سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/9/11
12:29 عصر

کعبه همین نزدیکی هاست...

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: فقر و غنا، فرهنگ، مذهب، جامعه، حج

کعبه همین نزدیکی هاست...

این روزها سخن از حج بسیار است. در کوچه و خیابان، در رادیو و تلویزیون و حتی در جمعهای خانوادگی نیز از این کنگره عظیم اسلامی و این سفر معنوی بسیار سخن می گویند. خواستم از چشمهایی که در حسرت رویت کعبه اشک ریزان می شوند بنویسم و از دلهایی که با شنیدن نام مکه و مدینه فرو می ریزند و از فراق می گویند بنگارم. خواستم از آرزومندانی بنویسم که بزرگترین خواسته شان، ورود به حریم خداوندی و زیارت حرم نبوی است. خواستم از دستاوردهای این سفر و ارزشهایش بنویسم و خواستم از تجربه خود بگویم اما... این همه را به مجال دیگر –و شاید سلسله نوشتارهایی در آینده با همین موضوع- وامی نهم و اینک تنها از یک درد(!) سخن می گویم.
دیروز کارت دعوتی دیدم برای اوایل ماه آینده به صرف شام در یکی از تالارهای مجلل و گران قیمت پایتخت، به مناسبت بازگشت حاج آقا و حاجیه خانمی از سفر معنوی حج!
این حاجیان بزرگوار، پیش و شاید بیش از آنکه در اندیشه معنویت سفر باشند، در تدارک مهمانی بازگشت بوده اند و لابد انتخاب و رزرو تالار، تهیه فهرست مهمانان، چاپ کارت دعوت و باقی قضایا، زمان فراوانی از آنها گرفته است! و این تازه بخشی از ماجراست و قصه سوغات و چمدانهای پربار، حکایت مجزایی دارد!
سرزمین عربستان، هنوز بوی پیامبر و فرزندان و اصحابی را می دهد که ساده می زیستند و نان از شکم خویش دریغ می داشتند تا دیگری گرسنه نماند.
مدینه هنوز یادآور رسولی است که بر ثروتمند عتاب کرد که چرا جامه کنار کشیده ای در همنشینی با ندار؟ و آیا ترسیدی که گردی از فقر او بر تو نشیند؟!
دیار حجاز، هنوز حدیث شیرمردی را می خواند که کیسه نان بر دوش می کشید در اطعام نیازمندان و هشدار می داد بر کارگزارش که چرا بر سفره ای چرب نشسته ای که فقرا به آن راهی ندارند؟
بقیع هنوز در تمام سادگیش، رنگ و نشان از بانویی  دارد که سائل از در خانه اش بی نصیب برنمی گشت حتی اگر به طعامی باشد که برای افطار اهل خانه تدارک دیده شده بود.
و حاجیان ما پس از تنفس در چنان فضایی و بازخوانی حکایت عملی و شیرین حج در محرم شدن، یکرنگی، هم سطحی، طرد خودبینی و تفاخر، نفی شیاطین و... چه نسبتی با سفره های چرب و شیرین –و تنها برای دارایانی در اطراف خویش- دارند؟!
نگرانی من از ثروت و دارایی نیست که گفته اند دارندگی و برازندگی(!) و چه لذتی بالاتر از اینکه جامعه ات را دارا و مملو از شادی و شعف ببینی. دغدغه من دوری از معنای اصلی حج است و نزدیک شدن به تعریفی که زنده یاد دکتر شریعتی به آن انذار داده بود: "حج را عملی تکراری جلوه داده اند که هرسال بین مسلمانان پولدار تکرار می شود!"
هراس من از فاصله هایی است که اگر به عدالت پر نشود جز با عقده و کینه پر نخواهد شد و از بذر کینه هم جز درخت نفرت نمی روید که این درخت میوه ای جز عداوت ندارد!
