سلام
بعد از اينکه اين قسمت از سفرنامه را خواندم از قسمت خانه ژوليت بسيار خوشم آمد. يادم افتاد که ميشود ورونا را روي اينترنت هم ديد. لذا به دنبال نداي دل و حسرت رمان هايي که در دانشگاه از معاشقه رومئو و ژوليت خوانده بودم به دنبال بالکن منزل اين معشوقه جاويدان تاريخ گشتم. به راستي که چه حس زيبايي است عشق، حتي زماني که با ترس و پنهانکاري همراه است.
نمايي که سايت ويکيپديا از شهر ورونا ارائه مي کرد مرا ياد نماي شهر لاهيجان از فراز شيطان کوه انداخت! به راستي اگر نماي شهري لنگرود و لاهيجان را ترکيب کنيم مي شود ورونا! يکي رودخانه بزرگي از ميان لنگرود عبور کرده و ديگري شهري کوهپايه اي است. هرچند لنگرود هم در کنار ليلاکوه و در حال پيشروي به دامنه هاي اين کوه سبز است. طرفه آنکه ساختمان ها بيشتر به ساختمان هاي شهر رشت در دوره پهلوي و قبل آن شباهت دارد. هر دو استان هم از نظر جغرافيايي در شمال کشورهايشان قرارا دارند. سقف ساختمان ها به رنگ نارنجي است و مردمان هر دو منطقه از بيني هايي اشرافي متنعم اند. ماهي هم به وفور يافت مي شود. از پرداختن به پوشش هم معذورم!
به قول تنها بزرگ مردي که جملات قصار بسياري از خود در مقايسه شرق و غرب برجاي گذاشت: ما در اين سوي دنيا تلاش مي کنيم و عرق مي ريزيم و اين حالمان است و آنها در آن سوي دنيا تلاش مي کنند و عرق مي خورند و اين حالشان است؛ حال نمي دانم تفاوت در عرق کردن ماست يا در عرق خوردن آنها؟!
کاش اندکي به داشته هايمان بها مي داديم و نيم درصدي از محبوبيت جهاني ورونا را براي شهرهايمان مي خريديم. هرچند کار از دستان مان خارج شده است و خدواند وعده داده است که «وضع هيچ قومي را تغيير نخواهد داد مگر آنکه خود اراده کنند».
از نکات جالبي که در نوشته هاي اشرف التجار فرش به چشم مي آيد توجه ايشان به قشر کم درآمدو خاصه بينوايان است. هر جا که مي رود دارا و ندار را با هم مي بيند. اين بسيار جالب است.