همزیستی ناسازگاران
یادداشتهای پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (نیمروز چهارم)
بیروت شهر تضادهاست. مجمع اضداد است. این شهر کوچک که حدود 2 میلیون نفر جمعیت دارد، ملغمه ای از تنوع و گوناگونی را نمایان کرده است. از این سو به آن سوی خیابانهایش که بروی، هم بانوان پوشیده در حجاب کامل عربی را میبینی و هم پوششهای آزاد و رهای غربی را. هم هتلها و برجهای سرکشیده به آسمان را میبینی و هم کلبهها و دخمههای کوتاه قامت قدیمی را. هم قهوهخانههای سنتی را میبینی که در دود سیگار و قلیان غرق شدهاند و هم کافیشاپهای شیک و امروزی را.
بیروت ویرانیها و آبادیها را در کنار هم دارد. دیوارها و ساختمانهایی که نمایشان سوراخهای حاصل از نبردها و گلولهبارانها را به یادگار دارد، در کنار بناهایی که خبر از آرامش و آسودگی میدهند. شامگاهان از یک سو بانگ قرآن و مناجات میشنوی و در خیابانی نزدیک، کازینوها در کنار نایت کلابهایی صف کشیده اند که چراغهای قرمزشان در هربار روشن و خاموش شدن نمایی از زنی عریان را به تصویر میکشند.
هم فرقههای مختلف اسلامی (شیعه، سنی، دروزی، اسماعیلی،...) در آن میزیند و هم شاخههای گوناگون مسیحی(مارونی، ارتدوکس، کاتولیک، ...). هم مسجد در آن فراوان است و هم کنیسه و کلیسا. هم نوشتههای عربی بر در و دیوار میبینی و هم نوشتار فرانسوی و انگلیسی. هم با لیره لبنانی خرید و فروش میکنند هم با دلار آمریکایی.
در آن زمانی که ما مهمان بیروت شده بودیم، هم میشد درختهای کاج آذین بسته شده برای جشن کریسمس را دید و هم سیاهپارچههای یادآور محرم را. بر تابلوها و پارچه آویختهها هم می شد تصویر امام موسی صدر را دید و هم زنان آوازهخوان عربی را. در کناره ساحل و در جایی که یادمان ملیگرایی عربی –پیکره جمال عبدالناصر- بنا شده بود، تابلوی مکدونالد چشمک میزد. به فروشگاهی که عرضه کننده انواع لوحفشرده بود وارد شدم که در و دیوارش از عکسهای بزرگ نانسی عجرم و رقصهای عربی پر بود اما صوت قرآن از آن بلند بود.
این بار گشت و گذارمان در خیابانها بیشتر با اندیشیدن به این تضادها سپری شد و البته از خرید هم نمیشد غافل بود.
پسین پنجشنبه فرا رسیده بود که خسته از پیادهرویها تاکسی گرفتیم برای دیدار صخرههای روشه. این صخرهها که در غرب بیروت، در آبهای مدیترانه و بسیار نزدیک به ساحل قرار گرفتهاند، از نمادهای لبنان به شمار میآیند. با گذر از ترافیک سنگین خیابانهای مجاور -که تمرکز بسیاری از هتلهای بیروت در آنجاست-، به هنگام غروب آفتاب به روشه رسیدیم. دو صخره زیبا، بزرگ و جذاب که آن را صخره "عشاق" و نیز "مرگ" لقب دادهاند.
نقل شده که پس از درگذشت یکی از خوانندگان محبوب مصری، دختری از شیفتگان او خود را از بالای این صخره به دریای مدیترانه میافکند و جان میسپارد. نقل دیگری هم میگوید که دختری به نام روشه پس از یک ناکامی عشقی اینگونه خودکشی میکند و هر چه باشد، در این سالها بسیار کسان چنین کردهاند و بیشترشان پس از ناامیدی از وصال محبوب روشه را برای خودکشی برگزیده اند. از همین روست که در این ساحل واژه عشق همنشین مرگ شده است. (باز هم همزیستی اضداد!)
آن سوی خیابانی که از کناره ساحل روشه میگذرد، شعبه ای از رستوران KFC بود که ناهار و شام را یکجا در آنجا خوردیم و باز ترجیح دادیم پیادهروی شبانه در کنار ساحل را از کف ندهیم.
این نکته هم از قلم نیفتد که شباهنگام چه در کناره ساحل باشی چه در کنار بزرگراه، چه در خیابانهای پر نور باشی و چه در کوچه پس کوچههای تنگ و تار، بیروت نوعی احساس امنیت و آسودگی خاطر هدیهات میکند.