سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/8/23
10:15 صبح

در حسرت مسلمانی

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: جامعه، تاریخ، حرف دل

 

در حسرت مسلمانی

دیروز از سر اتفاق اوراقی به دستم افتاد که بوی تاریخ می داد. برگه هایی دستنویس با عمری بیش از هشت دهه که سرگشته و شیدایم کرد و پرتابم کرد به گذشته های پرآموزه.

ساعاتی را خیره و واله در میان این اوراق رنگ باخته و کهن غرقه بودم و بی توجه به گذر زمان حظ می بردم. هر صفحه ای درسی داشت برای امروزمان و یکی شان این بود:

مدیر "کمپانی قالی شرق کرمان" در نامه ای که تاریخ 27 ابریل 1927 بر بالای آن حک شده است خطاب به مسوول شعبه رفسنجان کمپانی از ارسال دو جوال ریس پشم لاکی و لاجوردی خبر داده و از خرید یکصد بوقچه ریس دیگر سخن گفته و در بخشی از نامه هم درباره بدهی یکی از کارکنان شرکت در رفسنجان چنین نوشته است:

"... در موضوع بدهی حاجی سیدمحمدباقر که دیروز با تلفن مذاکره نمودید بعلاوه 24 تومان قبل 62 تومان دریافت نمودید. خوب است 59 تومان که باقی است با اینکه قریب دوماه از موعد میگذرد بدهی خودش و ما و شما را آنحصه نماید شاید اگر قرضش را داده بود نمی بایست خرج ناخوشی پسرش بنماید. آخر این آدم مسلمان است و البته مسایل نمازش را می داند که قرض دادن واجب تر از نماز می باشد و الا نمی تواند بوقت نماز بخواند. خلاصه امید است قبل از آمدن به کرمان قرضش را پرداخته باشد..."

کسر از حقوق؟ چک و سفته گرفتن؟ ضامن به محکمه کشاندن؟ بگیر و ببند و تهدید؟ ...؟ نه! نمازت پذیرفته نیست. همین!

چه مسلمانی زیبایی در این سطور جریان دارد. یاد گرو گذاردن "تار سبیل" به خیر!

حال و وضع امروزمان چگونه است اما؟! برای وام گرفتن مبلغی اندک چک می گیرند و سفته. ضامن یا ضامنانی می خواهند الا و لابد از نیروهای رسمی و پیمانی با داشتن گواهی کسر از حقوق و.... و از آنچه در این میانه سراغی گرفته نمی شود، مسلمانی است و تار سبیل.

ها؟ 3 هزار میلیارد؟!!

 




91/8/14
8:43 صبح

چرا بیگانه از خویشیم؟!

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: جامعه، حرف دل

چرا بیگانه از خویشیم؟!

جای خالی دستبافته های ایرانی در ابنیه این سرزمین

پایتخت نشینان عمان هرگاه که برای اقامه نماز به مسجد اعظم سلطان قابوس در مسقط وارد می شوند، پا بر فرشی می نهند که سرانگشتان هنرمند ایرانیان آن را خلق کرده است. فرشی نزدیک به 4 هزار و 500 مترمربع که شبستان اصلی این مسجد را زینت بخشیده و خبر از چیره دستی و هنرپروری زنان و مردان ایران زمین می دهد.
سال 1377 بود که وزارت دربار کشور پادشاهی عمان برای مفروش کردن شبستان این مسجد جامع، در اندیشه شد تا به سراغ بهترین و نامدارترین تولیدکننده دستبافته ها در دنیا برود و ایران را برگزید تا خالق چنین فرشی بزرگ و بی همتا تا آن زمان شود.
سه سال بعد، فرشی ایرانی و زیبا به وزن 22 تن در 28 رنگ بر کف مسجد جای گرفت که ترنج مرکزی آن الهام گرفته از نقوش جذاب گنبد مسجد شیخ لطف الله اصفهان بود و هر یک از نقوش بیضی شکل این ترنج که با فاصله گرفتن از مرکز ترنج به تدریج بزرگتر می شود، گنبد مقعری را در نگاه بیننده می نمایاند که درست زیر گنبد مسجد اعظم قرار گرفته و ترکیبی زیبا و هماهنگ با معماری داخلی مسجد پدید آورده است.
گل های شاه عباسی در میان اسلیمی ها چنان در متن این فرش به رقص در آمده اند که آفرینندگی و زایندگی ذهن خلاق ایرانیان هنرمند را آشکار و عیان برای مخاطب به تصویر می کشند.
چند سالی چشم و ذهن گردشگران به تحسین این فرش بزرگ و بی همتا سرگرم بود که این بار مسجد شیخ زاید بن سلطان آل نهیان در ابوظبی به گردونه رقابت وارد شد و فرشی بزرگتر را اراده کرد.
شهرداری ابوظبی که در تدارک ساخت مسجدی بزرگ بود، از همان آغاز برای مفروش کردن آن نیز در اندیشه شد و باز چه گزینه ای بهتر و آزموده تر از فرش نفیس ایرانی؟
این بار نیز طراحان و قالیبافان ایرانی دست در کار شدند تا مساحت نزدیک به 6 هزار مترمربعی مسجد شیخ زاید را به هنری اصیل و ارزشمند از سرزمینمان بیارایند و رکورد خود را در تولید بزرگترین فرش دنیا بشکنند.
اتفاقی که به خوبی رخ داد و نام ایران را برای تولید چنین فرشی در کتاب رکوردهای گینس نیز به ثبت رساند و امروز یکی از جاذبه های گردشگری ابوظبی همین دستبافته زیبا و شگفت است.
اکنون نامداری و نام آوری کشورمان در تولید فرش های منحصر به فرد و بزرگ پارچه جای انکار ندارد و فراوانند سفارش دهندگانی که برای مفروش کردن ابنیه و اماکن خاص و قصرها و مساجدشان سراغ از ایران می گیرند اما بناهای داخلی چه حال و روزی دارند؟
بیش از 2 دهه از آغاز به کار برای ساخت مصلای تهران می گذرد. بنایی عظیم و ارزشمند که قرار نیست در محلی برای اقامه نماز خلاصه شود و بناست به سان مجتمع بزرگ اسلامی، پایگاهی برای فعالیت های مذهبی و فرهنگی تلقی شود.
آیا تدبیری برای زینت بخشیدن به شبستان های این مصلی به دستبافته های اصیل ایرانی اندیشیده شده است؟
در نمونه ای دیگر مسجد بلال صدا و سیمای کشورمان نیز به پایگاهی نامدار برای فعالیت های فرهنگی و مذهبی بدل شده است و زهی تاسف که کفپوش این مسجد از دم دستی ترین فرش های ماشینی است که نه پیوندی با فرهنگ و هنر ایرانی و اسلامی دارند و نه ریشه ای در اصالت های هویتی سرزمینمان!
و این تنها نمونه ای است از مساجد و ابنیه فراوان مذهبی، تاریخی، ملی و حتی سیاسی کشورمان که بیگانه از دستبافته های اصیل ایرانی هستند و کفپوش هایی نه چندان شایسته را در برابر چشمان ناظران به تصویر می کشند.
وقتی مساجدی در مسقط و ابوظبی به فرش ایرانی می نازند و چشمان گردشگران را خیره می سازند، چرا در داخل کشور از این محصول ارزشمند سرانگشتان هنرمند مردان و زنان این دیار بهره نمی بریم؟

