سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/6/13
9:41 صبح

صاحب این خانه کیست؟

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، جامعه

صاحب این خانه کیست؟

سال 81 بود. کویر آران و بیدگل را مناسب ترین جای ایران برای رصد بارش شهابی اسدی تشخیص داده بودند. از گوشه و کنار دنیا خیلی از آسمان دوستان و ستاره خواهان مهمان کاشان شده بودند تا خیره به آسمان ستاره بچینند. خبر رسید که یکی شان پروفسور حبیب الله مینو است که آمده تا با حضور شبانه در کویر مرنجاب، چشم بدوزد به شهاب هایی که به مهمانی زمینیان می آمدند.
برو بچه های فیزیک خوان دانشگاه، فرصت غنیمت دانستند تا این پیر فیزیک شناس را مهمان دانشگاه کاشان کنند و برایشان از "گداخت هسته ای در ساختار ستارگان" بگوید.
نمی دانم از سر کنجکاوی بود یا برای تهیه خبر، از سر علم آموزی بود یا برای دیدن یک همشهری، اما هرچه بود، من هم بی آنکه علاقه ای به فیزیک و انرژی هسته ای داشته باشم، پای صحبتش نشستم و نتوانستم برخیزم. این زاده مشهد و دانش آموخته دکترای انرژی هسته ای از پاریس، در بطن یک سخنرانی علمی، مدام از حافظ و مولانا شعر می خواند و اسرار فیزیک را با ادبیات ایرانی راز می گشود چنانکه در آغاز کلام برای تشریح انرژی رها شده از شکافت هسته گفت:
دل هر ذره را که بشکافی     ،       آفتابیش در میان بینی
هفته ای بعد خبر آمد که مینو آنقدر مجذوب کویر شده است که بار دیگر برای گام برداشتن در مرنجاب، باز پس آمده است. این بار دم غنیمت شمردم و به همراه دوستی (خداداد) چند ساعتی به گپ و گفت اختصاصی با او پرداختیم. شنیده های ما از کسی که پس از 33 سال دوری از وطن به تعبیر خودش به "سرزمین عشق" بازگشته بود، فراوان و گرانسنگ بود. شیرینی گفتار او که به تمامی با ادبیات غنی ایران زمین آغشته بود، بی اختیارمان می کرد و به نیوشنده ای محض بدل می شدیم. برای گفتن هر سخنی، شعری در آستین داشت و با چه ولعی از شاعران ایرانی سخن می گفت. هم کلامی ما به درازا کشید و از هر دری سخنی به میان آمد اما در این یادداشت اشارتم به یکی از پرسشهای ما و پاسخی است که او با ما گفت.
به او از روند گریز نخبگان گفتیم و تکیه کردیم بر مشکلات اداری و اجرایی که خود با آنها رو به رو شده است. پرسیدیم با این همه رفتار دلسردکننده با چه انگیزه ای در ایران مانده ای؟
پاسخی که داد هنوز پس از هفت سال در گوشم زنگ دارد و با حال و هوای این روزها باز برایم طنین تازه ای یافت:
"در برابر فضای تیره ای که پیش روی ماست، چهار راه داریم. یکی اینکه برای رهایی از بن بست، خودکشی کنیم. دیگر آنکه گلیم خودمان را از آب کشیده و فرار کنیم چنانکه خیلی ها رفته اند و حتی نام خانوادگی خود را هم تغییر داده اند و یا برخی که رفته اند تا اگر روزی زمینه مساعد شد بازگردند. سوم اینکه همرنگ جماعت شویم و در لجن فرضی که ترسیم کرده ایم دست و پا بزنیم و چهارم اینکه شمع شویم، نور بدهیم، جست و جو کنیم و شمعهای دیگر را هم روشن کنیم و به تعبیر مولانا:
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی    ،      گر سوی مستان می روی، مستانه شو، مستانه شو
من به ایران همانند مادر خودم می نگرم. وقتی مادر انسان بیمار می شود، نه از خانه بیرونش می کنیم و نه از او فرار می کنیم بلکه کوشش داریم تا از او پرستاری کنیم. ممکن است حالش آنچنان وخیم باشد که در مقابل کمک فرزند، ناسزا بگوید و کتک هم بزند! اما به هر حال مادر است و به قول عماد خراسانی:
پیش ما سوختگان، مسجد و میخانه یکی است     ،      حرم و دیر یکی، کعبه و بتخانه یکی است
همیشه به این پرسش فکر کنید که صاحب این خانه کیست؟ آیا جز این است که صاحب این خانه ما هستیم؟"