ترس من از حرامی نیست. از حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالهاست. بیم من از بیگانه و دشمنی هایش نیست. از خویشهای غافل است. از گریه هایی که به گوش نمی رسد و بغضهایی که نشکفته در گلو می میرد. هراس من از بی خبری است که غافلمان می کند از همسایه مان که نه نانی برای خوردن می یابد و نه ایمانی برای برپا ایستادن.
دغدغه من حال و روز آدمیانی است که شمشیر بران نیاز، به مغز استخوان صبوریشان رسیده است. مردانی با جیبهای خالی و دلهای پر(!) که گاه چنان در فشار نداری و بیکاری چلانده شده اند که گویی منتظر بهانه اند تا عقده شان بترکد و وای که گریستن مرد چه دردناک است! وحشتناک است!
راه دوری نرویم. از سودان و سومالی سخن نمی گویم. بدبختان و تیره روزان آن سوی مرزها را نمی گویم. داخل مرزهای خودمان، در بطن میهن اسلامی مان، حتی در مذهبی ترین شهرهایمان، کم نیستند کسانی که در حسرت یک دست لباس گرم در آستانه فصل سرد مانده اند. چشمانی که گاه ثانیه های به در ماندنشان، سالی به طول می انجامد!
همگی شنیده ایم که وقتی "فقر" از دری وارد شد، نتیجه طبیعی اش بیرون رفتن "ایمان" است. کسی می تواند منکر شود؟
درست است که در کنار شب سرور بالا نشینان، لب تنور بی آتش نیازمندان -که تنها می توانند به آتش دل، جان گرم کنند- نیز می گذرد اما...
بر ماست که احساس انسان بودن خود را در دستگیری از دست به زانو ماندگان نشان دهیم و مهربانی ایرانی و اسلامی را جلوه ای دیگر ببخشیم و جانمان را در زلال نوع دوستی جلا دهیم.
کافی است باور کنیم اگر در خانه هموطن ما خاموشی است، گناه همه ماست و اگر فقر و نیاز می تواند جایی بماند و به فکر رفتن نباشد، همه ما مقصریم که تسلیم و تن داده به این وضعیم و معلوم است که فاتح هیچ وقت سرزمین گشوده شده را ترک نمی کند و از فتح دست نمی شوید.
از شما چه پنهان، گاه بر سر ایمان خویش می لرزم که مباد یک روسپی از من ظاهراً مسلمان به درگاه خدا مقرب تر باشد!! آخر می اندیشم «آن هزار بار بینوا» محصول جهل و فقر است نه نواده ابلیس. محصول بیکاری و تهی دستی و فساد جامعه است نه صرفاً اسیر شهوت و طمع و هرزگی خویش. ما کجا و کی فقر و نداری اش را مرهمی نهاده بودیم؟
عدالت حکم می کند که دست "نیاز" مستمندان قطع شود تا سرقت نکنند. این نصیحت که "دزدی نکن؛ بد است"، تنها نشانه سیری زیاده از حد شکم ما گویندگان است. امروز این دستش را بریدند، اما فردا که دوباره از گرسنگی به جان آمد، شرمنده اهل و عیال خویش، دست دیگرش را فدیه لقمه نانی خواهد کرد.
به آرزومندان دیدار سرزمین حجاز -و به خود بارها و بارها بیش از دیگران- می گویم: حاجی شدن در دسترس همه ماست. کعبه همین نزدیکی هاست. باور کنیم و احرام ببندیم.
پی نوشت: دیشب در همسایگی یکی از همکارانم، مردی عیالوار از سر فقر و نداری و مشکلات اخلاقی که در پی این نیازمندی، گریبان خانواده اش را گرفته بود، خود را حلق آویز کرد. انسانی جان داد. مرد. به همین آسانی. آیا اهل آن محل و همه ما نمی توانستیم، با دستگیری و مددرسانی به او حاجی شویم؟!




