ریشه ها در باد
چند سالی پیش از این در رادیو استادی داشتیم که عاشق قناتهای ایران بود. در هر جلسه و به هر مناسبتی حرف قناتها را پیش می کشید و با تعصب و غیرت خاصی این سازه های کهن بشری را ستایش می کرد و به پیشینیان درود می فرستاد.
استاد ما می گفت قناتهای ایران را به جرأت می توان در میان عجایب چندگانه دنیا جای داد. می گفت جالب است که سیل، قنات را تخریب می کند و از طرفی اگر سیلی در کار نباشد، قنات کارآیی خود را از دست می دهد. می گفت در شمارشی که سال 42 صورت گرفت، تنها دشتهای ایران دارای 18000 قنات دایر بود که طول این حفاریهای انسانی برابر با فاصله زمین تا کره ماه است. استاد ما بانگ بر می داشت که: خوشا و شگفتا ایرانیان که فاصله زمین تا ماه را بارها در زیر زمین پیموده اند!
چند روز پیش گذارمان به جزیره کیش افتاد و سری هم به "کاریز" زدیم که به شهر زیرزمینی شهره شده است. با قدم زدن در دالانهای کاریز گفته های استاد را بازخوانی می کردم و گریزی جز تحسین عظمت پیشینیان نداشتم.
اما آنچه بهانه گفتن از قناتها شد، تلنگری بود که راهنمای کاریز بر ذهن ما می زد. راهنمایمان جوانی افغان از اهالی هرات با مادری ایرانی بود که در افغانستان باستانشناسی خوانده بود. دردمندانه و دلسوزانه از عربهای حاشیه خلیج فارس می گفت که بدون داشتن تمدن کهن و فرهنگ باستانی، امروز گردشگران را مجذوب خود می سازند. با تأسف از غفلت و خواب زدگی پارسیان و ایرانیان می گفت که داشته هایشان را ارج نمی نهند و شیفته غربزدگی عربها شده اند. مرا به یاد بیتی از مولانا می انداخت که:
در زمین دیگران خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن
جوان افغان افسوس می خورد و با اشاره به تختهایی که برای برپایی سفره خانه سنتی در کاریز بود، زبان به طعن گشوده بود که گردشگر باید محو تماشای این دالانها و این اختراع بزرگ ایرانی شود نه آنکه به چای و قلیان شیفته قنات شود! در گوشه ای از کاریز، مجسمه ها و عروسکهای بی ریشه چینی برای فروش گذاشته شده بود که قرار است غرفه فروش باشد و در برابر تمسخر آن جوان افغان چیزی برای گفتن نداشتیم که آخر چرا؟ اگر هم قرار به فروش باشد، چرا صنایع دستی اصیل خودمان نباشد؟
وای آن دریا که موجش کم تپید گوهر خود را ز غواصان خرید