(این یادداشت روز یکشنبه 7 آبان 91 در صفحه 4 روزنامه مغرب درج شده است.)




91/8/5
6:15 عصر

از کیک و کوکو و پیتزا تا فرش ایرانی

به قلم: حمید کارگر ، در دسته:

 

 

از کیک و کوکو و پیتزا تا فرش ایرانی

هر از گاهی در خبرها می شنویم که جمعی از ایرانیان در عالم سرگرمی و تفریح آهنگ رکورد زدن می کنند و اغلب مقارن با اعیاد با گرد هم آمدن در پارک و بوستانی به تولید و رونمایی سنگین ترین کیک، بزرگترین کوکو و یا طولانی ترین پیتزا دست می زنند.
اقدامی که با پوشش گسترده رسانه ای رو به رو می شود و حتی رسانه ملی نیز از سر ذوق و اشتیاق به انعکاس چنین رخدادی می پردازد. رخدادی که گاه پیامدهای نامبارکی دارد و از فردای آن تصاویر و عکس های گرفته شده از شتاب و ولع شهروندان در تصاحب تکه ای از آن خوراک، مسافر ایمیل ها و صفحات وب می شود تا تصویری ناشایست از ایرانیان ترسیم کند.
چنین رخدادی حتی فارغ از پیامدهای غیرمستقیم و زیانبار آن، جز سرگرمی و تفریحی گذرا دستاورد دیگری ندارد چرا که نسبتی با فرهنگ، هنر و هویت ایرانی ندارد و نه کیک های تولیدی، برخاسته از آشپزی بومی ایرانیان است و نه پیتزایشان قرابتی با این سرزمین دارد.
اما همین تازگی ها رکوردی شگرف و ارزشمند با مستندات متقن در کتاب رکوردهای جهانی گینس برای کشورمان به ثبت رسید که هم برخاسته از فرهنگ و هنر ایران است و هم آمیخته با هویت دیرپای این سرزمین اما چنان که باید و شاید بدان پرداخته نشد و رسانه های این دیار به استقبال شایسته آن نرفتند.
رکورد طراحی، بافت و تولید بزرگترین فرش دستباف دنیا همین چندی پیش در میان رکوردهای جهانی گینس برای کشورمان به ثبت رسید و گواهی آن نیز همین یکی دو هفته پیش به ایران ارسال شد اما این توفیق ارزشمند بازتاب رسانه ای درخور توجهی نیافت.
این رکورد از آن فرشی است که نزدیک به 6 هزار مترمربع مساحت دارد و به سفارش کشور امارات برای مفروش کردن مسجد شیخ زاید آل نهیان در ابوظبی توسط شرکت سهامی فرش ایران تولید شده است.
نیک می دانیم که هر کشوری به کالایی می نازد و کوشش دارد برند و نام معتبر خود در آن عرصه را همواره زنده نگه دارد. از قهوه برزیل تا ساعت سوییس، از گل هلند تا خودروی ژاپن و ایران ما هم به فرش دستباف خود می بالد و می نازد.
فرش دستباف ایرانی میراثی کهن و گرانسنگ است که قرن های متمادی به هویت و هنر ایرانیان پیوند خورده و با خرده فرهنگ های ایرانی آمیخته است و امروز به سان پرچم فرهنگی این سرزمین در جهان نامدار است.
حالا ثبت رکوردی دیگر برای این میراث اصیل و نشان دادن توانمندی ایرانیان در تولید انحصاری بزرگترین فرش های دستباف دنیا به ویژه در سالی که "حمایت از تولید ملی" بر پیشانی آن جای گرفته است آیا ارزش توجه رسانه ای در حد و اندازه کیک و کوکو و پیتزا را ندارد؟!
 این فرش بی مانند که روزانه در دو نوبت کاری و در مدت 18 ماه حدود یک هزار و 200 بافنده هنرمند ایرانی بیش از 2 میلیارد و 120 میلیون گره بر آن زده اند، تولیدی بی همتا و بی رقیب است که اکنون مسجدی در ابوظبی را زینت بخشیده است و بر این گمانم که رسانه های ایرانی آنگونه که باید و شاید در تکاپوی بازگو کردن این توفیق و نمایش مکرر و چندباره این کامیابی نبوده اند.
(این یادداشت روز دوشنبه یکم آبان 91 در صفحه 4 روزنامه مغرب منتشر شده است) 