86/10/6
9:51 عصر

حاجی ماندن هنر است

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: مذهب، حج

حاجی ماندن هنر است

این روزها حاجیان در حال بازگشت از سرزمین وحی هستند. زایران خانه خدا رفتند و پای بر خاکی نهادند که خدا را خوب می شناسد و طعم حضور بسیاری از انسانهای کمال یافته را در کام دارد و اینک به وطن باز می گردند. حاجی برمی گردند و کاش حاجی بمانند.
این حجاج بیت خدا در طواف، در سعی، در رمی و در همه اعمال خود در دیار عرب در حال به بندگی خدا مشغول بودند که در کنار هزاران انسان مانند خود بودند بی آنکه بدانند آن دیگری رعیت است یا ارباب، غنی است یا فقیر و فرقی نمی کرد که سیاه باشد یا سفید، زن باشد یا مرد، تنها همین مهم بود که از جنس همند و حسی یکسان دارند. کاش حاجیان در وطن خود نیز یکدیگر را چنین بنگرند.
هنگامی که پای صحبت تازه بازگشته ها می نشینی در حالیکه چشمشان پر از اشک حسرت است می گویند: خدا قسمت شما هم بکند، ما را هم دوباره بطلبد. همه شان وقتی بازمی گردند همینطورند. سرشار از عطر زیارت. حاجیه خانمها سعی می کنند در لباس پوشیدن و رفتارشان نشان بدهند که مسافر حجاز بوده اند و حاجی ها هم یا عرق چین بر سر دارند و یا در کلام و در رفتار به حاجی بودن خود گواهی می دهند. اما چقدر حاجی می مانند؟
ما در اسلام "غسل تعمید" نداریم که کسانی بخواهند حج را بدان مانند کنند و هر ساله در حج خود را از گناه پاک کنند و باز روز از نو و روزی از نو. زیارت و بندگی حق باید با تار و پود تنمان عجین و با وجودمان یکی شود. پاکی تا در درون آدمها جریان نیابد نمی تواند ظاهرشان را زینت دهد. حاجی باید حاجی بماند به سعی و تقوا وگرنه خاک حجاز هیچ اعجازی نمی کند!
حاجی باید خود طبق آموزه های حج، دیگران را هم ببیند. حاجی نمی تواند نسبت به نیاز نیازمندان و ناز برخورداران بی توجه باشد که اگر چنین باشد باید در حج او به دیده تردید نگریست. حاجی باید به کوچه و خیابان شهر خود هم نگاه کند و به سرنوشت مردمش اندیشه کند. مگر پیامبر  رحمت (ص) نفرمود که هر کس شب را بی اندیشه امور مسلمانان به صبح رساند مسلمان نیست؟ حال برود و مقیم حج شود چه سود؟!
حاجی باید به فکر مردم باشد. در کشور ما آنقدر کوچه پس کوچه های تاریک هست که برای روشن شدن آنها، همت مومنانه حاجیان لازم است. جوانان در آرزوی ازدواج، دختران در عقد مانده و منتظر جهیزیه، بیماران نیازمند، مدارس فرسوده و بی وسایل گرمازا در آستانه زمستان، از تحصیل بازماندگان و... هرکدام می توانند با کمک حاجی حال و روز بهتری را تجربه کنند و به حجی مدام برای او تبدیل شوند.
هزینه ولیمه های آنچنانی چه ضرورتی دارد؟ چه اشکالی دارد به جای هزینه هایی که یک شب شکم چند نفر (برخوردار) را سیر می کند، یک عمر زندگی یک نفر را نجات دهند؟ چرا حاجیان خیراندیش ما "صالحی" انجام ندهند که برای همیشه ها "باقی" باشد؟
حیف است هرساله هزاران حاجی داشته باشیم و بسیاری به علت نداشتن هزینه درمان، خود را برای مرگ آماده کنند. حیف است این همه حاجی داشته باشیم و گروهی آشنای همیشگی شان "گرسنگی" باشد.
حاجی! باور کن که پاسبانی از لباس سپید احرام دشوار است.