سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/5/13
2:3 عصر

آغاز سفر

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

آغاز سفر

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (روز نخست)

عزممان جزم شده بود که راهی لبنان شویم و آب و هوای مدیترانه به مشاممان بخورد. کم کم در جست‌و‌جوی یافتن توری مناسب وبرنامه‌ریزی برای سفر بودیم که نبرد میان حزب‌ا... و رژیم صهیونیستی آغاز شد. همان ستیزی که به جنگ 33 روزه آوازه یافت و برای من و همسرم نقطه پایانی شد بر رویای دیدار با عروس خاورمیانه.
چند سالی گذشت و اندک اندک اعتبار گذرنامه‌مان بدون آنکه مهر کشور لبنان بر آن خورده باشد رو به انقضا می‌رفت. و این بود تا در گپ و گفت با دوستی که سابقه سفرهای چندین باره به آن کشور را داشت و در وصف محاسنش کم نمی‌گذاشت، دوباره آهنگ سفر کردیم.
دوستمان گفت که برای سفر به لبنان به سراغ آژانس‌های گردشگری و تورهای معمولی نروید چرا که لبنانی که آنان نشان می‌دهند با لبنان واقعی تفاوت دارد! و خیلی زود توفیق همراهمان شد و برگزاری یکی از نمایشگاه‌های کشورمان در لبنان برعهده این دوست نهاده شد و چه بهتر از این که با همراهی یک راهنمای کاربلد عازم بیروت شویم!
سحرگاه بیستمین روز از دی‌ماه سال 89 باید از فرودگاه امام خمینی(ره) راهی لبنان می‌شدیم. عصر روز پیش از آن یکشنبه بود و جلسات طولانی‌مدت یکشنبه‌های اداره برقرار! در راه بازگشت به خانه هم نخستین برف زمستانی آرام آرام زمین پایتخت را سپیدپوش می‌کرد. 
تا توشه سفر آماده کنیم و چمدان ببندیم، فرصتی کوتاه باقی ماند برای لختی استراحت و چشم فروبستن و ساعت 3 بامداد در میان بارش برفی که شدت یافته بود راهی فرودگاه شدیم.
یک ساعت تأخیر –که دیگر برای ما ایرانی‌ها اصلاً قابل ملاحظه و نامعمول نیست!- به فرجام می‌رسید که بانگ اذان برخاست. سلام دوگانه بامدادی را که بر زبان آوردم، باید به شتاب سوار بر اتوبوس می‌شدیم و در حالی که در آن سحرگاه برفی مسیری طولانی را با اتوبوس طی می‌کردیم، در اندیشه بودم که پس کی قرار است از این اتوبوس سواری رها شویم؟ مگر نه اینکه در فرودگاه‌های امروزی مسافران مستقیم با گذر از دالان‌هایی وارد هواپیما می شوند و مگر نه اینکه این فرودگاه شاخص‌ترین پایگاه پروازی کشور است؟! (+)
از پلکان هواپیما که بالا می‌رفتیم، صدای مهمانداران شنیده می‌شد که مدام تکرار می‌کردند: مراقب باشید! پله‌ها لغزنده است و یخ بسته! سر نخورید! نیفتید! آهسته و محکم قدم بردارید!
همسفران نیمی ایرانی بودند و نیمی لبنانی. از همان چهره‌های آشنایی که مردانشان با محاسن سیاه و زنانشان با روسری‌های خاص شناخته شده هستند و جماعت حزب ا... را به یاد می‌آوردند. گروهی از ایشان نماز را در هواپیما اقامه کردند.
در صندلی که قرار گرفتم، از پنجره هواپیما ماشینی را دیدم که با فشار آب داغ، سرگرم روفتن یخ و برف از سطح بال هواپیما بود و من همچنان در اندیشه بودم!