سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/12/6
5:3 عصر

اندر باب خرید آخر

به قلم: حمید کارگر ، در دسته:

اندر باب خرید آخر

یادداشتهای پراکنده ای از سفر به سرزمین اژدها (روز دهم)

پسین روز نهم پس از پایان یافتن تور پکن گردی، در هتل گرد هم آمده بودیم و گپ می زدیم. تنگاتنگ هم هندوانه می خوردیم و از هر دری سخنی بود تا به وقت شام.
آخرین قدم زدن شبانه در خیابان های پایتخت چین و سرآخر درنگ در شعبه ای از KFC   برای به نیش کشیدن چند تکه مرغ. رستوران شلوغ بود و جوان ها حلقه زده بودند رو به روی تلویزیونی که فوتبال نشان می داد. رقابت های جام جهانی آفریقای جنوبی به واپسین مراحلش رسیده بود و شور و شعف دختران و پسران چینی بی آنکه تیمشان بدان مسابقات راه یافته باشد دیدنی بود.
بیرون رستوران هم می شد چند روسپی را دید که نمی خواستند شب را به تنهایی به صبح برسانند و خیلی زود پی بردند که از این جماعت ایرانی آبی برایشان گرم نخواهد شد.
صبح فردا راهی فروشگاهی شدیم که با تجربه ها نشانی اش را داده بودند به قصد خرید سوغات. سفر به آخر رسیده بود و هنوز چیزی در خور عرضه به بستگان نداشتم. فروشگاهی بزرگ و چند طبقه بود که جنسش جور بود و بهای کالاهایش در حد و اندازه جیب ما.
اولین و دومین غرفه را تخفیفی در حد بیست تا سی درصد گرفتم و گمان می کردم که خوب خریده ام اما هرچه جلوتر رفتم دانستم که کلاه بر سرم رفته است و اینجا باید حداقل 50 درصد تخفیف بگیری!
راه و رسمش را که بلد شدم، شروع کردم به خرید تا جایی که کم کم دستانم پر شد و چاره ای نبود جز آنکه چمدانی هم ابتیاع کنم برای آن همه خرت و پرت!
از یک طرف به خودم نهیب می زدم که "داداش این جنسای چینی که به درد نمی خورن" و از طرفی پاسخ می دادم که "اما قیمتشون خیلی مناسبه". از یک سو خود را انذار می دادم که "مگه قرار نبود دنبال سوغاتی خریدن و این جور کارا نری؟" و باز خود را قانع می کردم که "یه یادگاری کوچولو که باید برای دور و بری ها ببرم". و این بگیر و نگیر همینطور ادامه داشت و هر لحظه چمدانی که خریده بودم پر تر می شد.
به هر حال سعی کردم با معطل کردن خود در غرفه های فرش و سنجش تفاوت های فرش های چینی با ایرانی از سرک کشیدن به دیگر غرفه ها و خرید بی رویه بپرهیزم و چیزهایی خریدم که کاملاً حال و هوای یادگاری داشته باشد و رنگ و بوی سرزمین اژدها را بدهد. چند تایی از قاشق های چوبی چینی خریدم و چند تایی طومارهای خط و نقاشی چینی. چند تکه لباس با حال و هوای چین و چند قلم خنزرو پنزر دیگر.
اشتیاق به خرید آنقدر در همقطارانم زیاد بود که کم مانده بود از پرواز جا بمانیم. ونی را کرایه کردیم تا ما را به هتل برساند و منتظر بماند تا با بقیه کیف و وسایلمان برگردیم و یکراست راهی فرودگاه پکن شویم به مقصد دوبی.
به فرودگاه عریض و طویل پکن که رسیدیم و بارها را که تحویل دادیم، تازه نفسی راحت کشیدیم از آن همه وسیله ای که دنبال خود به این سو و آن سو کشیده بودیم.