 

 




91/7/17
12:11 عصر

پیتزای ایتالیایی با طعم بازگشت

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

پیتزای ایتالیایی با طعم بازگشت

یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (روز ششم)

پس از گشت و گذاری دیگر در بافت تاریخی ورونا و گردش در اطراف میدان دیرسال برا و آخرین دیدار با آمفی تئاتر باستانی و کسانی که در پوشش و هیبت رومیان باستان با ستاندن پولی از گردشگران عکسی به یادگار با ایشان می گرفتند، بار و بنه بازگشت بستم.
به هنگام ناهار مهمان آقای میرفخرایی بودم به صرف پیتزای ایتالیایی.
بسیاری از ما ایتالیا را به پیتزایش می شناسیم که امروز در حال بدل شدن به یکی از غذاهای اصلی ماست(!). پیتزای ایتالیایی گرده نان نازک و کوچکی است که کمی گوجه‌فرنگی به همراه اندکی سبزی معطر و دو سه برش پنیر موتزارلا روی آن قرار گرفته است و با آن حجم انبوه سوسیس و کالباس و قارچ و... که روی نمونه های متداول آن در ایران است تفاوت بسیار دارد.
می گویند پیتزای ایتالیایی را نخستین   بار، نانوایی اهل ناپل به افتخار بازدید ملکه مارگریتا از این شهر درست کرده و موادی را در آن به کار برد که نمایانگر رنگ‌های پرچم ایتالیا هستند. به هنگام اشغال نظامی ایتالیا پس از دومین جنگ جهانی، سربازان آمریکایی این خوراک ناپلی را راهی کشور خود کردند و گونه های متنوع و سنگین آن را خلق کردند. همان پیتزاهای پر از مواد گوناگونی که امروز ما ایرانی ها هم می شناسیمش.
به هر روی مثلثی بزرگ از پیتزای اصل ایتالیایی در برابرم قرار گرفت و متحیر ماندم که این نان نازک و نرم و بزرگ را چگونه می توان به دهان برد چرا که با قطعات مشابه پیتزای وطنی که کوچک است و به آسانی قابل برداشتن است متفاوت بود.
میرفخرایی انگار معنای نگاهم را دریافت که توضیح داد بدین گونه باید گوشه های نان پیتزا را تا کرد و روی هم نهاد و از آن ساندویچی مناسب ساخت. پیتزای ایتالیایی در نظر من که به پیتزاهای پرمایه وطنی خو گرفته بودم، سبک و کم مایه می آمد و از میزبان پرسیدم که اینجا به همراه پیتزا سس نمی دهند؟ پاسخم داد که طلب کردن سس یعنی زیر سوال بردن مهارت آشپز و اینجا از این خبرها نیست. آشپز خودش به قدر کفایت گوچه فرنگی بر سطح نان مالیده است(!).
پسین آن روز بود که از ورونا به مقصد فرانکفورت سوار بر پرندگان آهنین بال لوفت هانزا شدم و از آنجا با کوله باری از خاطره و دیدنی های تازه و جذاب، به وطن بازگشتم.




