سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/11/7
2:5 عصر

جایی که می نوشتیم

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: جامعه

جایی که می نوشتیم

یکی از پایگاه‌هایی که در فضای مجازی فرصتی پدید آورده بود تا در آن قلم بزنم و هر از گاهی چیزی بنویسم، "پورتال خبری کاشان" بود که آغازی خوب داشت و تداومی نه چندان شایسته. من و یکی دیگر از نویسندگان این پورتال در مواجهه با رویکرد تازه گردانندگان آن فضا، متنی برای خداحافظی از خوانندگان نوشتیم که این متن هم فرصتی برای عرضه نیافت و حذف شد. اینک آن وداع‌نامه:
یادداشت آخر
یک سال و چند ماه پیش بود که دوست و همکار رسانه ای ما "محمد ملک آبادی" از نیتش برای راه اندازی یک پایگاه خبری برای شهر کاشان در فضای اینترنت گفت و خواست تا همراهش باشیم و ما که کار و عشقمان همنشینی با قلم است و دغدغه‌مان اعتلای ایران و کاشان، دعوتش را لبیک گفتیم و نوشتیم.
انگیزه او ستودنی بود و همتش تحسین برانگیز. تلاش او ارزشمند بود و قصدش خیرخواهانه و کمترین کاری که از دستمان برمی‌آمد، قلم زدن در صفحاتی بود که او پیش رویمان نهاده بود و چه شیرین است گرد آمدن یارانی هم­کیش و هم­کار برای گفتن و نوشتن از ایران و کاشان و ساکنانش.
نوشتیم و نوشتیم. اگرچه نه همیشگی و نه آن­سان که در کمیت و کیفیت زیبنده نام بلند این شهر و مردمش باشد ولی در حد وسع و توان با این روند همراه بودیم.
بیش از آن که به خبر‌رسانی بپردازیم، تحلیل کردیم و دغدغه‌ها را بازگفتیم. به مناسبت‌های گوناگون ملی و مذهبی از محرم گرفته تا موسم حج، از شب یلدا گرفته تا روز قدس، از میلاد پیشوایان دین گرفته تا روز خبرنگار، مهمان چشمان خوانندگان این پایگاه اینترنتی شدیم و نوشتیم و نوشتیم.
در این مدت، از پیران نیک‌نامی چون یثربی و صبوری یاد کردیم و از جنگی گفتیم که آن را درشت نوشته ایم نه درست. از فرش کاشان نوشتیم که از عرش دور می‌شود و از سنگ سهراب نوشتیم که شماره موبایل روی آن حک شده است. از کنگره ملامحسن فیض نوشتیم و قضایایش و بر جای خالی کاشان در نمایشگاه مطبوعات دل سوزاندیم. از پیروزی قلعه جلالی در نبردی نابرابر با شهرداری نوشتیم و سقای جبهه‌ها (حاج شکراله ستوده) را ستودیم. رسانه را در کاشان، به از این خواستیم و از نبود شدن نشریه "رسانه دانشگاه" نوشتیم. به بهانه تدفین شهدا در دانشگاه از اینکه با شهدامان چه می‌کنیم نوشتیم و به بهانه ماه رمضان به بازخوانی آیین‌های مردم کاشان در این ماه پرداختیم. از اندیشه شهر تا شهر اندیشه نوشتیم و از امیرکبیر یاد کردیم. سه‌گانه ای در باب کم‌کاری در ماه رمضان تحریر کردیم و ماجرای استان کاشان یا منطقه ویژه اقتصادی را پیگیری کردیم. از خانه نقلی نوشتیم و بازخوانی تاریخ مدرسه عالی علوم تا دانشگاه کاشان را در چندین بخش تا سال 1358 رساندیم....
اینک اما دیری است که دست و دلمان به نوشتن نمی‌رود. نه اینکه دغدغه‌هایمان ناپدید شده باشد که افزون‌تر هم شده است. نه اینکه قلم‌مان کند شده باشد که تیزتر هم شده است. نه اینکه مهر و حبمان نسبت به این دیار فروکاسته باشد که قویتر از همیشه است. نه اینکه ... اما آنچه باور ماست، گویی مجال مناسبی در این پایگاه برای عرضه نمی‌یابد(!)
باور ما اینست که یک پایگاه خبری آن هم در عصری که خبر راه خود را از هر طریق ممکن به گوش و چشم مخاطب پیدا می‌کند، باید دانستن را حق مردم بداند. نه فقط دانستن خبرهای مثبت و متعالی که خبرهای کاستی­ها و ضعف­ها و انحرافات هم باید عرضه شود.
باور داریم که روزنامه‌نگار با ابزار قلم و کلمه به نبرد با ناراستی‌ها برمی‌خیزد و انگشت بر کژی‌ها می‌نهد و دردها را نشانه می‌رود و بیماری‌ها را نمایان می‌سازد و شراری برمی‌افروزد تا سرزمین و مردمش را از شرور تاریکی‌ها و جهالت‌ها ایمن سازد.
