سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/9/14
12:34 عصر

بازگرد حسین جان!

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، جامعه

بازگرد حسین جان!

سرورم؛ ای بزرگ‌مرد همیشه تاریخ؛ سید سبزپوش همه سبز اندیشان دیروز و امروز؛ سالار و پیشوای شهیدان؛ حسینم؛ بازگرد.
حسین جان! تا ظهر روز دهم یک شبانه روز دیگر باقیست. تو را به خدا بازگرد.بیعت کن. سر فرود آور. بیرق یزید را بر بالای سر بپذیر. اصلاح امور امت را بی‌خیال شو. رها کن درد و دغدغه دین را. فراموش کن امر به معروف و نهی از منکر را.
حسین عزیز! به خدا هنوز که خون تو و دوست‌دارانت را بر زمین نریخته‌اند، شادی نهفته‌شان دیدنی است و وای به فردا. از همین حالا می‌شنوم هلهله و شادباش یزیدیان را. از هم اکنون می‌شنوم بانگ قهقهه‌های مستانه امویان را. از همین حالا می‌بینم دم جنباندن عوضی‌های بی‌خاصیتی را که به کاسی‌لیسی دربار و بارگاه حکام جور از هم سبقت می‌گیرند. پوزه‌هاشان آماده مالیده‌شدن بر کفش ارباب است. همان‌ها که برای به‌دست آوردن کفی نان و انباشتن شکمی آزمند، نان می‌برند و شکم می‌درند. همان‌ها که بنده زور و ستاینده زر و تسلیم تزویرند. همان‌ها که بر لهیدگان پای می‌فشارند و در گورستان آدمیت به رقص درمی‌آیند. همان‌ها که نام به ننگ می‌آلایند تا شکم انباشته کنند و دمی با دنیای باطل و اوهام واهی خوش باشند. همان‌ها که...
حسینم! بازگرد و رویای مسخره‌شان را پایانی دیگر ببخش. همراه و همرنگ جماعت شو. بهانه را از دستشان بگیر. بخواهی یا نخواهی حکومت و فرمانروایی دست یزید و طایفه‌اش است. چه بمانی و چه شهید شوی اینان کاخ نشینند و افسار خلق در دستشان. پس بیعت کن و بازگرد. وقتی برای آزاد و آزاده زیستن راهی نیست، حضیض ذلت و بردگی را بپذیر و در عوض سلامت بمان. نه به خودت آسیبی می‌رسد نه به خانواده‌ات. بنشین در گوشه‌ای و به دین خود باش. این مردم لیاقتشان یزید است. تو چرا خود را برای این بی‌لیاقت‌ها به آب و آتش می‌زنی؟! در برابر کفر و نفاق، سازش و تسلیم پیشه کن.
سرورم! من از آنچه بر روز دهم خواهد گذشت نگرانم. مگر نه اینکه مسلمین(!) سنگ یزید بر سینه می‌زنند؟ مگر نه اینکه دین فروشان در برابرت موضع گرفته و مردارخواران جامعه اسلامی تنهایت گذارده‌اند؟ مگر نه اینکه شهوت و دورویی و حرص و آز سکه رایج بازار شده است؟ مگر نه اینکه بیشتر امت پیامبر بوقلمون صفت و زالوعمل و روباه مزاج شده اند؟ مگر نه اینکه دزدهای پاچه‌ورمالیده و دجالان نامرد همگی مدعی دین شده‌اند و تو را خارج شده از مدار دین و دیانت می‌دانند؟ پس چرا بیعت نمی‌کنی؟ چرا باز نمی‌گردی؟
سالار! بازگرد. نگذار تاریخ پلشتی و قساوت خود را بیش از این عیان کند. نگذار کشتزار حیوان‌صفتی و نامردمی را با خون تو و عزیزانت آبیاری کنند. به مسلخ نرو. قربانگاهت را از پیش تدارک دیده و گرگان خون‌آشام برای دست افشانی و رقص پس از شهادتت حسابی آماده شده‌اند. اطرافت هم که خالی است. نگاهی به دور و برت بینداز. آیه‌خوانان و مبلغان دین جدت رهایت کرده اند. آنان را با عرصه‌های خطر چه کار؟ بوی خطر که بیاید به هزار پستوی امن و حصار ایمن می‌خزند. نکند به سجده طویل و محاسن انبوه و کلفتی دستار و الفاظ عربی غلیطشان دلخوش کرده بودی؟! نه! تو بهتر از ما این جماعت را می‌شناسی و می‌دانی همین‌ها با پدرت چه کردند. پس چرا باز نمی گردی؟
