گردش در اشرفیه
یادداشتهای پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (روز پنجم)
گردشگرانی که تعطیلات کریسمس را برای سفر به لبنان برگزیده بودند، به تدریج به دیارشان باز میگشتند و مهمانان هتل هم کاهش مییافت. یکی از نشانههایش هم خارج شدن صبحانه هتل از حالت سلفسرویس و ارایه آن روی میز و بنا به درخواست بود!
آن روز صبح، عنصر اصلی صبحانهام را ماست برگزیدم. ماستهای چکیده ای که در بشقابی کوچک ارایه میشد و در میانه آن روغن زیتون ریخته بودند. تا همسرم -که پیادهروی شبانه، خواب بامدادی را برایش شیرینتر کرده بود- از خواب برخیزد و صبحانه اش را در اتاق نوش جان کند، نزدیک ظهر شده بود.
این بار قرار بود در "اشرفیه" سیر و سیاحت کنیم. منطقه ای در شرق "داون تاون" که هم زادگاه سیدحسن نصرالله بوده است و هم زادگاه نانسی عجرم. بخشی از بیروت که بیشتر مسیحیان طبقه متوسط و مرفه در آن ساکنند و در فرهنگ و شیوه زیست بیشتر به فرانسویان نزدیکی دارند. خانههای بزرگ و ویلایی هم در این بخش از شهر بیشتر به چشم میآید.
برای رفتن به اشرفیه باید تاکسی میگرفتیم. با راننده بنزی که در انتظار مسافر بود چانهزنی کردم تا سرانجام رضایت داد با 8 دلار کرایه ما را به بازار اصلی اشرفیه برساند.
بازاری چند طبقه، لوکس و در تصاحب برندها و نشانهای تجاری نامدار بود. نه از ایرانیان در این بازار خبری بود و نه از گردشگرانی از ملل دیگر. گویی فروشگاههایی بودند برای دارایان بیروت و فروشندگانی که آسوده و آرام نشسته بودند بیآنکه برای جذب مشتری ولعی از خود نشان دهند. بیش از هر چیز مارکهای معروف لوازم آشپزخانه و لوازم خواب به چشم میآمد که در گسترههایی وسیع با دکوراسیونی دیدنی به نمایش درآمده بودند.
تزیینات اصلی بازار در حال و هوای کریسمس بود و نماهایی از کلبهها و تفریحات خرسهای عروسکی قطبی که مرا به دوران کودکی برمیگرداند. همان خرسهایی که در دوران کودکی در دوربین قرمز رنگی که مادربزرگم از مکه برای آورده بود میدیدم. دوربینهایی که برای ما دهه شصتیها خاطره است. همانها که نواری دایرهای با اسلایدهایی در کنارههایش داشت و در دوربینی ساده قرار میگرفت که با هر بار فشار آوردن بر اهرمی که شاترش بود، یکی از اسلایدها را نمایش میداد و من مجموعهای از تصاویر همین خرسهای سپیدرنگ عروسکی را داشتم.
حالا این مناظر زیبا و متحرک در اندازههای واقعی، گویی هدیهای بود برای آرامش خاطر و سفر به دوران کودکی!
در طبقه بالایی بازار، کتابفروشی بزرگ و تر و تمیزی بود که بی اختیار به سمتش کشیده میشدی. کتابهای عربی، انگلیسی و فرانسوی در آن به چشم میخورد و البته با بهایی بسیار افزونتر از مشابه آنها در ایران. وقتی نمای بیرونی کتابفروشی و نسخههای نمایشی آن را میدیدم، قبل از هر چیز پرتره "شیرین نشاط" روی یکی از کتابها که به زندگی و آثار او اختصاص داشت توجهم را جلب کرد و خرسند شدم که در کنار آن چند عنوان کتابهایی وجود داشت که به بناهای تاریخی ایران و نیز فرش ایرانی میپرداخت.
برای آشنایی بیشتر با بافت منطقه اشرفیه، برای بازگشت پیادهروی را برگزیدیم و در کنیسه قدیس دیمیتریوس اندکی درنگ داشتیم.
در سالن اصلی ساختمان نوای موسیقی مذهبی و نیایش جاری بود و حال و هوای خاصی داشت که به دعا خواندن دعوتم میکرد. در کنار این بنای مذهبی، آرامگاههای خانوادگی مسیحیان واقع شد بود که اغلب مجسمه هایی زیبا بر آنها قرار گرفته بود.
برای رسیدن به هتل باید از میانه داون تاون و بافت قدیمی میگذشتیم و باز بوی تند قهوه بود و دیوارهای سنگی و سنگفرش قرمز خیابانها و تابلوهای فرانسوی و کالاهای غربی در فروشگاههایی که فروشندگانش "بونژور" میگفتند و... فراموش میکردی که در کشوری عربی گردش میکنی.