اندر باب محفل نقد چند ملیتی
یادداشتهای پراکنده ای از سفر به سرزمین اژدها (پسین روز هفتم)
روز پایانی نمایشگاه فرش در شینینگ بود و غرفه دارها در حال جمع کردن فرش هایشان. بعضی ها در لحظات آخر آتش به اموالشان زده بودند و با قیمت شکنی به دنبال مشتری بودند. برخی هم راضی از تجارت روزهای گذشته به سرعت مشغول عدل بندی فرش ها شده بوند. ترخیص فرش ها از گمرک نمایشگاه هم ماجرایی زمان بر بود.
در این فاصله مترجم های چینی که در کار فروش به یاری غرفه داران ایرانی آمده بودند حیرتزده و شادمان پاداش های خود را دریافت می کردند و لابد در دل به این دست و دلبازی ایرانی ها احسنت می گفتند.
بعضی هاشان با حجب و حیایی خاص که معلوم بود برای بر زبان آوردن خواسته شان تردید دارند، از ما می خواستند تا عکسی به یادگار با آنان بیندازیم. یکی دوتایشان که راحت تر از بقیه بودند در توضیح این خواسته می گفتند که شما ایرانی ها Handsome هستید!
آقای رضایی خبر داد که در یکی از هتل های شینینگ جلسه نقد و بررسی نمایشگاه از سوی برگزارکننده این رویداد برپا خواهد بود و از هر کشور یکی دو نفری امکان حضور دارند.
به هتل که رسیدیم، به اتاقی راهنمایی شدیم که میز گردان شام در وسط آن بود و دوازده صندلی گرد آن قرار گرفته بود. ما دو نفر از ایران بودیم، سه نفر از هند، یک نفر از پاکستان، دو نفر از آمریکا، دو نفر از چین و دو نفر هم مترجم. جای افغان ها، ترک ها، نپالی ها و دیگر شرکت کنندگان در نمایشگاه هم خالی بود.
تا بانویی که میزبان اصلی جلسه و شرکتش برگزارکننده نمایشگاه بود خوش آمدگویی را به پایان ببرد، از مهمانداران خواستیم لیوانی آب برایمان بیاورند و دیگر مهمانان جامی از نوشیدنی های ارغوانی رنگ به دهان بردند.
آقای رضایی پیش بینی جالبی کرد که درست هم از آب درآمد. در گوشم زمزمه کرد که هندی ها و پاکستانی ها با توپی پر شروع به نقد و بدگویی از نمایشگاه خواهند کرد اما با ترفند میزبان همین که اندکی سرشان گرم شود، نقدها را به فراموشی خواهند سپرد!
همین هم شد. اول شروع کردند به ردیف کردن مشکلات نمایشگاه از اینکه مترجم هایی که برای غرفه ها گماشته بودید این کاره نبودند تا اینکه چرا کتابچه راهنما برای نمایشگاه چاپ نکرده بودید. کار به جایی رسید که اصلاً با این وضع با چه امیدی در دوره های بعدی این نمایشگاه شرکت کنیم؟! (+)
اما اندک اندک وضع دگرگون شد و همینطور که انواع ظروف غذا روی میز گردان قرار می گرفت، لحن گفته ها آرامتر می شد.
نقدها که پایان یافت، خوردن شام اولویت یافت. بیش از نیمی از غذاها با ذائقه ام جور در نمی آمد. از سبزیجات پخته بگیر تا گوشت هایی که قطعاً اسلامی نبودند. از مابقی هم بخشی را که رفقای هندی با ولع به آن حمله ور می شدند باید از گزینه ها حذف می کردی چرا که به چشم برهم زدنی ناپدید می شد و یا آنقدر با رفتاری دور از نزاکت دستمالی می شدند که دیگر رغبتی به خوردنشان باقی نمی ماند. ظروف غذا دایم در حال گردش و عوض شدن بود و از آن منوی پرشمار و خوراک های گونه گون، دو قطعه از چیزی شبیه به کوکوی سیب زمینی خودمان و چند تکه بال مرغ نصیب من شد. در ظرفی هم یک ماهی بزرگ قرار گرفته بود که این بار آقای رضایی هشدار داد تا پیش از نابود شدن آن به دست هندی ها تکه ای بردارم و من ناشیانه چنگال در پوست لیز ماهی فرو کردم و از شکار ناتوان ماندم. بانوی میزبان که صحنه را دید، با دست مانع از گردش میز شد و خواست تا با آسودگی به شکار بپردازم.
هندی ها و پاکستانی ها همچنان به خوردن و پاک کردن ظروف مشغول بودند ولی ما و زوج آمریکایی زودتر دست از خوردن کشیدیم. بانوی میزبان که انگلیسی نمی دانست خطاب به مترجم ها چیزی گفت که پیش از ترجمه از نوع اشاره اش معنایش را دریافته بودم. می گفت این آقا چرا نمی خورد و وقتی پاسخ شنید که سیر شده ام، بر شکم فربه خود دستی کشید و با خنده و با اشاره به لاغر اندامی من چیزی را گفت که باز معنایش آشکار بود.
نقد و بررسی نمایشگاه با خوش و بش و امید به حضوری در سال آتی پایان یافت و آنچه از آن نشست برایم خاطره شد، هیزبازی ها و چشم چرانی ها و بدرفتاری های کودکانه هندی ها بود.