یکی از دیگران
"خانم! یه گربه ندیدین که مثل بقیه نباشه؟"
توی محوطه بیمارستان نشسته بودم که پسرک آمد و این را پرسید. با نمک بود و بلبل زبان. پنج سالی بیشتر نداشت. اسمش سمیر بود و تک و تنها به جست و خیز مشغول. گفت که قرار است مامانش با "نینی" به خانه برگردد.
پس از دقایقی شیرینزبانی، به سمت مردی دوید که با چهره ای ناراحت و برافروخته مشغول صحبت با نگهبان بیمارستان بود. نمی دانم غم بود یا خشم، هرچه بود باعث شد تا مرد پسرک را با سردی از خود براند.
پسرک شیرینزبان و نمکین، موجی ایجاد کرده بود که با حس کنجکاوی من همراه شد و دانستم که باز قصه نداری و غصه بی پولی است که روایت میشود.
مادر و نوزادش برای ترخیص از زایشگاه، مانده بودند معطل 50 هزار تومان ناقابل (!) باقیمانده از مخارج بیمارستان که آن هم با تخفیف بخش مددکاری بیمارستان به نصف کاهش یافته بود و مرد ناتوان بود از پرداخت آن!
درنگ جایز نبود. پیش رفتم و پرس و جو کردم و گپی زدم با کارکنان بخشهای مربوطه بیمارستان. ماجرا صحت داشت. حکایتی که پیش از آن در روزنامهها خوانده بودم، این بار در برابر چشمانم روایت میشد.
هرچه بود پایان یافت و مبلغی که با خود داشتم به کاری نیک آمد. از مادر تازه فارغ شده پرسیدم با چنین دشواری اقتصادی، چرا؟
گفت: "میخواستم بندازمش. دکتر گفت بچه دختره. شوهرم گفت خوبه. دختر خیر و برکت میاره. چون دختر دوست داشت نگهش داشتم... اما پسر شد!"
همه اینها را همسرم گفت. شرح تلخی که تا چند روز پریشان خاطرش کرده بود. و باز دیشب بود که تکرار کرد که راستی شغل مرد جوشکاری بود. جایی کاری برایش نیافتی؟
دولتیان و مجلسیان که گویی در عالم دیگری زیست میکنند. یکی از شوک تورمی میگوید و دیگری از رکود تورمی. یکی به سه رقمی شدن تورم هشدار میدهد و یکی از لزوم توجه به دهکهای پایین جامعه فقط شعار میدهد و وقتی تورم میآید و اجتماع را له میکند، بازی "کی بود؟ کی بود؟ من نبودم!" را استادانه بازی میکنند و یادشان میرود که "کلکم راع و کلکم مسئول". اصلاً یادشان رفته که با مردم "جناغ" شکسته اند و این مردمند که مدام یادشان میآورند که ما را یاد، شما را فراموش.
و من از شما می پرسم جایی کاری برای مرد جوشکاری ناتوان از پرداخت هزینههای زندگی سراغ ندارید؟ خانم! آقا! گربه ای ندیده اید که مثل بقیه نباشد؟