سقوط کابینه
یادداشتهای پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (نیمروز سوم)
پس از اقامه نماز در مسجد محمد امین(ص)، حضور چندین مرد بلند قامت با پالتوهای یکسان و سیاهرنگ در مقابل یکی از درهای مسجد حس کنجکاویام را به بازی گرفت و رفتیم تا ببینیم این گارد حفاظتی که هستند و مراقب چه هستند؟!
به فضایی سرپوشیده و محصور شده با چادر برزنتی سپیدرنگی وارد شدم که پر از دستههای گل بود. تصاویر بزرگ رفیق حریری بیننده را از هرگونه توضیحی بی نیاز میساخت و مقبرهای پوشیده شده از گلهای سپید خبر از آرامگاه نخست وزیر پیشین لبنان میداد.
نوای دلنشین قرآن در فضا شنیده میشد و کفپوش سبزرنگ در زیر چادری ساده و سپیدرنگ -که از بیرون هیچگونه تجمل و نام و نشانی نداشت- در کنار درنگ با احترام برخی شهروندان در برابر آرامگاه، ناخودآگاه نوعی فضای معنوی را القا میکرد.
رفیق بهاالدین حریری سیاستمدار و نخست وزیر لبنان بود که 5 دوره هدایت کابینه این کشور را برعهده داشت و در سال 2005 ترور شد. نقش ویژه او در بازسازی و پیشرفت بیروت بر اهالی آن سرزمین پوشیده نیست و ماجرای ترورش و دادگاه ادامهدار و پردامنهاش که پای گروهها و کشورهای مختلفی را به میان کشیدهاست هنوز هر از گاهی جنجالی تازه به پا میکند.
او به هنگام عبور در کاروان موتوریاش در یک انفجار به همراه 7 تن از محافظانش به قتل رسید و اینک برای او و همراهانش مقبرهای ساده و نمادین تدارک دیدهاند که تنها بخش پرتجمل و هزینهبر آن، شاخهگلهای طبیعی سپیدی است که هر دو یا سه روز یکبار تعویض میشود.
سالن چادری آرامگاه دو بخش است که در بخش جلویی مقبره حریری قرار دارد و در سالن پشتی مقبره همراهان او. در حال نگریستن بر کم و کیف آرامگاه بودم که مردی کاملاً شبیه به حریری سمت من آمد و شروع به صحبت کرد. از او خواستم تا شمردهتر سخن بگوید تا بهتر متوجه شوم و وقتی فهمید عرب نیستم از اصل و نسبم پرسید. لب کلامش ادای احترام به نخست وزیر فقیدشان بود و میگفت که نسبتی فامیلی با او داشتهاست. وقتی به او گفتم که بسیار به حریری شباهت دارد، حظ وافری برد و در توصیف خدمات حریری داد سخن سر داد. برایش عجیب بود که یک شیعه ایرانی با احترام بر مزار حریری ایستاده است و بعد برای اینکه بهتر قدر و منزلتش را بر من آشکار کند گفت: همانطور که امام خمینی و سیدمحمد خاتمی برای شما ایرانیها عزیزند، رفیق هم برای ما عزیز است.
بیرون که آمدیم، درنگی هم در کنار پیکرههای میدان شهدا داشتیم که سوراخهایشان نشان و یادگار از گلوله بارانها داشت و پس از آن نگاهی به بقایای برجامانده از حمامهای رومیان از عهد امپراتوری روم شرقی داشتیم و در حال گشت و گذار برای راه یافتن به پارک خلیل جبران بودیم که از کناره پارلمان لبنان و کاخ ریاست جمهوری سر درآوردیم!
حال و هوای خیابان به ناگهان عوض شد و گویی به مکانی نظامی و ممنوعه قدم گذارده بودیم. خیابانی پر از دوربین و پلیس و ایست بازرسی و دکههای نگهبانی. چند بار از سوی پلیس متوقف شدیم و کیف همسرم توسط آنان وارسی شد. سردرگم بودیم که چرا از اینجا سردرآوردیم و انگار ناگزیر بودیم که راه را تا به انتها بپیماییم!
با شوخی میگفتیم همین مانده که امروز اتفاقی سیاسی و امنیتی در بیروت رخ دهد و ما متهم درجه اول و مشکوک ماجرا باشیم با تصاویری که از ما در دوربینهای این خیابان ثبت شده است و جالب آنکه وقتی به هتل رسیدیم، شبکههای تلویزیونی از آن اتفاق خبر میدادند!
آن روزها سعد حریری که سکان نخستوزیری را در دست داشت به نیویورک سفر کرده بود و همان هنگام که ما از برابر ساختمانهای دولتی گذر میکردیم، با استعفای یازده وزیر کابینهاش دولت او در حال سقوط بود.
از آن پسین عجیب و غریب، بیروت رنگ و بوی نظامی به خود گرفت.