رمضان سال 79 را در کاشان بودم. شبی با یکی از رفقا (مهدی هاشم آبادی) تا به سحر بیدار بودیم و تلویزیون هم روشن. نخستین باری بود که سخنرانی مرحوم مطهری درباره فلسطین و ظلمی که از سوی اسراییل و ما غفلت زدگان بر آن می رود را از سیما می شنیدم.( البته پس از آن بارها و بارها از صدا و سیما منتشر شده است). آن همه شور و هیجان و دردمندی که در کلام آن مرحوم موج می زد، ما را هم پیمان کرد که بدون تردید و کاهلی، حتماً در راهپیمایی روز قدس شرکت کنیم تا کمترین کاری که از دستمان بر می آید یعنی فریاد زدن را انجام دهیم. صبح روز جمعه برای این حضور به میدان کمال الملک کاشان که رسیدم به جای فریاد بر اسراییل، شنیدم که شعار می دادند: روزنامه های مزدور تعطیل باید گردند!! و این شد که برگشتم و افسوس خوردم بر اینکه همه چیز را رنگ و بوی سیاست و ... داده ایم. برگشتم و به راه حداقلی دیگری برای همدردی با فلسطینیان اندیشیدم که نتیجه اش نگارش نامه ای شد که در شماره 8 گاهنامه جنبش به چاپ رسید. اینک که در گردش ایام بازهم به روز قدس رسیده ایم آن نامه را در پی می آورم:
پاکی بهار از آبروی توست و شقایق را سرخی از خون تو. اقاقیها از زلال گریه های تو جاودانه می رویند و هزاران از شور عشق ورزی تو در هیاهویند.
شگفتا تو و سرگذشت پر پیچ و خم تو که واژه های فریاد را سر در زانوی حیرت فرو برده ای!
شگفتا تو که خون خدایی در رگ زمان و شگفتا انسان که اگر به شکوفه شکوهمندی« ایثار» و « شهادت» نماز بگذارد، آسمان را در مشتهای خویش می آورد!
ای مظلوم نجیب!
در روزگار قحطی حق جویان که ستم و شرک در پناه سرنیزه و کشتار، غاصبانه حکومت می کند، می بینم که تازیانه فریاد را با سنگ انتفاضه فرا برده و بر پیکر خفتگان فرو می آوری. آفرین بر تو!
ای عزیز صبور!
انتفاضه ات ستودنی است. انتفاضه یعنی خاک پاکت را آبی راکد، جویی لجن آلود و مردابی عفن نمی خواهی. مرداب، کانون رشد پشه است. باید مرداب را خشکاند. باید لاشه عفن را سوزاند. انتفاضه یعنی اینکه مدافع مرداب پشه آفرین و مالاریاخیز نیستی. یعنی اینکه سنگ حمایت از لاشه های بیماری آفرین را به سینه نمی زنی.
ای فلسطین!
ای دیار غمهای جاوید که اندوه زنان بی شوی و غم جانکاه فرزندان بی پدر و فریاد اندوهبار مادران بی پسر، سینه ات را انباشته است، انتفاضه ات ستودنی است. انتفاضه یعنی اینکه هنوز هم جالوتهای زمانه از سنگهایی که از فلاخن داوودهای دوران پرتاب می شود، بر خاک می افتند. جالوتهایی که کم نیستند و لشکریان و اعوان و انصاری دارند انبوه و پر شمار.
کرکسها و کفتارها و خنزیرهایی که در لباس آژانس یهود و زیر لوای صهیونیسم و یا به صورت پادوهای جنایتکاران در مجامع و سازمانهای بین المللی، مستعمره چی های جلاد صفتی هستند که تیغ در دست، قامت اهل قبله را درو می کنند و چون هیولاهایی بی قواره، قامت مظلومان را به کام کشانده، ریشه های عاطفه را می جوند.
ای فلسطین! ای عزیز صبور! ای مظلوم نجیب!
درست است که در شعله های حریق یک فاجعه می سوزی و در همین حال افکار عمومی در آرامگهی از جهل غنوده است؛ درست است که سران غافل عرب، چون اعقاب تاریخی خود جهل زده و خاموش، شرط لازم این فاجعه بشریند؛ درست است که وقاحت فاجعه آفرینان آمریکا و اسراییل حد ندارد و سران سلامت طلب ملل- به ویژه اعراب- انسانیت و آزادگی را به مزایده گذاشته اند و در حریق خون مردم به سودای سازش و ساختن جهنم دنیای خویش مشغولند؛ درست است که پناه گرفتگان در پشت ستاره داوود در دیریاسین، حیفا، غزه و اریحا نفرت کاشته و خون درو می کنند؛ اما با این همه آینده از آن ظلم شوندگان است و فریاد رسای تو در عمق جانها نفوذ می کند و امتداد می یابد.
ای فلسطین! ای زادگاه مسیح و معراجگاه محمد!
تو فلسطین سوگواری و طفیلی گری نیستی. فلسطین فرار و یأس نیستی. فلسطین ویرانه ها و خاطره ها نیستی. فلسطین انقلابی. فلسطین سنگ و تفنگی. فلسطین حرکتی مستمر و استواری. فلسطین امتناع و مقاومت و یورش و شهادتی.
ای فلسطین!
وای بر تو باد اگر به این دنیای دروغ و فریب و ریا دل خوش کنی! همین دنیایی که انجمن حمایت از حیوانات دارد اما در اوج قتل عام همنوع خود صم بکم و عمی می شود و می دانم که به این دنیا چشم امید نداری.
بیچاره دنیا که تو را نمی شناسد! نمی داند آنکه کربلا را دیده است، چشم امید به حامیان دروغین بشر نخواهد بست. بیچاره بشر که حافظان حقوقش، حامیان جنایتند!
ای مظلوم نجیب!
به کربلا اقتدا کن و بگذار تا دنیای دون فریاد « هیهات من الذله» تو را به تماشا بنشیند. به کربلا اقتدا کن و با خون سرخ کودکت وضو بگیر و مردانه بایست. مردانه بایست که به خدای کعبه و بیت المقدس سوگند که دژخیمان زاده صهیون نابودند و دونان و زبونانی که تن به نیرنگ تسلیم و سازش داده اند، نه زنده که لاشه متعفنی شده اند لایق چکمه لیسی جنایتکار!
ای فلسطین! ای عزیز صبور! بایست. مردانه بایست ای فلسطین غیور. در برابر دنیایی که نه دین دارد و نه آزادگی، تو به سالار آزادگان کربلا اقتدا کن و بایست. مگر نه آنکه در آن نینوا، نای حقیقت گویان را بریدند، اما نوای حقیقت همچنان ماندگار و جاودانه ماند؟
اینک تو نیز چون کربلا در سرودها و سروده ها ماندگارترینی و در شعرها و شعورها و شعارها زنده ترینی.
و روزی می رسد آخر
که رودی از محبت، از صفا، ایمان
به روی دشت بی نام و نشان کافران
می گسترد دامان
و خون ما شرنگ مرگ می ریزد
به کام هرچه بدنام است.