سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/3/25
8:11 صبح

لبخند تلخ

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: فقر و غنا، حرف دل، جامعه

لبخند تلخ

احمد بود و دوستش و من. نیمروزی از روزهای پایانی بهار بود که خواستیم تا در رستورانی بر کناره خیابان ولیعصر(عج) به داد گرسنگی شکم برسیم.
تازه رنگ و بوی دیزی بر میز ما به جلوه در آمده بود که نگاهم به میز کناری خیره ماند. مردانی به تناول جوجه کباب مشغول بودند و پیرمرد مفلوکی به تمنای لقمه نانی بر سرشان ملتمسانه ایستاده بود.
پیرمرد بی‌نصیب از لقمه ایشان به سراغ ما آمد و در همان حال مردی از میز کناری به نزد صاحب رستوران رفت که این چه وضعیت است و چرا گدایان را به درون راه می‌دهید که غذا کوفتمان شود؟!
احمد سرگرم سهیم کردن پیرمرد در غذای خود بود که رستوران‌دار آمد و پیرمرد را به عتاب و تندی برد و بر سر میزی نشاند و گفت: غذا می‌خواهی به سراغ خودم بیا. چرا مشتریان را آزار می‌دهی؟
و دقایقی بعد، ندیدم که غذایی در برابر پیرمرد قرار گیرد و تنها او را از صندلی که بر آن آرام گرفته بود به بیرون هدایت کردند و کمی بعد دیگر پیرمرد آنجا نبود و ندیدم که ظرف غذایی برای او به بیرون برود!
تبسمی حزن آلود بر لبانم نشست و غذا کوفتمان شد!




89/3/14
11:13 صبح

خرداد پر از حادثه

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، جامعه

خرداد پر از حادثه

هر وقت که تقویم را ورق می زنم، جست و جوی روزهای تعطیل یک پای ماجراست. پای دیگرش هم رخدادهای مهم سال.
به خرداد که می رسم، ناخودآگاه دو مصراع به ذهنم می آید که: "انتظار فرج از نیمه خرداد کشم" و "ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم".
پانزده خرداد سال 42 با آن قیام خونینش که نقشی مهم در تعیین مسیر تاریخ این دیار برعهده گرفت؛ بیست و نهمین روزش که در سال 56، معلمی سخنور و شورانگیز به نام شریعتی را از میان ایرانیان برد؛ سی امین روز این ماه در سال 60 که اسوه ای چون چمران را شهد شهادت نوشاند؛ سوم خرداد سال 61 که بوی خدا می داد و خرمشهر را از دست اشغالگران بعثی بازستاد؛ چهاردهمین روزش در سال 68 که پیر جماران و رهبر پاک سیرت ایرانیان را با دلی آرام و قلبی مطمئن، مسافر جایگاه ابدی ساخت؛ سی و یکمین روز خرداد سال 69 که زلزله ای سهمناک، رودبار و شهرهای اطرافش را لرزاند و ایرانیان را داغدار کرد؛ دومین روز این ماه در سال 76 که حماسه ای عظیم از حضور ایرانیان رخ نمود؛ بیست و دومین روزش در همین سال پیش که...
کاش می شد آغاز هرسال وقتی تقویم را به قصد جستن روزهای تعطیل ورق می زنیم، بدانیم چه روزهایی شادترین و چه ایامی غم انگیزترین روزهایمان خواهد شد!




