سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/12/27
9:18 صبح

در دقیقه نود

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

در دقیقه نود

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (پیش از روز نخست)

اصلاً دقیقه نودی بودن را انگار در سرشت ما نهاده اند. اواخر شهریور بود که مأمور به سفر به بلاد گاوبازان شدم و تا دستور و مجوز از ریاست جمهوری بیاید و وزارت خارجه به سفارت اسپانیا معرفیمان کند رسیدیم به دقیقه نود و تنها سه روز مانده به اعزام تازه راهی کنسولگری شدیم تا روادیدمان بدهند و آنها هم ریشخندی حواله دادند که سه روز دیگر باید اسپانیا باشی و تازه آمده ای مدارکت را برای بررسی بدهی؟!
چندی بعد دستور آمد که باید راهی ایتالیا شوی و بسم ا... مدارکت را آماده کن و راهی شو. هرچند این بار فاصله دستور تا هنگام سفر بیشتر بود اما مجوز که آمد 4 روزه بود و زمان نمایشگاهی که راهی آن بودم و پس و پیشش بیش از آن و البته تا مجوز اصلاح شود و دعوتنامه ها بیاید و... باز هم نزدیک به دقیقه نود بودم و تقریباً مطمئن از اینکه سفری در کار نخواهد بود.
کمتر از 24 ساعت به آغاز سفر مانده بود که ندا آمد سفارت ایتالیا اذن دخول داده است و ویزای موسوم به شنگن را در گذرنامه ام ثبت کرده اند. حالا تازه اول ماجرا بود. صبح فردا -که یکمین روز از آذرماه 90 بود- تازه باید بلیت رزرو شده اوکی می شد و نامه نگاری ها و هماهنگی های اداری به انجام می رسید و توصیه های امنیتی و حراستی دریافت می شد و ارز لازم فراهم می آمد و... و هنوز بار سفر نبسته بودم!
مخلص کلام اینکه پایم تاول زد از فرط راه رفتن! از هماهنگی گرفتن بلیت تا سرکشی به ساختمان های مختلف وزارت برای رتق و فتق امور اداری مربوطه و البته بخش اعظمی از این دوندگی بابت تأمین ارز بود و جناب "یورو" دور از دسترس ما.
شعب بانک ها تنها دلار داشتند (به بهای 1200 تومان از نوع مسافرتی) و آن هم برای صبح فردا که تو آن موقع به جای تهران باید در اروپا باشی! ظهر هنگام بود که یکی از بانک ها درخواستم را اجابت کرد و بعد از گرفتن اصل و کپی ویزا و عوارض خروجی و ... تازه گفت که این پرینت از بلیت به کار ما نمی آید و باید ممهور به مهر آژانس شود. و این آغاز حکایتی دیگر بود آن هم یک ساعت مانده به پایان کار بانک. آژانس های مسافرتی آن حوالی پاسخی از سر مهر ندادند و ناگزیر راهی دفتر مرکزی لوفت هانزا شدم و تا برگردم، بانک به دقیقه نود رسیده بود و اگر نبود لطف آن کارمند، باید بدون ارز راهی سفر می شدم.
تا ملزوماتی که باید در انجام مأموریت به همراه می داشتم را بردارم و به منزل برسم، حوالی غروب بود و چند ساعت بعد باید راهی فرودگاه می شدم در حالیکه هنوز بار نبسته بودم و همچنان در دقیقه نود دست و پا می زدم.
شب هنگام ساعت 11 بود که در هوایی ابری -که هر چند دقیقه یک بار بارانی می شد- راهی فرودگاه امام خمینی(ره) شدم و آماده برای حضور در سرزمین چکمه پوش اروپا که همراهانم شبی پیشتر از مسیر تهران به میلان راهی آن شده بودند و من باید از مسیر فراکفورت بدانجا راه می یافتم.