سلام حسن.
نبودم.جايي كه بودم فاصله اي با دبي نداشت. تفاوتش اين بود كه دبي پايين خليج فارس است و شهر من بالاي خليج. يك خارجي با من بود. ونزوئلا را مي پرستيد ولي براي فرانسوي ها كار مي كرد. بسيار شبيه ما بود. همان شيطنت ها و خنده ها و بي خياليهاي ايرانيها. مي گفت دبي هيچ ندارد. نه تاريخ نه تمدن نه فرهنگ. همه چيز مصنوعي ولي غرق در پول. از اعراب دل خوشي نداشت. ولي از ديدن لاك پشتها در ساحل ما مي خنديد. از جنگلهاي حرا در شگفت بود و از ديدن مشعل هاي گاز چشمانش برق ميزد. ولي تاسف مي خورد به حال ما ايراني ها كه همه چيز داريم و هيچ نداريم به خاطر تنبلي و فرصت سوزي و ...