91/6/27
4:53 عصر

راه جستن از میان پیکره های عریان

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

راه جستن از میان پیکره های عریان

یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (پسین روز پنجم)

گفته بودند دیدن بررا  (Accademia di Belle Arti di Brera)  را از یاد مبر. پس درنگ جایز نبود و راهی بازدید از آموزشگاه هنری بررا شدم. آموزشگاهی که پرویز تناولی هم مجسمه سازی را در آن فرا گرفته است.
این آکادمی در قرن 18 میلادی به قصد آموزش و پژوهش در حوزه هنر پی ریزی شده و از مراکز دانشگاهی پیشرو در جهان در این زمینه به شمار می آید که اکنون میزبان مجموعه ای از بهترین مجسمه ها و نقاشی های ایتالیاست.
پیکره ای تمام قد از ناپلئون بناپارت ساخته آنتونیو کانوا (مجسمه ساز نامدار) در میانه محوطه اصلی بررا خودنمایی می کند و در گوشه و کنار بنا به ویژه در طبقه فوقانی نیز فراوانند تندیس ها و سردیس هایی خوش تراش که زینت بخش آکادمی بررا شده اند. محوطه اصلی بررا و پیکره ناپلئون
پس از گشت و گذاری در بخش های اصلی بنا و در مسیری که دیگران هم در آمد و شد بودند، کنجکاوی مرا به محوطه و دالان های پشتی ساختمان کشاند و دنبال کردن پیکره هایی سنگی و سپید و تمام عریان از مردان و زنان، کم کم از آدمیان دورم ساخت و باز انگار به دخمه های عهد باستان پرتاب شدم. صدای نفس ها و قدم هایم در آن سکوت وهم آلود آزاردهنده شده بود و نمی دانستم در این راهروهای پبچ در پیچ، راه بازگشت را چگونه باید جست و اگر کسی بپرسد که بی اذن و اجازه اینجا به چه کار آمده ای چه باید بگویم؟!
در مسیر بازگشت، از یک سو به خود قوت قلب می دادم و ره می جستم و از سوی دیگر تند تند شاتر دوربین را می فشردم و پیکره ها را در قاب تصویر می نشاندم.
فرصت باقی مانده تا هنگام بازگشت به ورونا را به گشت و گذاری کنجکاوانه در کوچه و خیابان های میلان گذراندم. خیابان هایی که در پسین آن روز تعطیل برخی متروک بودند و سوت و کور و برخی پر از مردمی که سرگرم دیدن و خوردن و خریدن بودند. سرک کشیدن به یکی دو فرش فروشی ایرانی، گپ و گفت با زن و مرد سرخ پوستی که ملبس به پوشش بومی و تزیینات قومی خود، آواهای نژادشان را روی لوح فشرده می فروختند، نگاهی به ایستگاه مترو میلان، خیره شدن به معماری و سبک و سیاق نمای خانه های شهر و...
در ایستگاه راه آهن، روی تابلوی اطلاعات ورود و خروج قطارها خبر از لغو حرکت برخی شان درج شده بود و من نگران از اینکه نکند گرفتار نبود بلیت و لغو حرکت قطار شوم. پرس و جو کردم که چرا هر چند دقیقه یک بار قطاری به فهرست لغوی ها افزوده می شود و پاسخ شنیدم که گویا اعتصابی در جریان است و فعلاً گریبان قطارهای عادی را گرفته است و قطارهای اکسپرس همچنان به کار مشغولند.
نیم ساعتی را در خوف و رجا به سر بردم تا سرانجام سوار بر قطار راهی ورونا شدم و یکسره به محل نمایشگاه رفتم که آخرین ساعات کار خود را سپری می کرد و حال و روزی خوشتر از روزهای پیش داشت. تجار ایرانی اندکی از هزینه های سفر را جبران کرده و توانسته بودند یکی دو قرار تجاری برای بعد بگذارند.




91/6/20
10:1 صبح

باغی میان قلعه و طاق

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

باغی میان قلعه و طاق

یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (نیمروز پنجم)

