاف مدیترانه‌ای و چشم انداز زیبای ساحل محظوظ بودیم، آقای رضایی از حال و هوای لبنان می‌گفت و برای روزهای آتی برنامه‌ریزی می‌کردیم. از اینکه چه جاهایی را باید ببینیم، چه غذاهایی را باید بچشیم و از چه جاهایی باید خرید کنیم.
ظهرهنگام بود و برای بازگشت به هتل، عبور از خیابان مشهور الحمراء را برگزیدیم. خیابانی تجاری با فروشگاه‌های متعدد و بازارهایی که در آنها می‌توان ایرانی‌ها را نیز دید.




90/5/14
10:16 صبح

جایگیری در بیروت

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

جای‌گیری در بیروت

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (ادامه روز نخست)

باند فرودگاه بیروت در کناره دریا و موازی با ساحل است و اگر همانند من از سمت راست هواپیما بیرون را بنگری، به هنگام فرود گمان می‌کنی این مرغ آهنین بال در حال نزدیک شدن به سطح دریا و فرو رفتن در آب است!
دیدن آسمان صاف و آفتابی بیروت، نخستین خوش‌خبری این سفر بود چرا که روزهای پیش از آن باران‌های مداوم و شدید گردشگری را مختل کرده بود و چند بار پشیمان شده بودیم از انتخاب چنان زمانی برای سفر!
به سالن فرودگاه که وارد شدیم، نیمی از همسفران که لبنانی بودند به آسانی از برابر مأموران پایش گذرنامه گذر کردند و ما تازه لطف پرواز ایران‌ایر را به یاد آوردیم که برگه‌های اطلاعات سفر را به ما نداده اند –برگه‌ای که معمولاً در هواپیما و به هنگام نزدیک شدن به مقصد در پروازهای برون مرزی به مسافران داده می‌شود تا وقتشان در فرودگاه هدر نرود- و ناگزیر به دنبال مخزن این برگه‌ها چند باری سالن را این سو و آن سو رفتیم.
برگه که تکمیل شد، در برابر دختر کم سن و سالی که در نقش پلیس گذرنامه در باجه مربوطه قرار گرفته بود ایستادم و با نخستین پرسش او ناچار شدم از راه و رسم خالی‌بندی بهره بجویم! پرسید در کدام هتل استقرار می‌یابید؟ و من نمی‌دانستم. دوست راهنمای‌مان هتلی را تدارک دیده‌بود که نامش را به ما نگفته بود! این بار من از آن مأمور پرسیدم چه هتلی را برای چند ایرانی همسفرمان که پیش از من از برابرت گذر کردند درج کرده‌ای؟ نامش را فراموش کرده‌ام اما من هم همانجا می‌روم!!
همین اشارت برای همسرم و دوست دیگری که همراهمان بود هم چاره‌ساز شد و سرانجام با دریافت چمدان‌ها از سالن فرودگاه خارج شدیم.
هوایی صاف، خنک و تمیز خیرمقدم‌مان گفت که با هوای برفی و بورانی چند ساعت پیش در تهران متفاوت بود. دوستان به استقبال آمده بودند و برای رسیدن به اقامت‌گاه، مسیری طولانی‌تر را برگزیدند تا در همان ساعت نخستین حال و هوای عمومی بیروت بهتر دستمان بیاید و لذت نظاره بر دریا را هم از کف ندهیم.
از خیابانی که به موازات دریا گذر می‌کرد به "شارع رستم باشا" رسیدیم و هتلی که این بار نامش را دانستیم: The Parisian Hotel
با آن‌که صبحانه مفصلی در هواپیما خورده بودیم، به اصرار دوستان که می‌گفتند از صبحانه عربی غافل نشوید و از ناهار خبری نخواهد بود، پیش از رفتن به اتاق‌ها در رستوران هتل نشستیم و صبحانه دیگری نوش جان کردیم. نان‌هایی گرد و نازک و میان‌تهی که می‌گفتند با شیر پخته می‌شود، تحفه خاص این صبحانه بود.
قرارمان شد درنگی کوتاه برای وانهادن اسباب و وسایل و زدن آبی بر سر و صورت در اتاق و بازگشت به لابی هتل برای آغاز آشنایی با بیروت.




<      1   2   3      >