سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/5/24
6:42 عصر

پیام سروش (بخش نخست)

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: قرآن

بامداد امروز با یکی از مسوولان شبکه قرآن سیما دیداری داشتم و گپ و گفت دلنشینی بین ما شکل گرفت. از قرآن گفتیم و از رسانه و از لزوم پرداختن بیش از پیش به کتاب الهی خارج از کلیشه های تکراری و همیشگی.
این گفت و گوی بامدادی برایم یادآور مقاله ای شد که اسفندماه سال 80 درباره کتاب نورانی خداوندگار نوشته بودم و بهانه ای شد تا به بازخوانی آن بپردازم. حرف دلم بود و برایم خوشایند. آن نوشتار را با شما خوانندگان این وبلاگ در میان می گذارم:

   پیام سروش

 

 بر بلندای تاریخ، در ماورای مرزهای درهم شکسته اخلاق، در انبوه غبار غم و مه شدید یأس، در وزشگاه توفانهای زرد و سرخ و سیاه، در طغیان جهالت و کژاندیشی برای تسریع انحطاط، در شیب تند سقوط وحشتناک انسانیت، آنگاه که صفیر تازیانه ها در ناله ها و نعره ها درهم آمیخته و هر آن اشباح جمعی بر زمین می افتاد؛ آنگاه که آذرخش شمشیرها که بالا می رفتند و ضربت می زدند و فریاد سرخ رگان مظلومان را به آسمان می افشاندند، چشمها را خیره می ساخت؛ آنگاه که ثقل سنگین غل و یوغ و دانه های زنجیر بر پای روندگان سنگینی می کرد؛ آنگاه که ظلمت غلیظ سیاهچالها، راه را بر انوار هدایت می بست و آنگاه که روح آدمیان در گرسنگی و تشنگی مچاله می شد؛ به ناگاه صاعقه ای برجهید، فجری دمید، نوری ارزانی شد، امیدی پدید آمد و با فرمان «اقراء»ای منشور جاودان بشریت برای همیشه تاریخ خوانده شد تا ابلیسیان از چرخش هماره اندام سرخ «آدمیانِ تسلیم» که مسلمانند و عاملان به آخرین صحیفه آسمانی که قرآن است، آواره ابدی شوند.
و «قرآن» آمد تا در طنین دل انگیز آیات مشعشعش راهی به بلندای آگاهی، رهایی، حرکت، شعور، هجرت، جهاد، صبر، قیام، ایمان، عمل، آرمان، تعهد و ... بیابیم و با گردش در این نگارخانه زیبایی های ملکوت، آهنگ رویش کنیم و حدیث «آدم شدن» بیاموزیم.
قرآن نیامد تا فقط در گورستانها برای اموات و مردگانمان تلاوتش کنیم تا بلکه روحشان قرین رحمت خداوندی شود و از سوال و جواب نکیر و منکر جان به سلامت به در برند و از فشار قبرشان کاسته شود، در حالی که در حیات دنیوی شان سر و کاری با آن نداشته اند.
قرآن نیامد تا تنها مسافرانمان را از زیر آن بگذرانیم تا سفری در نهایت صحت و عافیت داشته باشند و سلامت به خانه باز گردند و انسان ذی شعور و صاحب اراده و انتخابگر را از مفاهیم این هدیه خداوندی محروم کنیم.
قرآن نیامد تا تنها به قصد یمن و برکت و آرزوی خوشبختی و نیکنامی، زینت بخش سفره های عقد و هفت سینمان باشد و ضامن سعادت همسران و به پایان رساندن نیکوی ایاممان شود.
قرآن نیامد تا ابزار استخاره و تفأل شود و بی عمل به آموزه های آن، تنها به هنگام تصمیم گیریها بازش کنیم و پرسشمان را پاسخی گیریم و دیگر هیچ!
قرآن نیامد تا آنرا چونان وسیله ای تزیینی و آرایشی و برای خالی نبودن عریضه، مهریه عروسانمان سازیم و در کنارش بر خلاف مکتوبات درونیش عمل کرده و مبالغی هنگفت از پول و طلا و جواهر ضمیمه مهر(!) کنیم.
قرآن نیامد تا فقط جلد و پوست آن را محک صداقت و راستی قرار دهیم و در محاکم و دادگاهها با سوگند به آن حقانیت مان را به اثبات رسانیم و اسرار درونی این راوی صادق را نکاویم.
قرآن نیامد تا آن را ابزار هنرنمایی خویش با فن قرائت و تجوید؛ و یا خوشنویسی و تذهیب قرار دهیم و بی پایبندی به رفتار قرآنی و تقید و تعهد به اجرای فرامینش، تنها با پرداختن به چنین ظواهری بر عالمیان فخر بفروشیم.
قرآن نیامد تا آیاتش را حفظ کرده و در مواقع ضرورت بر سر هم بکوبیم و لاف علم و دیانت بزنیم تا رقیبان از صحنه به در کنیم و پس از رسول آورنده این پیام، به سایه سقیفه دنیاخواهی بنشینیم و تیر تبری نه بر قلب اغیار که در سینه صبور یاران بنشانیم.
قرآن نیامد تا نخوانیمش و نفهمیمش و در برابر خطابهای عتاب آلود دردمندان و پرسشهای عریان دشمنان که در انتظار پاسخهای بی پرده مایند، چنته خالیمان را نشان دهیم و روح بزرگان دینمان از زهرخند بی دردی ما آزرده شود و از نیش بی دینیمان افسرده.
قرآن نیامد تا بر سر نیزه ها رود؛ نیزه های مکر و فریب، نیزه های زر و ثروت، نیزه های زور و قدرت و ما ساده لوحانه و زودباورانه، حقایق را به پای مصالح دروغین فدا سازیم و از باطن این صحیفه نور و هدایت تبری جوییم.
قرآن نیامد تا بدون درد، از او شفا طلبیم و از سر سیری – بی هیچ حظی- بر سفره اش نشینیم و آنگاه بدون درک بن بستهای اندیشه ناتوان بشری، شعار شعارین «بازگشت به قرآن» را سر دهیم.
آه که وقتی در ازدحام پرگناه و معصومیت خلقی که چنین به بازی گرفته می شود و قربانی «ندانستن»ها و «نشناختن»های خویش می شود، گم می شوی و در این گمشدگی دردناک به خود می رسی، خویشتن را می بینی که گاه در فرونشاندن این عطش کهنه کشنده و بیرون رفتن از این ظلمت بویناک قدیمی به چه سرابهای حقیر و دروغینی دل خوش کرده ای و نجات را بر ضریح چه امامزاده های کاذبی دخیل بسته ای!!

ادامه دارد...