قلعه ای سرخ رنگ از دور خودنمایی می کند.
نزدیک تر که می شوی، از یک سو این قلعه و برج و باروی قدیمی اش حال و هوای فیلم های مربوط به چند قرن پیش اروپا را در تو زنده می کند و از سوی دیگر لیموزین هایی که می آیند و می روند و عروس و دامادهای چشم بادامی را می آورند و می برند، تو را به امروز پابند می کنند.
قلعه فورسسکو   (Castello Sforzesco) که در انگلیسی Sforza Castle خوانده می شود، با چشم انداز زیبا و آجرهای سرخ رنگش یکی از نمادهای اصلی شهر میلان است. این کاخ دلگشا در نیمه های قرن 14 میلادی برای سکونت خاندان ویسکونتی ساخته می شود و بعدها خانواده اسفورزا ساکن آن شده و چشم انداز دیگری بدان می بخشند و این بنا را به نام خود پرآوازه می کنند.نمایی از قلعه فورسسکو
از همین روست که بخشی از معماری کاخ نمادهای عهد رنسانس را دارد و بخشی دیگر حال و هوای گوتیک را داراست و البته در دوره های تاریخی بعدی نیز این بنا افزایش و کاستی ها و تغییر کاربری هایی را شاهد بوده است. از نقاشی سقفی بازمانده از آثار داوینچی که حال و هوایی زیبا و هنرمندانه به بنا می دهد و نشانگر هنردوستی خاندان اسفورزاست تا خندقی فراخ گرداگرد قلعه که وضعیتی نظامی را ترسیم می کند و یادآور دست اندازی مهاجمان فرانسوی در قرن 16 و یا تسلط اسپانیایی ها در قرن 17 است.
این قلعه که یکی از بزرگترین ارگ های اروپایی به شمار می آید، در جنگ جهانی دوم نیز آسیب فراوانی دیده است و پس از بازسازی، امروز به عنوان مرکزی برای موزه ها و مجموعه های هنری شهر کاربرد یافته است. نمی دانم چشم انداز زیبای قلعه و شاید همجواری اش با پارک سرسبز و بهشتی سمپیون (Simplon Park) بود که عروس و دامادهای شرقی را به حضور در آنجا فراخوانده بود یا ماجرای دیگری در جریان بود اما در زمانی که به سیاحت در آنجا سرگرم بودم، چشم بادامی های چندی را دیدم که دسته گل در دست از لیموزین ها پیاده شده و قدم زنان خود را در دیدرس عکاسان قرار می دادند.طاق صلح
فضای پشت قلعه را پارک چشم نواز و بزرگی فرا گرفته است که بهار و پاییز را توأمان دارد و در عین سرسبزی، برگ های زرد و نارنجی نیز در آن مشهود است و گمان می کنی قدم به فضایی بهشتی گذارده ای که جان می دهد برای ثبت تصاویر کارت پستالی!
این باغ بهشتی چند ده هکتاری متعلق به قرن نوزدهم را به گونه ای سامان داده و طراحی کرده اند که بتواند نمایی دل انگیز و جذاب از دو اثر نامدار میلان عرضه کند که یکی قلعه اسفورزاست و دیگری طاق صلح (Arch of Pease) است که در سوی دیگر پارک قامت برافراشته است.
این طاق که احداثش به هنگام فتح میلان توسط ناپلئون و با نام طاق پیروزی آغاز شده است، با شکست او در جنگ واترلو ناتمام می ماند که بعدها پادشاه اتریش برای تکمیلش همت می گمارد و امروز بنایی زیبا با 25 متر ارتفاع و دارای پیکره هایی ارزشمند است که به طاق صلح تغییر نام داده است.
در باغی بهشتی، کنار دریاچه، روی چمنی سبز و با طراوت و در سایه سار درختانی که برگ زرد و نارنجی و سبز را همزمان دارند، چه لذتی دارد نماز ظهر و عصر را قامت بستن.




91/6/16
1:30 عصر

میلان؛ آماده برای اکسپوی2015

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

میلان؛ آماده برای اکسپوی2015

یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (ادامه روز پنجم)

ساختمان هایی با نمای سنگی و خیابان هایی با کف پوشی از سنگ که خطوطی فلزی و ممتد روی آن نقش شده است و سیم های برق معلق روی این خطوط به نشانه عبور تراموا، ساده ترین بیان برای چهره عمومی میلان در بافت قدیمی شهر است.
برای ترسیم این چهره در نمایی کاملتر ناگزیر باید معماری هنرمندانه، فروشگاه های رنگارنگ و کافه ها و رستوران های گونه گون را هم در نظر آورد که جذابیت خاصی به این شهر مد، شهر تجارت و شهر هنر بخشیده اند. تراماواهای قدیمی
برای رفتن به سراغ فروشگاه های عرضه فرش دستبافی که از پیش نشان کرده بودم و آشنایی بیش از پیش با حال و هوای عمومی شهر، قدم زنان به خیابان های مجاور سر زدم. حضور و عبور واگن های برقی جور واجور از ترامواهای زردرنگ قدیمی تا واگن های مدرن و شیک امروزی در خیابان های میلان نمودی ویژه دارد. و البته وقتی قدم روی کفپوش سنگی خیابان می گذاری، افزون بر مراقبت از آمد و شد خودروها باید حواست به این قطارهای کوچک برقی هم باشد.
بافت سنتی و کهن شهر در معماری و شهرسازی امروزین حفظ شده است با این حال ساختمانهای مرتفع و برج های دنیای مدرن نیز در میلان به چشم می خورد و گویی ایتالیای دیروز و امروز در این شهر در هم تنیده اند.
در این گشت و گذار هرچند به علت تعطیلی روز یکشنبه نتوانستم به گپ و گفت با تجار فرش بپردازم اما از پشت شیشه فروشگاه ها به رصد حال و هوای فرش ها و عکسبرداری از چیدمان آنها پرداختم. در طی مسیر چندین کلیسا به محل اجتماع شهروندان بدل شده بودند و به هریک که وارد شدم، حضور پرشمار مومنان به مسیحیت شگفت زده ام می کرد و ناگزیر مرا نیز در فضایی معنوی به نیایش فرا می خواند: "فاینما تولوا فثم وجه الله".
در مسجد و در کعبه و بتخانه دویدیم / هر جا که رسیدیم به جز یار ندیدیمترامواهای جدید
راهی را برگزیدم که به قلعه فورسسکو    (Castello Sforzesco) منتهی شود. در گذر از خیابانی که یکسوی آن به کلیسای دوئمو می رسید و در انتهایش برج ساعت قلعه مشهود بود، فروشگاه های پرشمار و دیدنی های بسیاری رخ می نمود و چیزی که به ناگاه مبهوتم کرد، در اهتزاز بودن پرچم سه رنگ کشورمان بر یکی از ستون های کنار خیابان بود. چشم گرداندم و دریافتم که ستون هایی به فاصله یکسان در دو سوی خیابان برای نصب پرچم کشورهای مختلف برافراشته شده اند و این قطار ستون ها در یک سوی خیابان با پرچم ایران آغاز شده و در سوی مقابل با پرچم اسراییل(!) و پرچم دیگر کشورها پشت سر این دو ردیف شده اند.
گروهی دانشجو در پیاده رو میزی نهاده بودند و چتری بر فراز میز باز کرده بودند و مرا به یاری خواندند تا در راستای اهداف یونیسف و برای حمایت از کودکان نام نویسی کنم. نامم را در برگه هایشان نوشتم و در ازای آن راز و رمز اهتزاز پرچم ها را خواستم که پاسخم دادند شهر میلان میزبان اکسپوی جهانی در سال 2015 است و هر کشوری که برای حضور در این نمایشگاه جهانی اعلام آمادگی می کند، از هم اکنون پرچمش مهمان شهر می شود.
خرسند شدم که از هم اکنون پرچم کشورمان در میلان در اهتزاز است (هرچند در برابر پرچم صهیونیست ها!).




