سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/7/6
8:45 صبح

این فصل را با من بخوان...

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: هنر، موسیقی

 این فصل را با من بخوان باقی فسانه است           این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است

دیشب در تالار وحدت از اجرای سوئیت سمفونی "این فصل را با من بخوان" به رهبری مجید انتظامی، حظ وافر و لذت کامل بردم.
این سمفونی که ترکیبی ازموسیقی و
حرکات نمایشی بود در واقع قصه ای را بر اساس برخی آثار انتظامی در حوزه دفاع مقدس بیان می کرد.
روایت با "روز واقعه" آغاز می‌شود و از "حماسه خرمشهر"، "از کرخه تا راین" و "بوی پیراهن یوسف"  می‌گذرد و به "آژانس شیشه‌ ای" و سرانجام "سمفونی ایثار" می‌رسد.

قطعات نمایشی این ارکستر به کارگردانی حسین پارسایی و بر اساس نوشتار محمد رحمانیان شکل گرفته است و مهتاب
نصیرپور راوی قصه‌های این فصل است.
کوزه، گل، گلوله، لت زدن‌های سوزناک زنان بادیه‌نشین، طبل زدن و شیمیایی شدن و درک غم حاج کاظم، خاطراتی از فیلم ها و سال‌هاست که با هر یک از موسیقی‌های ساخته‌ی انتظامی برای ما به نوستالژی تبدیل شده‌اند.
 این اجرا، شرح کاملی بود از
مظلومیت رزمندگان و درعین حال مبین جشنی برای شکوه پایداری.
اما چند حاشیه:
الف) یکی از مهمانان دیشب این اجرا، دکتر لنکرانی (وزیر بهداشت) بود و دیگری آقای بازیگر سینمای ایران (عزت ا... انتظامی). دیدار این دو و برخاستن از سر احترام آقای وزیر در برابر آقای بازیگر حرفهای بسیاری با خود داشت. تواضع سیاست و مدیریت در برابر هنر دیدنی بود و تحسین برانگیز. با خود در اندیشه بودم که روزگاری در این دیار اهالی موسیقی و نمایش، مطرب و عمله طرب انگاشته می شدند و از دونان اجتماع بودند و حالا بزرگند و هنرمند. مرحبا بر تلاش و زحمتی که پیران این قوم کشیده اند و بزرگا انتظامی و هم قطارانش که نام هنر را بلندآوازه کردند.
ب) مجید انتظامی که به تالار آمد، همه گروهش که پیش از او مستقر شده بودند با نظمی ارتشی چنان از جای برخاستند و گوش به فرمان او شدند که گویی یگانه فرمانده عرصه است و کف زدن ممتد حاضران شکوه ویژه ای به این صحنه می داد. انتظامی بازیگر را در این حال و نیز تا پایان اجرا رصد می کردم که در 86 سالگی با دیدن هنرنمایی انتظامی موسیقیدان چگونه شعفناک و خرسند به پسر می بالد. چنین پدری را چنان پسری باید و شاید.
پ) گفته اند که درخت هرچه پربار تر باشد، شاخه هایش به زمین نزدیک تر است و این افتادگی و تواضع در آقای بازیگر دیدنی بود. پسرکی می خواست با موبایل مادرش عکسی به یادگار از عزت سینمای ایران بگیرد و کاش می توانستم این صحنه را ثبت کنم که آقای بازیگر چه متواضعانه برای پسرک ژست می گیرد و آنقدر صبورانه در آن حالت می ماند تا پسرک ناوارد به عکسبرداری موفق شود و آخر هم نمی تواند و مادر به مددش می آید. این مهر و تواضع او را در نظرم بزرگتر کرد.
ت) دیشب فتح خرمشهر را بازخوانی کردیم. آزادی اسرایمان را. مظلومیت مردممان در 8 سال جنگ را. غربت سعیدها و حاج کاظم ها را و.... دیشب از موسیقی تأثیر پذیرفتم. گاه اشک به چشم آوردم و گاه احساس غرور کردم. دیشب دیدم که هنگام دیدن حرکات موزون و شنیدن موسیقی حماسی و شاد نیز می توان گریست!
ث) دیشب هم خدا را شکر کردم که ایرانیم.