سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/11/29
10:5 صبح

اندر باب کلاهبرداری به سبک طب تبتی

به قلم: حمید کارگر ، در دسته:

اندر باب کلاهبرداری به سبک طب تبتی

یادداشتهای پراکنده ای از سفر به سرزمین اژدها (روز نهم)

در مرحله پایانی تور پکن گردی، از ورزشگاه ملی پکن معروف به "آشیانه پرنده" سر درآوردیم که با معماری خاص و جالب توجهش به نماد بازی های المپیک 2008 بدل شده بود.
پس از گرفتن عکس های یادگاری، به سالنی در آن مجموعه راهنمایی شدیم که قرار بود در آنجا ما را با طب تبتی و ماساژ درمانی آشنا کنند. به اتاقی وارد شدیم و با راهنمایی خدمه، هر یک روی مبلی آرام گرفتیم و کفش و جوراب از پا به درآوردیم. تشتی از آب ولرم زیر پایمان گذاردند که پا در آن نهادیم و کمی بعد کسانی در برابر هر یک از ما به ماساژ دادن پاهایمان سرگرم شدند. در این گیر و دار، دختر جوانی به سان یک معلم در برابر کلاس شروع به سخن گفتن کرد و با مهارتی تمام از ویژگی ها و محاسن طب تبتی گفت.
او از همان ابتدا دست روی نقطه ضعف بسیاری از مردان گذارد و پرسید که مردان بیش از هر چیز به کدام قوه خود می اندیشند؟ و با خنده ای زیرکانه از قوه جنسی نام برد و گفت که دارویش پیش ماست و تنها در کوهستان های تبت می توانید آن را بیابید.
او از جنسینگ و چند گیاه دارویی دیگر گفت و سپس از زعفران نام برد که بهترینش را نوع تبتی آن دانست که در هیچ جای دنیا همتا ندارد! من که نقش مترجم همزمان را برای دوستان بازی می کردم این یکی را دیگر تاب نیاوردم و مخالفت کردم که: خانم محترم اطلاعاتتان اندک است و بهترین زعفران از آن ایران است. و خدا را شکر که بانوی اسپانیایی هم به یاری ام آمد و گفته ام را تأیید کرد و دخترک راهنما که معلوم بود آن حرف ها و شیوه بیان را طوطی وار حفظ کرده است، متعجب و حیران چیزی برای گفتن نداشت!
دخترک سپس گفت حالا دکتر فلانی که بهترین متخصص در طب تبتی است وارد خواهد شد و حتماً به هنگام ورود برایش کف بزنید تا احترامش حفظ شود! او متخصصی است که بسیاری از سران ملل برای درمان به وسیله او به پکن می آیند!
دیگر بازی بودن این طب تبتی و دکانی که ایجاد شده بود را دریافته بودم با این حال گفتم بمانیم و از بازی لذت ببریم! دکتر آمد و برایش کف زدیم. به دنبال اولین داوطلب می گشت و من دست بلند کردم. کسی که تا آن موقع پایم را می مالید، با حوله ای پاها را خشک کرد و دست و پایم در اختیار آقای دکتر قرار گرفت که انگلیسی نمی دانست و دختر دیگری نقش مترجم او را ایفا می کرد.
دکتر هی دست و پای مرا برانداز کرد و هر بار چیزی گفت. لاغری مفرط داری، کم اشتها هستی، کم خونی داری، کمبود وزن داری، خواب مناسبی نداری،... و دیگر کم مانده بود بگوید برو در بستر مرگ دراز بکش که رو به احتضاری!
گفتم راه درمان؟ گفت نسخه ای می نویسم که دارویش همین جا موجود است. نسخه را نوشت و به دستم داد و دخترک دیگری به سویم دوید که داروها را بیاورم؟ از قیمتش پرسیدم و دانستم که قرار است صدهزار تومان پیاده شوم! عذر خواستم که پول کافی به همراه ندارم و باز اصرار از سوی آنان که از همراهانت بگیر و از من انکار که نمی خواهم و بروید این دام بر مرغ دگر بنهید.
نوبت به نفر بعدی رسید و در همین حین دیدم که بانوی اسپانیایی بازی را تمام کرد و از اتاق خارج شد. بعد که از او چند و چون ماجرا را پرسیدم، گفت که با این کلاهبرداری ها آشناست و روز قبل هم کسی نقطه مقابل این بیماری ها را تحویلش داده است!
دکتر به واکاوی بیماری های دوست همراهمان پرداخت و هر عیب و بیماری را که می گفت، دوست ما ذوق زده واکنش نشان می داد و دکتر را خرسند می کرد. (چقدر این صحنه شبیه کف بینی ها و فالگیری های خودمان بود). دکتر دست به نسخه برد و داروهایی با همان قیمت را تجویز کرد و همین که دوست ما دست به جیب برد، آنان دریافتند که طعمه خوبی مهیا شده و فرمودند: البته این دارو برای دو هفته اول است و برای تکمیل درمان باید برای چندماه تأمین دارو کنی!
دیگر دست از مترجم صادق بودن برداشتم و به جای دوستم اما و اگر آوردم و هر بهانه ای می آوردیم، آنان اصرار دیگری می کردند و سرانجام هم بازی تا حدی به سود آنان پایان یافت و دل و دین از کف دوست ما برفت.
این بار دو نفر با دارویی تازه وارد شدند. شیشه ای که مایعی نارنجی رنگ در آن بود و باز به سراغ من آمدند. کمی از آن مایع روی زانوی من ریخت و با دست فشار داد. سوختم. زانویم داغ شد و می سوخت. کمی بعد چند ضربه به زانویم زد و اندکی ماساژ داد. عجیب بود. این یکی انگار واقعی بود و خستگی را برطرف می کرد.
برای دست خالی نرفتن، یک شیشه از این مایع عجیب را خریدم و دوستان دیگر هم فراوان خریدند. مایعی که خیلی زود از شیشه پرید و چیزی از آن برای ما نماند!
حالا دیگر اگر "آشیانه پرنده" برای مردم نماد المپیک چین است، برای من به نماد کلاهبرداری با طب تبتی تبدیل شده است!