91/6/12
9:50 صبح

لوور در میلان

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

لوور در میلان

یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (ادامه روز پنجم)

به افتخار اقامت لئوناردو داوینچی دانشمند و هنرمند ایتالیایی در شهر میلان، پیکره ای بزرگ و باشکوه از او ساخته اند که دهه های متمادی از ساخت آن می گذرد و همچنان زیبایی خاصی به میدانی کوچک و جمع و جور داده است که بناهایی جذاب و مقتدر همچون خانه اپرا و باله و موسیقی (تئاتر لا اسکالا) و خانه هنرمندانه مارینو را در کنار خود دارد.
پس از تماشای مجسمه داوینچی و چهار پیکره ای که پایین تر از او ایستاده اند، باز بودن در ساختمان Palazzo Marino   مرا به درون می خواند. همین که قصد ورود کردم، صدایی نهیب گونه از پشت سر بازم داشت. برگشتم و دیدم در حاشیه میدان و در فاصله تقریبا شش هفت متری در ورودی، پلیسی ایستاده و دو سه نفر هم کنارش قرار گرفته اند. با راهنمایی دستان پلیسی که نهیبم زده بود دریافتم که آنجا صفی برقرار است و باید پشت آن دو سه نفر قرار بگیرم. هنوز هم متعجبم که چقدر آرام و خونسرد آن هم با فاصله ای بسیار دور از در ورودی به صف شده بودند و آیا چنین صفی را می توان در ایران سراغ گرفت؟ و مگر صف بدون همهمه و واهمه و بدون دخیل بستن به کلون در و بدون فشار و تنه زدن و جا زدن معنا دارد؟!پیکره داوینچی و بنای پلازای مارینو
خیلی کنجکاو بودم که حالا قرار است در این بنا چه ببینیم؟! مارینو، بانکدار ثروتمندی بوده که این خانه را در سال 1558 بنا کرده و بعدها این خانه اشرافی و زیبا به محل کار شورای شهر و شهردار میلان بدل شده است. اذن ورود که داده شد، در دالان ورودی در صفی دیگر ایستادیم و دیگر آشکار بود که هر چند نفر با سرپرستی یک راهنما به درون راه می یابند. فضای داخلی بنا نیمه تاریک بود و همین که به سختی یکی دو عکس از نقش برجسته ها و حجاری های سقف و دیوارها گرفتم، دخترک راهنما سراغم آمد و نهیبی هم از او شنیدم که عکس برداری ممنوع است! دو گاف در یک بازدید و در حالی که هنوز نمی دانی قرار است پشت این دیوارها چه ببینی!
دیواری ساختگی محوطه سالن اصلی بنا را به دو نیم کرده بود و دو تابلوی نقاشی در دو سوی دیوار عنصر اصلی این بازدید بود. صادقانه بگویم که دختران راهنما به ایتالیایی سخن می گفتند و تماشاگران نیز گویی جملگی از اعاظم هنر ایتالیا بودند و من یکی در میان آنان غریبه و نابلد و البته به تعبیری زبان نفهم!
راهنما که انگشتش تابلو را نشانه رفته بود، مدام کلمات ایتالیایی را با صدایی آرام و آهسته نجوا می کرد تو گویی حتی بلندی صدا نیز ممکن است خدشه ای به تابلو وارد کند! و بازدیدکنندگان نیز مشتاقانه چشم از تابلو بر نمی داشتند. و من گیج و منگ سعی داشتم جزییات نقاشی را به خاطر بسپارم و یا از میان سخنان راهنما واژه ای آشنا در عالم هنر و نقاشی بیابم تا بعد بتوانم راز این بازدید را دریابم که چنین هم شد.
شباهنگام اینترنت به یاری ام آمد و دانستم که دو تابلوی مشهور سبک باروک از جورج دلاتور (نقاش فرانسوی قرن 17) برای نمایش در میلان از موزه لوور به امانت گرفته شده و من ناخواسته و رایگان بیننده این دو اثر فاخر لوور بوده ام! و جالب آنکه گاف سوم را هم داده بودم و به علت ضیق وقت(!) سخنان راهنما در معرفی تابلوی دوم را تمام نشده رها کردم و از ساختمان خارج شدم.
تابلوها یکی یوسف نجار (سنت جوزف) نام داشت که او را همسر مریم مقدس و در واقع پدرخوانده عیسی(ع) می دانند(+) و دیگری در ستایش چوپانان خوانده می شد که شبانانی را که در بیت لحم شاهد ولادت مسیح بوده اند به تصویر کشیده است.(+)




