واقعیت واقعیته. تفاوت در برخورد ما آدمها با واقعیته
رفتیم به عیادت چند گروه متفاوت با چندتایی از بروبچه های دانشگاه. از معلولان جسمی و ذهنی گرفته تا اهالی خانه سالمندان و کوچولوهای سرطانی. سینه هامان در حال انفجار بود و از هم خجالت میکشیدیم که گریه کنیم و متهم شویم به احساساتی بودن و نازک نارنجی لقب گرفتن. بغض چنان راه نفس کشیدن را میبست که وصفش ممکن نیست.
باید کاری میکردیم. باید بودن خود را اثبات میکردیم تا از گروه بیدردان و نامردمان نباشیم. شاید هم اینها شعار باشد و فقط باید کاری میکردیم تا کمی آراممان کند! نمیدانم اما به هر حال به جای تورهای گردشگری و علمی و سیاسی، این بار تور بازدید از درد و رنج گذاشتیم. دانشجوها را همراه خود کردیم و کاسه گداییمان را با افتخار به دست گرفتیم. پول خوبی جمع شد اما راضی نبودیم. قیمت داروهای شیمی درمانی را پرسیده بودیم و پول ما تنها قطره ای بود بر آتش آنها. پس کار دیگری کردیم.
مراسم قالیشویان مشهد اردهال نزدیک بود. مردم به عزاداری و یا سیاحت آمده بودند و ما با هزار خواهش و التماس از بانیان مراسم در گوشه ای قرار گرفتیم و باز هم گدایی کردیم. سخت و شیرین بود. آزاردهنده و لذت بخش بود....
چند سال بعد یکی از نزدیکانم نیازمند شیمی درمانی شد.... پس از چند دوره شیمی درمانی و ریزش موها و ضعف جسمانی، شفای کامل یافت و زیستن از نو آغاز کرد.
گاه با خود میاندیشم آن گداییهای پیشینم در بهبود و شفای پسین یکی از عزیزترینهایم موثر بوده است آیا؟!
چند روز قبل که بنا به اتفاق تماشاگر فیلم "4+10" شدم، باز در اندیشه سرطان بودم و بازی عجیبی که با زندگی میکند. مخیرت میکند بین ماندن و رفتن. میگذاردت وسط دعوای مرگ و زندگی. تو را تغییر میدهد. تغییری که میتواند سازنده باشد یا مخرب.
این تویی که تصمیم میگیری تسلیم شوی یا مبارزه کنی. سرطان سرطان است و یک واقعیت. برخورد من و تو با این واقعیت است که متفاوت میشود.
مانیا اکبری در این فیلم هم از زندگی اش فیلم ساخته است و هم از فیلمسازی به زندگی رسیده است و خود گفته است در کنار شیمی درمانی، سینما درمانی هم میکرده است!
دیدن این فیلم که جدال یک بازیگر با بیماری اش را به تصویر کشیده، هم تأمل برانگیز است و هم پیامرسان.
و من هنوز در اندیشه ام از این بازی شگفت مرگ و زندگی! و باز چهره کودکانی که زندگی گریمی بدون مو را برایشان رقم زده است از مقابل چشمانم رژه میرود.