سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/6/8
5:16 عصر

از میلان های مشهد تا میلان ایتالیا و کلیسای جامعش

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

از میلان های مشهد تا میلان ایتالیا و کلیسای جامعش

یادداشتهای پراکنده از دیدار با کشور چکمه پوش (روز پنجم)

سال های دبستان بر دیوار کوچه و خیابان های مشهد این جملات فراوان به چشم می خورد که:"تیم عقاب آماده مسابقه است"، "تیم شاهین حریف می طلبد"،… و همواره می گفتیم آن ور دنیا یک میلان دارند و آنقدر به تیم هایشان –آث میلان و اینترمیلان- می نازند ولی ما در مشهد این همه میلان داریم و این همه تیم فوتبال اما اینقدر سر و صدا راه نمی اندازیم و پزش را نمی دهیم! (آنها که نمی دانند بدانند که مشهد پر از میلان است و در گویش مشهدی به کوچه ها میلان می گویند).
حالا پس از سال ها فرصتی پیش آمده بود تا آن میلان انحصاری خارجی ها را از نزدیک ببینم و تفاوتش را با میلان های خودمان دریابم. هنوز خورشید سر نزده بود که پس از به جای آوردن دوگانه بامدادی، صبحانه نخورده در هتل به شیوه اینترنتی ساعت و قیمت های رفت و برگشت با قطار را در شرکت TrenItalia    بررسی کردم و راهی ایستگاه راه آهن (Ferrovia) ورونا شدم. آنجا هم بی درنگ بلیت قطار سریع السیر یورواستار را برای ساعت 7:32 به بهای 19 یورو و به مقصد ایستگاه مرکزی میلان (Milano Centrale) تهیه کردم و راهی شدم. کلیسای دوآما
سفر حدود یک ساعت و 20 دقیقه به طول انجامید و من مهمان دومین شهر بزرگ ایتالیا و مرکز اقتصادی و تجاری این کشور شدم. شهری که حدود 4 میلیون نفر جمعیت دارد و به چند صفت نامدار است: شهر مد، شهر هنر، شهر تجارت و شهر فوتبال.
در همان آغاز ورود، ایستگاه بزرگ و پر هیمنه راه آهن میلان خبر از شهری متفاوت می داد. چند سالن عظیم و بی ستون که نمایی از سنگ سپید داشتند و نقش برجسته هایی زینت بخش این سالن ها بودند. چند کاج تزیین شده نیز که خبر از نزدیکی کریسمس می دادند، بر زیبایی محیط می افزود.
طبق راهنمایی هایی که شب قبل گرفته بودم، با تاکسی مستقیم راهی بافت قدیمی شهر و کلیسای مشهور دومو (Duomo) –که در تلفظ ایتالیایی دوآما خوانده می شود- شدم. یکی از بزرگترین کلیساهای دنیا که گویی موزه مجسمه های گونه گون است و بیش از 3 هزار پیکره نفیس را در خود جای داده است.
کلیسا مشرف است به گستره ای مسطح و وسیع که در صبح آن یکشنبه تعطیل که هنوز خورشید به تمامی خودنمایی نکرده بود، خالی و رویایی می نمود. در آن پهنه درندشت، بیش از آدمیان کبوتران در آمد و شد بودند. کافی بود دستت را به دو سو باز کنی تا کبوتری روی دستت بنشیند و یا همچون توریست های چینی و ژاپنی -که در آن روز بسیار می دیدمشان- مشتی دانه در کف گیری یا برایشان بپاشی تا بوسه بارانت کنند.
سیاحتم در چشم انداز زیبای میدان که به حد کفایت رسید، وارد کلیسا شدم. کلیسایی عظیم، سترگ، زیبا، هنرمندانه و تاریخی که در آن روز یکشنبه حال و هوای معنوی نیز در آن جاری و ساری بود. گویی هنر و تاریخ و معنویت به هم آمیخته بود.بخشی از نمای داخلی کلیسا
ساخت کلیسای دوآما را که مخروط های مرمرین بر بام آن و نقش برجسته های نمای بیرونی اش در کنار بزرگی بنا پس زمینه ای جذاب برای قاب تصویر گردشگران فراهم می آورد، خاندان ویسکونتی بیش از 6 قرن پیش آغاز کرده اند که البته تکمیل آن چند قرنی به طول انجامیده است.
این بنای مشهور سبک گوتیک، آکنده است از پیکره های گوناگون و کوچک و بزرگ، ستون های متعدد، نقاشی های قدیمی و زیبا و نیز پنجره های رنگارنگ و نقاشی شده ای که نور را مسحور کننده به داخل می تابانند تا مکملی باشد بر نور شمع ها و در فضایی آرام، آدمی را به نیایش بخوانند.
همچنان که گوش به نوای گروه کر داشتم و خیره به معماری، پیکرتراشی و نقاشی، تلفیق هنر و مذهب را می کاویدم، اندک اندک جمع مسیحیان معتقد افزون تر می شد و گروه گروه می آمدند و بر نیمکت های چوبی پرشمار کلیسا جای می گرفتند تا آیین مذهبی خویش را به جای آورند.
و چه پر تعداد بودند و چه پر تنوع! و کجایند آنها که دیانت و معنویت را انحصاری می دانند و دیگران را لامذهب؟ و من مفتون آن فضا زبان به ذکر گشودم و خدای خویش را خواندم. چه اهمیت داشت که آنان به زبان انجیل سخن بگویند و من به زبان قرآن؟ گویی راست گفته بود که:
مسجد و میکده و کعبه و بتخانه یکیست / ای غلط کرده ره کوچه ما، خانه یکیست