خيلي جالب ادامه بده مثل رمان هستش

راستي حميد ياد اون روزي ميفتم که از داشتي تو امفي تاتر دانشگاه

اتفاقاتي که در تهران واتون افتاده بودو شرح ميدادي

يادته که سال 78 همون سالي که جون سالم بدر برديد

حميد جان بسيار عالي بود.

حميد جان شما يک چين رفته اي و اين همه خاطره؟ کاش جهانگرد مي شدي و سفرنامه اي مي نوشتي که روي سفرنامه ناصرخسرو و مارکوپولو را کم مي کرد. سوغات که نياوردي هيچ، دلمان را با دلبرکان ختني و ساغران صراحي در دست هم بردي. اين چه حکايت باشد؟