پیشوای سرفراز! علف‌های هرزی که در بوستان اسلام روییده‌اند، دروغ مجسمی به نام یزید را پذیرا شده‌اند و خلیفه مسلمین می‌خوانندش. تن به بندگی و زور سپرده‌اند و زنجیر دنیاخواهی بر پای دارند. آنقدر به لجنزار خو کرده‌اند که خود نماد پلشتی و لجن شده‌اند. آنقدر در هوای مسموم تنفس کرده‌اند که عطر آزادگی و انسانیت برایشان حکم سم را پیدا کرده! رها کن این همه را. اینها مدت‌هاست که سقوط کرده‌اند. پدر و برادرت را هم تنها گذاردند. از فردا و بعد از تو سقوطشان شتاب بیشتری خواهد یافت. سیاهی و مردگی و سلطه زر و زور و تزویر از فردا پررنگ‌تر خواهد شد. رهایشان کن و همرنگشان شو. هم مسلکشان هم که نمی‌شوی لااقل تقیه کن. اصلاً بیعت کن و بعدش برو غارنشین شو. صحراگرد شو. بی‌خیال حکومت یزید و یزیدیان شو. بازگرد و زنده بمان.
حسین بزرگ! گمان می‌کنی یاوه می‌بافم؟ سخن به گزاف می‌گویم؟ آخر می‌ترسم. ظهر روز دهم را دیده‌ام. دارم عاشورا را مجسم در برابرم می‌بینم. دارم لحظه تقابل انسان و شیطان را می‌بینم. نه! شیطان آن‌سوتر ایستاده است. شیطان حیران است و ناباور. آنچه می‌بیند را تاب نمی‌آورد. صحنه را خود ساخته و پرداخته‌ اما باورش نمی‌آید. گیج و منگ است و مبهوت از آدمیانی که هم‌نفس او شده‌اند و این صحنه‌های پلید را بازی می‌کنند.
حسین جان! می‌دانم که می روی. می‌دانم که برای ماندن نیامده‌ای. اینها را برای دلخوشی خودم گفتم. می‌دانم که می‌روی و راه از بیراه نشان می‌دهی. می‌دانم که با ظلم به سر کردن و با ننگ نشستن در مرام و مکتب تو نیست. می‌دانم که می‌روی تا فریاد "هیهات من الذله" را برای همیشه تاریخ جاودان کنی. می‌دانم که می‌روی تا برای همیشه این پرسش را در برابرمان بنهی که "هل من ناصر ینصرنی؟" می‌دانم که می‌روی تا بر پیشانی زمین و زمان حک کنی که "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا".
اما خبرت بدهم از حال و روز امروزمان؟
امروز هم کم نیستند آنها که با راستی و حقیقت میانه ای ندارند. کم نیستند آنها که امپراتوری دروغ را استوار می‌سازند. کم نیستند آنها که تزویر و خدعه در کار می‌بندند. کم نیستند آنها که دین فروشی می‌کنند و کسب و کارشان با متاع دین رونق می یابد. کم نیستند آنها که در حوزه فکر و فرهنگ، بدعتها و خرافه ها را باب می‌کنند و از سادگی و دین دوستی مردمان سود خود می‌جویند. کم نیستند آنها که می‌کوشند باطل را جای حق جا بزنند. کم نیستند آنها که از هرچه نیرنگ، تزویر، فریب، خدعه، دغل کاری و چاچول بازی برای سواری گرفتن از خلق خدا بهره می‌جویند. کم نیستند آنها که با تلاش برای تکامل در مسیر انسانیت، عبادت و عبودیت، مردانگی و جوانمردی، عدالت و عشق ورزی، آزادگی و وارستگی، ستم ناپذیری و ذلت ستیزی فقط در حد شعار آشنایند و کم نیستند آنها که حس و حال شورین بر یزیدصفتی، طاغوت منشی، جلوه فروشی، تفاخر، تفرعن، لاف و گرافه گویی و دروغ ستایی و دروغ افکنی را ندارند. کم نیستند جیره‌خوارانی که در کار شست‌و شوی مغزی مردمندوطلم طالمان و جهل جاهلان را تطهیر می‌کنند. کم نیستند آنها که نبض بودنشان در مفهوم ریا می‌زند و یک نفس در بوق هوچی‌گری و جنجال می‌دمند. کم نیستند عافیت‌طلبان تسبیح به دستی که سر به گوشه‌های امن می‌سپرند و مقدس‌های سر به زیری که در هاله‌ای از رهبانیت فرو رفته‌اند. کم نیستند...
حسین عزیز و بزرگ! می‌دانم که اینها را هم می‌دانی اما برو که اگر نروی، ما تفاوت را نمی‌فهمیم. خوب از بد باز نمی‌شناسیم. راه از بیراه نخواهیم دانست. برو و حجت بر ما تمام کن.
حسینم! به قربانگاه برو با تک‌تک اعضای خانواده‌ات تا بدانیم که کربلا را به پهنه همه زمین گسترانده اند و عاشورا را بر همه زمان پوشانده اند تا ما بی بهانه بهای حسینی شدن را بپردازیم. برو و برای انسانیت وآزادگی عزیزترین گواهان را رو کن و فریاد برآور که: این خون کودک شش ماهه ام، این بدن قطعه قطعه شده برادرم، این دهان فروکوفته موذنم، این...
برو و حجت بر ما تمام کن. منتظر عاشورایم.