91/6/11
12:24 عصر

بازاری برای از ما بهتران

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

بازاری برای از ما بهتران

یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (ادامه روز پنجم)

ناپلئون به ایتالیا دست اندازی کرده بود و خود زمام امور این سرزمین را نیز برعهده داشت تا اینکه حدود صد و پنجاه سال پیش ویتوریو امانوئل دوم توانست بخش های مختلف این کشور را متحد سازد و به عنوان پادشاه ایتالیای یکپارچه بر تخت بنشیند. از همین روست که اهالی کشور چکمه پوش این بانی ایتالیای واحد را ارج می نهند و در میلان نیز نامدارترین گالری و بازار را به افتخار او "گالری ویتوریو امانوئل دوم   (Galleria Vittorio Emanuele II)" نام نهاده اند.سردر ورودی گالریا
حالا از کلیسای بزرگ و پرشکوه دوئمو که خارج می شوی، در سمت راستت سردر و ورودی زیبا و شکوهمند این گالری تو را به درون می خواند.
میلان شهر مد است. از جوجو آرمانی تا پرادا، از ورساچه تا دولچه وگابانا در میلان ثبت شده اند و مرکز فعالیتشان در این شهر است. پس چندان بیراه نیست اگر چنین بازار یا هنرکده نامداری که ایتالیایی ها "گالریا" می خوانندش در تصاحب مدسازان و مدبازان باشد.
این بازار هنری را یکی از معماران ایتالیایی به نام ژوزپه منگونی در سال 1861 طراحی کرده است. معماری که خود در سال به فرجام رسیدن ساخت این گالری -1877- با سقوط از بام همین بنا درگذشت. این بازار از آن جنس بازارهای معمول و مراکز داد و ستد عادی نیست. گالریا مرکزی برای دارایان اروپایی است تا با تازه های مد دست و پنجه نرم کنند، پاتوقی برای شیک پوشان است تا بهترین ها و گران ترینها را برگزینند و البته مکانی دیدنی و جذاب برای گردشگران است.
ما ایرانی ها بازارهای سرپوشیده فراوانی داریم که میراث کهن سرزمین ما و بلکه جهان به شمار می آیند و یا بازارهایی که هر یک به خصیصه ای نامدارند. از بازار سرپوشیده تبریز تا بازار بزرگ تهران، از بازار کاشان تا بازار زنجان. از بازار رضای مشهد تا بازار سنندج. هر کدام از بازارهای قدیمی و سرپوشیده ایرانی هم گوهری هستند در معماری و هنر اما سراغ ندارم که ویژه اغنیا بوده باشند و شیک پوشان بلکه خاکی اند و مردمی و این تنها تفاوت گالریا با هم خانواده های ایرانی اش است.نمای داخلی گالریا
گالریا بازاری است به سبک نئوکلاسیک و نزدیک به باروک با سقفی از شیشه و کفی از موزاییک های رنگین که در برخی نقاط افسانه ها و اسطوره های رومی را نقش کرده اند. ارتفاع گنبد مدور این بازار 47 متر است که گرداگرد آن را نقاشی هایی فراگرفته است و گردشگران بسیاری را می بینی که نگاه به بالا دارند و خود نیز پس از چندی از درد گردن به خود می آیی!
یک سوی این بازار، میدان بزرگ و کلیسای دوئمو است و سوی دیگرش ساختمان تئاتر لا اسکالا که مشهورترین سالن اپرای دنیاست و البته میدانی کوچک با پیکره ای از لئوناردو داوینچی. این بازار افزون بر اهالی مد و دارایان، پاتوقی هم برای اهل ادب و هنر و روشنفکران است که ساعاتی را در کافه های آن بیاسایند و یا در بازگشت از سالن تئاتر کمی با یکدیگر سرخوش و شیفته هم قدم شوند.
از سمت دوئمو که وارد گالریا می شوی، دالان ورودی را از سقف تا بالای سرت با تور پوشانده اند تا از هجوم کبوتران پرشماری که میدان را احاطه کرده اند به داخل بازار جلوگیری شود و پا که به درون می گذاری، فروشگاه های متعددی ردیف شده اند که خواندن نام و نامواره آنها کافیست تا هر کسی جرأت و توان ورود به داخلشان را نداشته باشد.
هر چند تماشای این زیبایی ها لذت بخش بود اما زمان محدود بود و دیدنی بسیار. پس راهی شدم.