می‌پنداریم روزنامه‌نگار باید حاشیه امن تصمیم‌گیران و مدیران را از بین ببرد تا با خیال آسوده و مغرور و مسرور بر مسندهای ریاست آرام نگیرند و بدانند که باید خادم مردم باشند نه اربابشان و باید پاسخگو باشند در برابر امکاناتی که در اختیارشان است.
گمان ما اینست که اگر قرار باشد فقط بنویسی که این افتتاح شد، آن اجرایی شد، او چنین گفت و... و تنها مجیز بگویی و بر کم کاری‌ها و قصورها زنهار ندهی، ننویسی و وقت مردم هدر ندهی بهتر است.
عقیده داریم اگر قرار باشد خبرگزاری‌ها و سایت‌ها و روزنامه‌ها همه هم­شکل و یکسان یک چیز را بنویسند و همگی تعریف و تمجید پیشکش اصحاب قدرت و مسوولان کنند که دیگر خردافزا نیستند و بیگانه از فلسفه وجودی خویشند.
تاریخ می‌گوید وقتی که مظفرالدین شاه وادار به امضای فرمان مشروطیت شد، در اصل سیزدهم از نخستین قانون اساسی تأکید شد که: "هیچ امری از امور در پرده و بر هیچکس مستور نماند" و البته همین تاریخ می‌گوید احترامی برای این اصل قایل نشدند و محرمعلی­خان‌ها در دوره‌های مختلف مراقب بودند تا کسی خاطر فرمان‌داران را نیازارد و امروز ما اهالی رسانه، خود محرمعلی خان خود شده ایم!
باور داریم که اگر روزنامه‌نگار که سوزنبان است تا قطار هدایت جامعه بر ریلی نادرست نرود و چراغ‌دار است تا رهگذران راه درست را بازشناسند، نتواند بنویسد و بگوید، خمودگی و یأس و دلمردگی برای جامعه خواهد آمد و بی‌تفاوتی خلق را می‌رباید و همه پرهیز دارند که مبادا عبورشان به کوچه سیاست بیفتد و در پی آن منصب‌داران باید چراغ بردارند به قصد جستن اندکی نشاط آگاهانه و انتقادی در بطن جامعه.
و اینها که نوشتیم کم و بیش بر فضای رسانه ای کشور ما حاکم است و پورتال خبری کاشان هم از آن بی‌نصیب نمانده است. برخلاف تصور ما که می‌پنداشتیم می‌شود در این فضا از دغدغه‌ها گفت و به پیشرفت و بهبود ملک و ملت اندیشید، دوستان همکار هر روز فضا را تنگ‌تر خواستند و از هر نقدی پرهیز داشتند. چند ماه پیش بود که بی اذن ما در مطالبمان دست رفت(!) و ما حیران و متعجب از سانسور و دستکاری در مطالبمان -که هنوز هم باورش برایمان دشوار است- باز هم نخواستیم تا دغدغه‌هایمان را به کناری وانهیم و بی‌خیال شهر و دیارمان شویم. نوشته‌هایمان کاهش یافت و خودسانسوری‌مان افزایش. کمتر نوشتیم و بیشتر خودمان راسانسور کردیم. کمی بعدتر تعجبمان فزونی یافت زیرا که دیدیم از تأیید و رد نظراتی که پای مطالبمان درج می‌شود هم محروم شده ایم و اختیار این امر به دست فرد دیگری است.(!)
ما بر آن بودیم تا فضای تعامل مطلوبی فراهم آید و خوانندگان مطالب بتوانند آزادانه – والبته در چارچوب اخلاق و قانون- نظر دهند و انتقاد کنند که گویی دوستان ما این مجال را هم خوش نمی‌دارند.
آنچه بر فضای خبری و رسانه ای کشور و بر شیوه مدیریت این پورتال حاکم است، یکی از اسباب توقف این نوشتن‌هاست و این نوشتار را اگر فرصت عرضه بر این پایگاه بیابد(!)، نوشتیم برای وداع با خوانندگانی که در این مدت ما را مرهون لطف خویش ساختند.
شاید در گذشته‌های دور که مطبوعات و خبررسانی در این دیار چون شعله‌ای کوچک بود، با هر پفی لرزه بر آن می‌افتاد اما در دنیای امروز که بزرگراه‌های اطلاعاتی احاطه اش کرده اند و دهکده جهانی‌اش می‌خوانند و رسانه‌های خبررسان بی‌شمارند، این چراغ را خاموشی نخواهد بود.
ما همچنان در فضای کوچک وبلاگ خود و هرجای دیگری که بتوانیم خواهیم نوشت، محتاج دعای خوانندگانیم و برای گردانندگان پورتال خبری کاشان آرزوی توفیق داریم.
                                                                             
عباس شافعی ، حمید کارگر