سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/10/2
6:19 عصر

اندر باب مسلمانی ما

به قلم: حمید کارگر ، در دسته:

اندر باب مسلمانی ما

یادداشتهای پراکنده ای از سفر به سرزمین اژدها (روز هفتم)

در طول سفر دو چیز هر ازگاهی خودی نشان می داد و به یادمان می آورد که غریبه ایم و از بلاد دیگری مسافر چین شده ایم. یکی آداب مسلمانی و سبک ایرانی اسلاممان بود و دیگری انگلیسی شکسته بسته و نیم بند ما.
پیش از این به برخی از نمودگاه های این دو چیز اشاره کرده ام مثل آن حکایت دستشویی های بدون آب و بطری های خالی ایرانی ها و یا آن جست و جوها برای یافتن طعام اسلامی!
روز هفتم سفر هم با ماجراهایی از این دست همراه بود. کسی به جمع ما اضافه شده بود که نه زبان به خوبی می دانست و نه می توانست از تظاهر به مسلمانی دست بکشد! و حیف که معذورم از نوشتن نام و نشانش!
گویی رسالتی بر دوشش نهاده بودند تا اهالی شینینگ را مسلمان کند و اهل تسنن آنجا را به تشیع فرا بخواند. آن روز در طول مسیری که برای رفتن به کارخانه فرش دستباف به حومه شینینگ رفتیم و بعد برای صرف ناهار به کارخانه فرش ماشینی در داخل شینینگ برگشتیم، هر ازگاهی تلاشی داشت برای آنکه راهنمای چینی مان را به اسلام فرابخواند آن هم با زبانی که مخلوطی بود از دو واژه انگلیسی، چند عبارت فارسی و اندکی ایما و اشاره!
کاش حداقل جملاتی زیبا و عمیق از ارزش ها و جهان بینی دین و مذهبمان می گفت ولی آنچه در دعوت او بود به ظاهری ترین اعمال دین بسنده می شد و اینکه باید نماز خواند و اینکه چطور شما بدون امام زندگی می کنید؟!
سه تن از همراهان ما پس از صرف ناهار باید برای بازگشت راهی فرودگاه می شدند و در نتیجه در یک سوی سالنی که میز دراز ناهارخوری در میانه آن بود، به اقامه نماز پرداختند.
این سه همراه با همان بطری معروف آب معدنی به دستشویی رفتند و پس از تجدید وضو، روی قطعه فرشی که زینت بخش انتهای سالن بود به نماز ایستادند. دخترک راهنما و سایر خدمه سالن متحیر مانده بودند که این خم و راست شدن ناگهانی آن هم در کنار سالن ناهارخوری چیست و مهمانان را چه می شود؟!
و اینجا بود که تلاش مجدد آن همسفر برای تبیین و توضیح نماز و مسلمانی دوباره آغاز شد و آنچه بر دریغ من می افزود، این بود که این تلاش ناکام در بسط و ترویج دین و دیانت در برابر چشم و نگاه تیزبین تاجری آمریکایی بود که با خنده ای زیر لب نظاره گر این رفتار و گفتار بود.
یادم آمد از آن مثل قدیمی که می رسید بدانجا که: "گر تو قرآن بدین نمط خوانی، ببری رونق مسلمانی".
آن روز معنای ضد تبلیغ را کاملاً ملموس و محسوس دریافتم.