91/6/8
5:16 عصر

از میلان های مشهد تا میلان ایتالیا و کلیسای جامعش

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

از میلان های مشهد تا میلان ایتالیا و کلیسای جامعش

یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (روز پنجم)

سال های دبستان بر دیوار کوچه و خیابان های مشهد این جملات فراوان به چشم می خورد که:"تیم عقاب آماده مسابقه است"، "تیم شاهین حریف می طلبد"،… و همواره می گفتیم آن ور دنیا یک میلان دارند و آنقدر به تیم هایشان –آث میلان و اینترمیلان- می نازند ولی ما در مشهد این همه میلان داریم و این همه تیم فوتبال اما اینقدر سر و صدا راه نمی اندازیم و پزش را نمی دهیم! (آنها که نمی دانند بدانند که مشهد پر از میلان است و در گویش مشهدی به کوچه ها میلان می گویند).
حالا پس از سال ها فرصتی پیش آمده بود تا آن میلان انحصاری خارجی ها را از نزدیک ببینم و تفاوتش را با میلان های خودمان دریابم. هنوز خورشید سر نزده بود که پس از به جای آوردن دوگانه بامدادی، صبحانه نخورده در هتل به شیوه اینترنتی ساعت و قیمت های رفت و برگشت با قطار را در شرکت TrenItalia    بررسی کردم و راهی ایستگاه راه آهن (Ferrovia) ورونا شدم. آنجا هم بی درنگ بلیت قطار سریع السیر یورواستار را برای ساعت 7:32 به بهای 19 یورو و به مقصد ایستگاه مرکزی میلان (Milano Centrale) تهیه کردم و راهی شدم. کلیسای دوآما
سفر حدود یک ساعت و 20 دقیقه به طول انجامید و من مهمان دومین شهر بزرگ ایتالیا و مرکز اقتصادی و تجاری این کشور شدم. شهری که حدود 4 میلیون نفر جمعیت دارد و به چند صفت نامدار است: شهر مد، شهر هنر، شهر تجارت و شهر فوتبال.
در همان آغاز ورود، ایستگاه بزرگ و پر هیمنه راه آهن میلان خبر از شهری متفاوت می داد. چند سالن عظیم و بی ستون که نمایی از سنگ سپید داشتند و نقش برجسته هایی زینت بخش این سالن ها بودند. چند کاج تزیین شده نیز که خبر از نزدیکی کریسمس می دادند، بر زیبایی محیط می افزود.
طبق راهنمایی هایی که شب قبل گرفته بودم، با تاکسی مستقیم راهی بافت قدیمی شهر و کلیسای مشهور دومو (Duomo) –که در تلفظ ایتالیایی دوآما خوانده می شود- شدم. یکی از بزرگترین کلیساهای دنیا که گویی موزه مجسمه های گونه گون است و بیش از 3 هزار پیکره نفیس را در خود جای داده است.
کلیسا مشرف است به گستره ای مسطح و وسیع که در صبح آن یکشنبه تعطیل که هنوز خورشید به تمامی خودنمایی نکرده بود، خالی و رویایی می نمود. در آن پهنه درندشت، بیش از آدمیان کبوتران در آمد و شد بودند. کافی بود دستت را به دو سو باز کنی تا کبوتری روی دستت بنشیند و یا همچون توریست های چینی و ژاپنی -که در آن روز بسیار می دیدمشان- مشتی دانه در کف گیری یا برایشان بپاشی تا بوسه بارانت کنند.
سیاحتم در چشم انداز زیبای میدان که به حد کفایت رسید، وارد کلیسا شدم. کلیسایی عظیم، سترگ، زیبا، هنرمندانه و تاریخی که در آن روز یکشنبه حال و هوای معنوی نیز در آن جاری و ساری بود. گویی هنر و تاریخ و معنویت به هم آمیخته بود.بخشی از نمای داخلی کلیسا
ساخت کلیسای دوآما را که مخروط های مرمرین بر بام آن و نقش برجسته های نمای بیرونی اش در کنار بزرگی بنا پس زمینه ای جذاب برای قاب تصویر گردشگران فراهم می آورد، خاندان ویسکونتی بیش از 6 قرن پیش آغاز کرده اند که البته تکمیل آن چند قرنی به طول انجامیده است.
این بنای مشهور سبک گوتیک، آکنده است از پیکره های گوناگون و کوچک و بزرگ، ستون های متعدد، نقاشی های قدیمی و زیبا و نیز پنجره های رنگارنگ و نقاشی شده ای که نور را مسحور کننده به داخل می تابانند تا مکملی باشد بر نور شمع ها و در فضایی آرام، آدمی را به نیایش بخوانند.
همچنان که گوش به نوای گروه کر داشتم و خیره به معماری، پیکرتراشی و نقاشی، تلفیق هنر و مذهب را می کاویدم، اندک اندک جمع مسیحیان معتقد افزون تر می شد و گروه گروه می آمدند و بر نیمکت های چوبی پرشمار کلیسا جای می گرفتند تا آیین مذهبی خویش را به جای آورند.
و چه پر تعداد بودند و چه پر تنوع! و کجایند آنها که دیانت و معنویت را انحصاری می دانند و دیگران را لامذهب؟ و من مفتون آن فضا زبان به ذکر گشودم و خدای خویش را خواندم. چه اهمیت داشت که آنان به زبان انجیل سخن بگویند و من به زبان قرآن؟ گویی راست گفته بود که:
مسجد و میکده و کعبه و بتخانه یکیست / ای غلط کرده ره کوچه ما، خانه یکیست




<      1   2   3   4   5   >>   >