89/1/31
7:28 عصر

وقتی سراغ من آیی که نیستم

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، جامعه

وقتی سراغ من آیی که نیستم

پرسید: ساخت یک تندیس چقدر هزینه دارد؟
گفتم: بستگی دارد...
گفت: حدوداً بگو.
گفتم: چه اندازه ای؟ با چه جنسی؟ با چه نوع کاربردی؟...
پرسید: یک تندیس کوچک که بشود در یک مراسم رونمایی کرد با شش هفت میلیون قابل تهیه است؟
پاسخ مثبت که دادم، شادمان بود و چند کلامی در اهمیت و ارزش این کار گفت که سکوت من گویی تأیید سخنانش بود.
نوبت به سخنرانی او رسیده بود. از پله ها بالا رفت و پشت تریبون که قرار گرفت، پس از تعریف و تمجید از هنرمندی کهنسال که ماه پیش به سفر ابدی رفته بود، پیشنهاد ساخت تندیس او و رونمایی از این تندیس در مراسم سال آینده را مطرح کرد.
پیشنهادش صبح فردا در خبرگزاری ها انعکاس یافته بود و من می اندیشیدم که تا کی قرار است ترک واجب کنیم و سنت به جا آوریم؟ تا کی قرار است همه در مذمت مرده پرستی قوم ایرانی سخن بگوییم و باز بر همین طریق گام برداریم؟ و چرا چنین هزینه ای نباید صرف انتشار حاصل تلاش های آن زنده یاد شود؟
کسی که این گپ و گفت کوتاه بین من و او برقرار شد، معاون استاندار یکی از استان های شمالی کشور بود و نمی دانم این دوست مهربان و خوش برخورد آیا ماهی پیش از این که آن هنرمند فقید در بستر بیماری آرمیده بود حتی شاخه گلی حوالتش داده بود؟!




89/1/1
11:52 صبح

چو کفر از کعبه برخیزد...

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: حرف دل، هنر، جامعه

چو کفر از کعبه برخیزد...

مجریان در آمد و شدند با چهره هایی که نقابی از خنده ها و شادی های ساختگی بر خود دارند و مدام شعار می دهند و شعار.
مهمانانشان یا خوانندگانند و یا بازیگران مجموعه های آبکی سیما که در وصف یکدیگر گویی وانتی هندوانه در ورودی استودیو گذارده اند و پیاپی به زیر بغل یکدیگر حواله می دهند.
شعار دادن های تکراری، خنده های بی روح و جان، چند نماهنگ پر رنگ و لعاب، قربان صدقه رفتن های مکرر، اجرای موسیقی هایی که همه لب خوانی هستند،... و دیگر هیچ؛ و چه نادرند برخی گزارش ها یا گپ و گفت هایی که دیگرگونه باشند و نشاطی ژرف بیاورند یا بیننده را به درنگ وادارند یا چیزی تازه بیاموزند.
و این، رسم همه ویژه برنامه های مناسبتی سیماست که خود مثنوی هفتاد من کاغذ است!
دیروز اما در آستانه سال نو، وقتی دیدم یکی از همین مجری ها مدام از سنت ها می گفت و از فرهنگ و هنر اصیل ایرانی و شاخص های تمدن کهن این دیار و... و آن وقت در دکوری به افاضه فیض مشغول بود که با این فرهنگ و هنر و سنت ها قرابتی نداشت، به یاد سعدی افتادم و تعابیر "زنبور بی عسل" و "درخت بی ثمر"ش که ای عالمان بی عمل! تا به کی شعار و فقط شعار؟!
برای واکاوی بیشتر این ماجرا تک تک شبکه های سیمای جناب ضرغامی را رصد کردم به دنبال قطعه فرش دستبافی که آذین بخش صحنه باشد و زهی افسوس!
جز شبکه 4 سیما که در ویژه برنامه "ثانیه نو" گبه ای را در برابر مهمانانش بر زمین گسترانده بود –و البته وزن و جنس مهمانان و گپ و گفت هایش هم متفاوت با دیگر شبکه ها بود-، در باقی شبکه ها خبری از این دستبافته های اصیل ایرانی -که نمادی از همان سنت و هنر و فرهنگ و تمدن این مرز و بومند که مجریان به بهانه آیین نوروز مدام شعارش را می دادند- نبود!
شگفتا که در صحنه ای با عناصری بیگانه با سنت های ایرانی و چیدمانی ناآشنا با اصالتهای این دیار بنشینی و دم از فرهنگ و هنر اصیل ایرانی بزنی! حیرتا که بر منسوجی ماشینی و فرنگی گام بگذاری و در لزوم حفظ مواریث کهن ایرانی شعار بدهی!
چه خوش گفته اند که: چو کفر از کعبه برخیزد، کجا ماند مسلمانی؟!