دهکده جهانی در شهری زیرزمینی
یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (شامگاه چهارم)
پسین شنبه که روز تعطیل اهالی آن بلاد بود، نمایشگاه حال و هوای خوب و پر رونقی داشت و غرفه داران فروش خوبی را تجربه می کردند. قرارمان آن بود که شب هنگام و پس از پایان یافتن ساعت کار نمایشگاه، راهی شهر زیرزمینی ورونا شویم و جایی جدید را سیاحت کنیم.
گمانم این بود که شهری باستانی مثل شهر زیرزمینی "اویی" در نوش آباد را می بینیم و یا خرابه هایی کهن مانند آنچه در طبقه زیرین کوچه ها و خیایان های بافت تاریخی ورونا در یکی دو روز گذشته دیده بودم اما Village حکایت دیگری داشت.
از شهر که خارج شدیم، خودروی حامل ما در مسیری راه می پیمود که تاریکی بر آن حکمفرما بود و در آسمان تیره مه گرفته، نور چراغ های ماشین تنها درختانی را در حاشیه راه نشان می داد. گویی در کوچه باغی وهم آلود و خیال انگیز پیش می روی و باز گویی نه در عالم واقع که در فضایی سینمایی و مجازی هستی.
هر چند صد متری که پیشتر می رفتیم، به ناگاه در کنار درختان حاشیه خیابان کسی از جماعت نسوان رخ می نمود و باز خبری از آدمیزاد نبود تا چند صد متر جلوتر! پرسش که کردم پاسخی یافتم مطابق با حدس و گمانم که اینان مشتری می جویند در شبی تعطیل و در میانه راهی که به شهر زیرزمینی می رسد.
به مقصد که رسیدیم، دریافتم که اینجا خبری از تاریخ و تمدن کهن نیست و Village نه شهری تازه کشف شده از عهد باستان که دهکده ای چند ملیتی ساخته دست بشر امروز است!
دوستی که قرار بود شام را مهمان او باشیم برای حضور در رستوران عربی برنامه ریزی کرده بود چرا که در این چند روز دریافته بود ذائقه ایرانی جماعت در خورد و خوراک با اعراب بهتر جور در می آید تا دیگرانی در شرق و غرب اما پیش از حضور در بخش عربی شهر زیرزمینی خواستم تا همراه شویم و سری به دیگر بخش های این دهکده بزنیم.
مغزی که جوینده کسب درآمد باشد راهش را می یابد و ایجاد این دهکده هم چیزی جز این نبود. فضایی که نه تنها جیب گردشگران را خالی می کرد بلکه شهروندان مقیم هم در شبی تعطیل جایی یافته بودند برای خوشگذرانی و خرج کردن پول هایشان با میل و رغبت!
چند رستوران متفاوت که یکی تو را به حال و هوای چین می برد و دیگری به ماچین. یکی غذای دریایی می دهد و یکی غذاهای آمریکای لاتین. یکی خواننده و موسیقی زنده ممالک دور را پیشکشت می کند و دیگری میکروفون به دست مهمانان و مشتریان می دهد تا صداهای ناهنجار خود را بیازمایند و البته که این آخری فراوان هم مشتری داشت!
گوشه ای از دهکده سالن ماساژبود و گوشه ای دیگر سالن دیسکو. بخشی از دهکده استخر و سونا بود و بخشی دیگر فضایی برای علاقه مندان به رقص های لاتین. بخشی برای آنان که اقامت شبانه بخواهند و جایی برای آنها که سالن ورزشی بجویند... اما مهمترین و شاخص ترین ویژگی دهکده تنوع غذایی و تعدد رستوران های آن بود.
به رستوران عربی وارد شدیم. رستورانی که معماری و همه تزیینات داخلی و تصاویر و تابلوهای آن حال و هوای ممالک خاورمیانه را داشت. از خاتم کاری های اصفهان خودمان تا پاپیروس های مصری. از پرده های ماه نشان تا قلیان های کوتاه و بلند.
منوی غذا دفترچه ای بود که هر صفحه آن معرف خوراک یکی از کشورهای عربی بود و ما غذای لبنانی را برگزیدیم. خوشمزه بود و لذیذ هرچند که با اصلش که در بیروت تجربه کرده بودم تفاوت داشت. معلوم است که وقتی شیشلیک شاندیز با شیشلیک شهرهای دیگر ایران متفاوت است و وقتی شله در مشهد طعم و مزه دیگری دارد که هیچ جای دیگر ایران پیدا نمی شود، حموس و مطبل و فتوش و انواع کباب لبنانی هم در بیروت متفاوت است از شهری زیرزمینی در حوالی ورونا.
آن شب از جوانی ایرانی الاصل که ساکن میلان بود و فارسی را به دشواری سخن می گفت، راه و رسم گردش در میلان را پرسیدم و برای فردا نقشه کشیدم.