پرواز بازگشت
یادداشتهای پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (پسین روز هشتم)
ساعت پرواز حک شده روی بلیتها 18:55 بود اما به سالن فرودگاه بیروت که وارد شدیم، پرواز ایرانایر به مقصد تهران را روی تابلوها 17:55 ثبت کرده بودند. به سرعت برای گرفتن کارت پرواز به کانتر مربوطه رفتیم و روی کارت پروازی که به دستمان دادند هم همین 17:55 ثبت شده بود!
به آقای رضایی و دوستانی که هنوز به فرودگاه نیامده بودند خبر دادم که گویا بی برنامگی و بینظمیهای ایرانایر در بیروت هم دامنگیر ماست و قرار است یک ساعت زودتر پرواز کنیم! و از آن سو سراغ رییس نمایندگی ایرانایر رفته و علت این پرواز زودهنگام را جویا شدم. در کمال خونسردی گفت: از تهران خبر داده اند که زودتر میپریم. همین!
زودتر پریدیم؟ نه!! بعد مشخص شد که دوستان ایرانایری در بیروت اشتباه کرده اند و ساعت ورود هواپیما از تهران به بیروت 17:55 بوده است و به طور طبیعی باید یک ساعت پس از آن پرواز کنیم و البته باز به طور طبیعی یک ساعت هم تأخیر افزون بر آن نصیب ما شد.
در این فاصله میشد گشت و گذاری داشت در فروشگاههای فرودگاه و گاه مناسبی بود برای ادای نماز مغرب. در میان فروشگاههای لوکس و مجلل فرودگاه 4 کالا بیش از هر چیزی رخ مینمود: شکلات، عطر، مشروب و ساعت. گشت و گذارمان به خرید چندانی نینجامید و به طبقه دوم به سراغ نمازخانه رفتیم. جایی که دو نمازخانه در کنار هم واقع شده بودند که یکی علامت صلیب بر خود داشت و دیگری نشان هلال ماه.
سرانجام به هواپیما وارد شدیم و در میان مسافران سه گروه بیش از دیگران به چشم میآمدند. یکی گروهی چینی که از کتابچههای راهنمایشان معلوم بود گردشگرند، دیگری گروهی از زنان ایرانی که شادمان و با صدای بلند با یکدیگر سخن میگفتند و از گفتههایشان چنین بر میآمد که برای فراگیری آرایشگری چندی را در جونیه به سر بردهاند و سومی گروهی از شیعیان لبنان که گویی مسافر بهشت موعودند و از شادی دیدار ایران در پوست خود نمیگنجیدند. این خانوادههای پرتعداد لبنانی با گرفتن عکسهای یادگاری و صلوات فرستادنهای پیاپی مرا یاد نقش شفیعی جم در فیلم ارتفاع پست میانداختند.
همسرم از فارسی سخن گفتن با مهمانداران ایرانی پس از چندی زیستن در فضای بیگانه خرسند بود و من هنوز متأثر از فضای لبنان از مهماندار با گفتن "شکراً" سپاسگزاری کردم.
کمی بعد به فرودگاه تهران رسیدیم با حجابهایی که به تدریج کامل میشد و دیدنیتر از همه چینیهایی بودند که راه و رسم محجبه شدن را نمیدانستند و هر یک به شیوهای روسری بر سر میبستند.
تهران شامگاهی سرد و برفی داشت.