بر فراز آلپ
یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (روز نخست)
دیگر مسافران به آسانی و با قرار دادن بلیت روی دستگاه از گذرگاه مخصوص در سالن فرودگاه می گذشتند و مسیر سوار شدن به هواپیما را می پیمودند اما بلیتی که در ایران برای من صادر شده بود فاقد بارکد بود و ناگزیر مأمور آسوده خاطر لوفت هانزا را به یاری فراخواندم تا کارت پروازم را به صورت دستی ثبت کند.
با گذر از دالانی تنگ و آسانسوری که به طبقه پایین می رفت، سوار بر اتوبوس شدیم و به هواپیمای شرکت دولومیتی (Air Dolomiti) ایتالیا رسیدیم که اکنون به یکی از شرکا (یا بهتر بگویم اقمار) شرکت لوفت هانزا بدل شده است.
سوار شدن بر اتوبوس نوید فضایی متفاوت را می داد که ورود به هواپیما آن را کامل کرد. به ناگاه زبان اصلی از آلمانی به ایتالیایی دگرگون شد و رنگ غالب از زرد(مایل به نارنجی) به سبز(فیروزه ای) تغییر یافت.
مهمانداران سبزپوش مسافران را دعوت به نشستن بر صندلی های سبز می کردند و خلبان نخست به زبان ایتالیایی و سپس به زبان انگلیسی خوش آمد گفت. نوبت به راهنمایی های مهماندار برای امنیت پرواز که رسید، به ترتیب از 3 زبان ایتالیایی، آلمانی و سپس انگلیسی بهره برد.
گذر از بلندای آسمان آلمان به ایتالیا یعنی عبور از فراز رشته کوه های آلپ و سیاحت چشم انداز عمومی قاره سبز. کوهستان آلپ در مرکز اروپا واقع شده و بخشی از جغرافیای کشورهای آلمان، اتریش، سوئیس، فرانسه،... و ایتالیا را دربرگرفته است.
این کوهستان شاید با کارتون "بچه های کوه آلپ" و ماجراهای آنت، لوسین و دنی و یا کارتون "بچه های مدرسه والت" با ماجراهای انریکو، گالونی، فرانچی و... برای ما بیشتر شناخته شده باشد تا حد و مرز جغرافیایی و ارتفاع از سطح دریا اما به هر روی شاید یادآوری این نکته خالی از لطف نباشد که بلندترین قله این رشته کوه "مون بلان" است که با ارتفاع 4810 متر، جایی میان فرانسه، ایتالیا و سوئیس قرار گرفته است.
زیر پا فراوان بود مستطیل هایی در اندازه های مختلف که طیف های گوناگونی از رنگ سبز را به تصویر کشیده بودند و وقتی هواپیما در سطح پایین تری پرواز می کرد ساختمان ها و خانه هایی با سقف های شیروانی را می شد دید که مدام حضور بر فراز قاره بارانی و سبز اروپا را گوشزد می کردند.
ساعت آغاز پرواز به وقت فرانکفورت 15/13 بود و مدت پرواز هم حدود یک ساعت و نیم. مهمانداران در پذیرایی نخست ساندویچ کالباس آوردند که دانه هایی شبیه به گردو و پسته در نانش بود (که نخوردم) و در نوبت بعد انواع نوشیدنی و شکلات آوردند که با آغوش باز به استقبال چای رفتم و دو لیوان طلب کردم. ساعت های پیاپی بدون چای سر کردن از دشواری های روزگار است(!) و خیلی زود سردرد به سراغم آمده بود.