بر آستانه ورود به دنیای کهن
یادداشتهای پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (پسین روز ششم)
وارد بعلبک شدیم و در پاسخ به راننده که میپرسید کجا پیاده میشوید، "قلعه" را نشان کردیم. راننده کمی پیش رفت و سپس ترمز کرده و 6 هزار لیر مطالبه کرد. از ما اصرار که تو در بیروت برای هر نفرمان از 5 هزار لیر سخن گفته بودی و از او انکار و گفتن پیاپی این عبارت که: "خوش آمدید"!
این عبارت هم عجیب در میان لبنانیها همهگیر شده است و گمان میگنم نخستین کلامی که از زبان فارسی به ذهن میآورند همین "خوش آمدید" باشد. علتش هم آشکار بود. چندی پیش از سفر ما به لبنان، محمود احمدی نژاد به این کشور سفر کرده بود و هنوز در جای جای شهر میشد تابلوهایی با تصویر او را دید که در کنار عبارت "نرحب بکم"، عبارت "خوش آمدید" را نمایش میدادند و حتی در سخنرانیهای سران حزبالله در میزبانی از او این کلام فراوان به کار آمده بود.
حالا راننده ون اسقاطی با گفتن "خوش آمدید" کرایه افزونتری از ما گرفت و در میان سنگلاخی سرد و بیروح پیادهمان کرد.
شهرت بعلبک در میان شیعیان به خاطر عبور کاروان اسرای واقعه کربلا از این شهر است و بقعه ای به عنوان حرم سیده خوله -دختر امام حسین(ع)- در آن واقع است. همچنین نقل است که ماجرای کشته شدن راهب مسیحی به دست شامیان به هنگام عبور سر مبارک حضرت حسین(ع) در همین منطقه رخ داده و هم اکنون مسجد رأس الحسین(ع) در بعلبک نیز یادگار آن ماجراست.
به هر روی با پیاده شدن از ون اسقاطی در جایی -که گویی دیواره بیرونی محوطه قلعه بود- توقف کردیم که چند دستفروش هر یک از ما را دوره کردند. یکیشان چند سکه قدیمی و ظاهراً زیرخاکی در دست داشت که میگفت چند هزارسال قدمت دارد و از زیر قلعه در آمده است. حاضر بود هر سکه را به "10 خمینی" بفروشد. و مرادش اسکناسهای دو هزار تومانی بود که در دستم دیده بود! هر چه اصرار کرد تمایلی در من برای خرید سکه های چند هزار ساله(!) ندید و دنبالم دوید که اینها را به 5 خمینی بخر!
آن دیگری به سراغ همسرم رفته بود و مدام میگفت "خوش آمدید"، "انا سید"، "انا احب حزب الله"، انا احب احمدی نجاد" و... خلاصه اینکه من شیعه و حزب اللهی هستم و کمکم کنید.
دیگری هم به سراغ مهدوی رفته بود تا تیشرتهای زرد منقوش به نشان حزب الله لبنان را بفروشد و از نزدیکی ایرانیان با حزب الله آگاه بود و این را دستمایه کاسبی خود کرده بود!
دستفروشها از یکیمان که ناامید میشدند به سراغ دیگری میرفتند و دست آخر از این سه ایرانی چیزی عایدشان نشد.
از همان نمای بیرونی قلعه چند عکس به یادگار گرفتیم و در حالیکه سوز و سرما مچالهمان میکرد در اندیشه بودیم که دیدن این ستونهای تخریبشده ارزش این سفر و کرایهای که پرداختهایم را داشته است؟! آخر این محوطه متروک و قلعه ویران شده که ...!
برابر ورودی قلعه که رسیدیم، روی تابلویی نوشته شده بود که بلیت ورودی برای اعراب 7 هزار لیر و برای سایر بازدیدکنندگان 12 هزار لیر. درنگ کردیم که 12 هزار تای دیگر بدهیم فقط برای اینکه آنچه از بیرون دیده ایم را از نزدیک ببینیم؟! مکث و چانهزنی درونی ما موجب شد تا نگهبان قلعه پیش بیاید و همین که دانست ایرانی هستیم گفت شما هم همان 7 هزار تا را بدهید!
در حالیکه سرما آزاردهنده شده بود و دستانمان آنقدر کرخت که گرفتن دوربین را هم دشوار میساخت، به یکی از قدیمیترین شهرهای جهان وارد شدیم و خیلی زود پی بردیم که اگر هزینهای بسیار بیش از این هم داده بودیم ارزش داشت.
این شهر باستانی فراتر از آن چیزی بود که در نمای بیرونی دیده میشد. شهری که نیایشگاههای رومی و یونانی و فنیقی را در کنار هم دارد و افسانههای فراوانی برایش ساختهاند. گروهی بر این باورند که این شهر را قابیل پس از کشتن هابیل و گریزان شدن از خشم خدا و آدم و حوا به یاری غولها بنا کرده است تا در پناه دیوارها و ستونهای عظیمش در امان بماند. افسانهای دیگر اما بر آن است که وقتی آبهای ویرانگر توفان نوح فرو نشست، نمرود (و یا سلیمان نبی) گروهی از دیوها را مأمور بازسازی قلعه کرد.
بر دیوارههای ورودی قلعه تصاویری از کنسرتهای مشهور موسیقی خودنمایی میکرد که در برابر ستونهای غولپیکر این محوطه اجرا شده بودند و با گذر از آنها به دنیایی باستانی و فراتر از گمان پا نهادیم.