خور و خواب در آسمان
یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (بامداد نخست)
نمی دانم بار چندمی بود که ملتمسانه می گفت: "excuse me sir…" و من غرقه در خوابی سنگین اندک اندک چشم باز کردم و کم کم فهمیدم کجایم و چه کسی پرسشی دارد.
مهماندار خرسند از بیدار شدنم پرسید که چه می خورم و چه می نوشم و من ساندویچ پنیرش را طلب کردم به همراه آب پرتقال. ساندویچ چیزی بود شبیه به پنیر پیتزا به همراه گوچه سرخ شده در میان نانی عربی که مزه اش بدک نبود.
نمایشگرهای هواپیما به پخش فیلم مشغول بودند و من بی آنکه حس و حوصله تماشا داشته باشم با خوردن و نوشیدن دوباره به خواب رفتم. خوابی که با خطاب و عتاب پلیس گذرنامه فراکفورت همراه بود و او مدام در گوشم می گفت که مدارکت ناقص است و باید بازگردی!
سرمای اندک هوا مرا از پلیس گذرنامه رها ساخت و بیدار شدم تا پتو به روی خود بکشم و در همین حال صفحه نمایشگر موقعیت هواپیما را در غرب آسمان ترکیه نشان می داد.
دوباره چشم بستم و هنوز خوابم عمیق نشده بود که مهماندار آمد و برای صبحانه سفارش گرفت. این بار چای و تخم مرغ طلب کردم و وقتی سینی صبحانه را در برابرم نهاد از کره و پنیر و کالباس و کارامل و... همه چیز در آن بود. در ظرف اصلی غذا را که باز کردم، تخم مرغ را با کمی سبزی تفت داده بودند و اندکی گوجه و سیب زمینی نیز بدان افزوده بودند. نانی که دانه های تخمه در آن بود هم کامل کننده صبحانه بود.
ساعتم را با ساعت نمایشگر هواپیما که وقت محلی را نشان می داد مقایسه کردم. انگار زمان متوقف مانده بود یا اینکه انگار شب با ما پیش می آمد. همچنان سحرگاه بود و ساعت حول و حوش 5 بازی می کرد.
حالا به وقت ایران پس از 5 ساعت پرواز ساعت 30/8 صبح بود و به وقت فرانکفورت کمی تا ساعت 7 فاصله بود که بر زمین نشستیم.