سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/1/6
8:8 صبح

درنگ در فرودگاه فرانکفورت

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

درنگ در فرودگاه فرانکفورت

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (روز نخست)

فرانکفورت از مهمترین شهرهای اقتصادی قاره اروپا به شمار می آید و شاید از همین روست که فرودگاه این شهر با واقع شدن در قلب اروپا شهرت و گسترش چشمگیری یافته است. این فرودگاه بزرگترین مرکز حمل و نقل هوایی در آلمان و سومین فرودگاه بزرگ اروپاست و من حالا جای گرفته در هواپیمای بویینگ 747 شرکت لوفت هانزا، بر فراز آسمان این فرودگاه بودم.(+)
لوفت هانزا بزرگترین شرکت هواپیمایی آلمان است که در حمل مسافر پس از ایرفرانس در اروپا دومین است و در جهان پنجمین و اکنون مرا به مهمانی فرودگاهی می برد که نمایندگان ایرانی اش گفته بودند از آنجا برخواهم گشت (و بهتر بگویم برگردانده خواهم شد!).
از دالان ها و مسیر طولانی فرودگاه برای رسیدن به بخشی که جا به جایی خطوط پروازی و پیوند از مسیری به مسیر دیگر رخ می دهد   (Connecting) گذر کردم تا رسیدم به گذرگاهی که گذربانش پلیس گذرنامه بود.
پرسید کجا می روی؟ گفتمش به ورونا در ایتالیا. پرسید برای چه کاری؟ گفتمش برای بازدید از نمایشگاه و معرفی فرش ایرانی. پرسید بعد از آن چه؟ گفتمش به ایران باز خواهم گشت. پرسید کی؟ گفتمش یک هفته بعد. این بار پرسید اگر برای کار تجاری می روی پس چرا ویزای توریستی داری؟ و تازه دانستم که مشکل کجاست و شگفتی از اینکه چرا هموطنان همزبانم در فرودگاه تهران نگفتند آنچه را باید می گفتند!
سعی کردم توضیحی قانع کننده برایش بدهم که در نمایشگاهی که گفته ام غرفه ندارم و تنها برای بازدید و اطلاع رسانی راهی آنجا می شوم تا اینکه سرانجام با تردید به گذر کردنم از برابرش رضایت داد و انگار به خیر گذشت!
حالا با آسودگی خاطر و آرامش بیشتری به سیاحت فرودگاه و سالن های خوش بر و رویش پرداختم و چون فرصت کافی تا پرواز بعدی باقی بود هر گوشه و کنار و هر فروشگاه و باجه ای را به دقت کنکاش می کردم. فروشگاه هایی که انگار به استقبال کریسمس می رفتند، دستشویی های بدون آب، عرضه رایگان مشهورترین روزنامه ها و هفته نامه های دنیا، اغذیه فروشی های گونه گون و چند ملیتی، نمایشگرهای بزرگ و پرشماری که حجم انبوه پروازهای فرودگاه را یادآوری می کردند و...
قرار بود صبح تا ظهر را مهمان فرودگاه باشم. به لطف انجام امور در دقیقه نود و همراهی بانک های ایرانی(!) حتی یک یورو در جیب نداشتم و در نتیجه نه به سراغ خوردن و نوشیدن رفتم و نه توانستم از اینترنتی بهره برم که برای یک ساعت اتصال به آن باید 4 یورو پرداخت می شد. ناگزیر به تورق سه نشریه "وال استریت ژورنال"، "فایننشال تایمز" و "یو اس ای تودی" سرگرم شدم و البته خیره به مردم گوناگونی که می آمدند و می رفتند و یا به انتظار نشسته بودند، تمرین جامعه شناسی و فرهنگ آموزی می کردم.