سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/12/21
12:32 عصر

پریشان حالی

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: فقر و غنا، حرف دل، جامعه

پریشان حالی

"از نهاوند آمده ام. چهل و چند روز است. آمدم کاری پیدا کنم بلکه پولی برای خانواده ام بفرستم. هر روز می‌روم دور میدان. یک روز کار هست چند روز نیست. شبها را در مسافرخانه ای می‌مانم. شبی پنج تومان. روزهایی که مشغول کارم خوب است اما شبها کم مانده روانی ‌شوم. سر درد می‌گیرم. مدام سیگار می‌کشم. نمی‌دانم چه کنم. شرمنده خانواده هم مانده ام. اگر کار باشد خوب است. در نهاوند کار نبود..."
این‌ها را در پاسخ به کنجکاوی‌های من می‌گفت. همین دیشب. نشسته بود کنار خیابان و سر را درمیان دستها گرفته بود. ساک کوچکی هم در کنارش بود. درشت اندام بود و لهجه کردی داشت.سفره های نفتی
دیشب پس از مدتها برای خرید بیرون رفته بودم. میوه و شیرینی و مرغ. بیست و چند هزار تومان به راحتی و ظرف چند دقیقه ناپدید شد! گوشه خیابان که دیدمش، چمباتمه زده بود و سر در میان دستها به نشانه استیصال پنهان کرده بود. با خود گفتم اگر معتاد باشد کمکش نمی کنم. حتماً هرچه بگیرد خرج مواد می‌کند. شاید هم مسافر است و جایی را ندارد. و شاید...
"مشکلی دارید آقا؟ چیزی شده؟"
حرفهایش را که شنیدم، حالا من بودم که مستأصل شده بودم. چه می‌توانستم بکنم؟! انگار بدترین کار ممکن، همانی بود که اول به ذهنم رسید و انجامش دادم! نمی پذیرفت. کار من شده بود اصرار و کار او انکار. این من بودم که حقیر می‌شدم. کوتاه نیامدم به این بهانه که لااقل شبی را در همان مسافرخانه خود، مهمان من باش.
و او می‌گفت که این همه گفتم به قصد جستن کاری نه دریافت کمکی!
و باز در خود له شدم. مچاله شدم. عاجز شدم از هر کنش و اندیشه ای. از خودم و از خریدی که کرده بودم بدم آمد. کوفتم شد. کاش ...
تیتر روزنامه های دیروز و پریروز در ذهنم رژه می رفت. "کلاف سر در گم بودجه 88"، "جیب فقرا خالی تر می شود"، "تورم واقعی در راه است"، "هشدار اقتصاددانان درباره پیامدهای حذف یارانه ها"، "پیامدهای پرهزینه شوک درمانی"، "ورود به دوران رکود تورمی" و...

                                                      ... و نفتی که سفره ما را به گند کشیده است.