سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/4/20
9:11 صبح

اندر باب فرودگاه آنها

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، جامعه

اندر باب فرودگاه آنها

یادداشتهای پراکنده ای از سفر به سرزمین اژدها (همان روز یکم)

در خبرها شنیدم که همین چند روز پیش سفیر امارات متحده عربی در آمریکا زبان گشوده و یاوه هایی درباره خوشایند بودن حمله نظامی به ایران بر زبان رانده است. حیفم می آید اکنون که در این یادداشت نوبت به وارسی فرودگاه دوبی رسیده است، بی اشاره به این یاوه گویی تازه بگذرم و باز از همان نوشته شش سال پیش مدد می گیرم که در بخشی از آن آورده بودم:
"کشور کوچک امارات بی آنکه دهان خود را ببندد و چشم به تاریخ بگشاید تا به درستی دریابد تاریخ بازگشت ابوموسی و تنب کوچک و بزرگ پیش از آنست که کشوری با نام "امارات متحده عربی" بر نقشه جغرافیا شکل بگیرد، چشمها را بسته و هرازگاهی بانگی به ادعای مالکیت جزایر همیشه ایرانی در خلیج هماره فارس برمی دارد.
...شاید برپایه اعتبار تازه رسیده، شاید برپایه تکیه بر قدرتهای سلطه طلب غربی، شاید برپایه غرور کاذب و کج خیالی، شاید برپایه فراموشی تاریخ و یا شاید برپایه غفلت و کم توجهی ماست که شیوخ امارات جزایر ایرانی را طلب می کنند. به هر روی به گمان من تنها کاری که ما در مقابل کرده ایم، این بوده است که در اخبار هواشناسی، نام این جزایر را هم به فهرست شهرهایمان افزوده ایم!!
... در همسایگی ما خیلی خبرهاست. غریبه ها آمده اند و دور تا دورمان را بذر فتنه و ناامنی و تهدید کاشته اند و هر روز به بهانه ای متهممان می کنند و واکنش ما تنها شده است احضار سفیری و هشدار شدید اللحنی که "اگر یکبار دیگر مرتکب چنین عملی بشوند، با این بار می شود 2 بار!!" و یا صدور بیانیه ای با این مضمون که "اگر سریعاً دست از اینگونه اعمال برندارند، پس کی می خواهند بردارند؟!"."
کوتاه سخن اینکه به هر روی و پس از تأخیری که بدان عادت داشتیم، به فرودگاه دوبی رسیدیم. فرودگاهی که در آن می توان تعبیری از هفتاد و دو ملت را به چشم دید. از زنانی سیاهپوش که برقع بر چهره دارند و در حجابی کاملند تا دیگرانی که هیچ اصراری بر پوشاندن بدن خود نداشته و تا عریانی فاصله ای ندارند. از سفیدپوستانی که چهره ای به رنگ برف دارند تا دیگرانی از نژادهای زرد و سرخ و سیاه که این آخری ها گویی قیر بر صورت نهاده اند.
وقتی به گویش و زبان آنها که بر صندلی ها انتظار می کشند گوش می سپاری، شنیدن گفته هایی به فارسی و عربی تا انگلیسی و فرانسوی اصلاً عجیب نیست و این شیخ نشین توانسته است نژادها و ملیت های گونه گون را به تدابیر مختلف کنار هم بنشاند.
و این همه ماجرا نیست. در راهروی طولانی فرودگاه که قدم می زنی، جمع اضداد پرشماری را به چشم می بینی. مانند ما که وقتی نماز مغرب و عشا را در نمازخانه کوچک و در عین حال ساده و زیبای فرودگاه که سقف و دیواره هایش نمایی چوبین داشت و کف آن حالتی نرم و اسفنجی اقامه کردیم و بیرون آمدیم، درست در برابرمان و در آن سوی راهرو، میکده ای را دیدیم که آن هم مشتریان خودش را داشت. یک سو "مصلی" و سوی دیگر "بار"!
باید کارت پرواز جدیدمان را به مقصد پکن می گرفتیم و در میان باجه هایی که در قسمت کانکشن به این امر اشتغال داشتند، به سراغ باجه ای رفتیم که دختری چشم بادامی و البته محجبه در آن نشسته بود. نمی دانم از چه ناراحت بود و چه پیش آمده بود که برخوردی عصبی و خشن داشت و وقتی پاسخ درستی درباره پروازمان -و بارهایی که به مدد بی دقتی کارکنان ایران ایر در فرودگاه امام برچسبشان را نمی یافتیم- نگرفتیم، دختر چشم بادامی دیگری در باجه کناری که البته پوششی بر سر نداشت ما را فراخواند و به گشاده رویی پاسخمان گفت و کارت پرواز یکایکمان را تحویل داد.
در اندیشه شدم که اینجا پایگاهی است که در تمام ساعات شبانه روز کسانی از بلاد مختلف می آیند و می روند و اگر هر یک با چنین صحنه ای رو به رو شوند و بخواهند مقایسه ای بین یک مسلمان و یک نامسلمان داشته باشند، چه برداشتی خواهند داشت؟
این یادداشت را در واپسین روزهای ماه رجب و ایام برگزیده شدن پیامبر رحمت(ص) به رسالت می نویسم. همو که مبعوث شد برای کامل کردن مکارم اخلاق و ما که پیروی از او را فریاد می کنیم چه نسبتی با اخلاق داریم؟